در دنیای امروز، جایی که اخبار با سرعت نور در شبکههای اجتماعی و رسانههای سنتی پخش میشوند، یک رویداد تلخ میتواند به سرعت به ابزاری برای پیشبرد برنامههای سیاسی تبدیل شود.
حمله تروریستی به جشن حنوکا در ساحل بوندی سیدنی، استرالیا، که منجر به کشتهشدن دستکم ۱۶نفر و زخمی شدن ۴۳ تن دیگر شد، نمونهای بارز از این پدیده است. این حمله، که توسط دو مسلح به جامعه یهودیان در حال برگزاری مراسم مذهبیشان صورت گرفت، نهتنها یک فاجعه انسانی است، بستری برای عملیات روانی رسانههای غربی فراهم کردهاست. وزارت خارجه ایران به سرعت این عمل تروریستی را محکوم کرد و مردم ایران نیز با آن به طور قاطعانه مخالفت ورزیدند. با این حال، رسانههای غربی و مقامات اسرائیلی فوراً آن را به سپاه پاسداران نسبت دادند؛ در حالی که استرالیا اخیراً سپاه را در لیست حامیان تروریسم قرار داده و دشمنان از این رویداد به عنوان فرصتی طلایی برای ضربه زدن به ایران و افکار عمومی بهره میبرند.
اینجا است که سواد رسانهای به عنوان یک ابزار حیاتی وارد میدان میشود: مهارتی که به افراد کمک میکند تا از مصرفکننده منفعل اطلاعات، به تحلیلگر انتقادی تبدیل شوند و از افتادن در دام پروپاگاندا جلوگیری کنند. سواد رسانهای، که شامل دسترسی، تحلیل، ارزیابی و تولید محتوای رسانهای است، بیش از هر زمان دیگری در چنین بحرانهایی ضروری است. رسانههای غربی، با دسترسی به پلتفرمهای غولپیکری مانند توییتر و فیسبوک، قادرند روایتهای خود را با سرعت و مهارت به جامعه هدف تحمیل کنند.
در مورد حمله ساحل بوندی، گزارشهایی از سوی رسانههایی مانند تلگراف و i۲۴ نیوز فوراً ایران را «مظنون اصلی» معرفی کردهاند و به ارتباطات احتمالی با حزبالله به آن اشاره کردهاند؛ بدون ارائه مدارک قاطع. این روایتها، که اغلب با تصاویر احساسی از قربانیان همراه میشود، افکار عمومی را به سمت نفرت از ایران سوق میدهند و زمینه را برای تحریمهای بیشتر یا حتی اقدامات نظامی فراهم میکند، اما سواد رسانهای به ما میآموزد که سؤال کنیم: منبع این ادعاها چیست؟ آیا شواهد مستقل وجود دارد؟ و چرا این روایتها همیشه با منافع غربیها همخوانی دارند؟
در ایران، جایی که بیش از ۶۰ درصد جمعیت جوان و وابسته به فضای مجازی است، منفعل ماندن در برابر این اخبار کذب میتواند منجر به انزوای بیشتر جامعه شود؛ در حالی که آموزش سواد رسانهای میتواند به ساخت روایتهای بومی و مقاوم کمک کند. چالش اصلی در چنین سناریوهایی، عدم تعادل قدرت رسانهای است. رسانههای غربی با بودجههای کلان و الگوریتمهای هوشمند، اخبار جعلی را میلیونها بار بازنشر میکنند، در حالی که صدای محکومیت ایران - مانند بیانیه وزارت خارجه که حمله را رد و محکوم خوانده - در سایه قرار میگیرد. این عدم تعادل، افکار عمومی را به «وارونگی واقعیت» میبرد؛ جایی که قربانیان واقعی (مانند بازماندگان حمله ساحل بوندی) به ابزاری برای حمله به دولت ایران تبدیل میشوند. در استرالیا، که اخیراً سپاه پاسداران را در لیست حامیان تروریسم قرار داده، این رویداد فرصتی طلایی برای توجیه سیاستهای ضدایرانی است. مردم ایران، قربانی تروریسم داخلی و خارجی، کاملاً با چنین اعمالی مخالفند.
سواد رسانهای نقش کلیدی ایفا میکند؛ کمک به تمایز بین اخبار واقعی (مانند آمارایبیسی نیوز) و پروپاگاندای بدون سند (مانند ادعاهای مقامات اسرائیلی). منفعل ماندن در برابر اخبار کذب، نهتنها به گسترش پروپاگاندا کمک میکند، بلکه اعتماد عمومی را نابود میسازد و جامعه را در برابر حملات روانی آسیبپذیرتر میکند. برای مثال، سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی با بودجه عظیم خود (حدود ۳۵ هزار میلیارد تومان در سال ۱۴۰۴) اغلب در نفوذ بر نسل جوان ناکام مانده و به جای مقابله فعال، به محتوای تکراری و دفاعی بسنده کردهاست. این منفعل ماندن در برابر اخبار کذب، فرصتی طلایی به رسانههای غربی میدهد تا روایتهای خود را بدون هیچ مقاومتی بر افکار عمومی تحمیل کنند. در مقابل، باید بر راهکارهای عملی و مؤثر برای مقابله با این اخبار تمرکز کنیم تا افکار عمومی را حفظ و تقویت نماییم. برای مقابله با این چالشها، راهکارهای عملی سواد رسانهای بر خنثیسازی سریع اخبار کذب تمرکز دارد.
نخست، آموزش فراگیر در مدارس، دانشگاهها و رسانههای ملی اولویت است. برگزاری کارگاههای آنلاین برای آموزش جوانان در بررسی واقعیت منابع خبری با ابزارهایی مانند «بررسی واقعیت گوگل»
(Google Fact Check) یا «اسنوپس» (Snopes). این آموزشها بر شناسایی نشانههای اخبار کذب تأکید کنند تا افراد بلافاصله واکنش نشان دهند و منفعل نمانند.
دوم، تقویت دیپلماسی رسانهای از طریق تولید محتوای بومی و ویروسی، (تولید محتوایی محلی که قابلیت پخش انفجاری داشته باشد، تا در برابر پروپاگاندای غربی، افکار عمومی را به سرعت تحتتأثیر قرار دهد.) کلید خنثیسازی اخبار کذب است. به جای تکیه صرف بر رسانههای سنتی مانند صدا و سیما - که با وجود بودجه کلان، اغلب در جذابیت دیجیتال شکست خورده - میتوان بودجه را به «نیروهای سایبری جوان» اختصاص داد؛ گروههایی از نیروهای آموزشدیده که با تولید ویدئوهای کوتاه، اینفوگرافیکها و تصاویر طنزآمیز در پلتفرمهایی مانند توییتر و اینستاگرام، روایتهای غربی را خنثی کنند.
تصور کنید اگر بخشی از بودجه صدا و سیما صرف آموزش ۱۰۰ هزار جوان برای پوشش سریع محکومیت ایران و همدردی با قربانیان میشد؛ این کار میتوانست نفوذ روایتهای ضدایرانی را ۵ تا ۱۰ برابر کاهش و افکار عمومی را به سمت وحدت جهانی سوق دهد. این گروهها میتوانند با هشتگهای هدفمند و کمپینهای ویروسی، اخبار کذب را با حقایق مستند خنثی کنند و از منفعل ماندن در برابر تحمیل روایتهای جعلی جلوگیری کنند.
سوم، واکنش سریع و شبکهسازی در فضای مجازی، ابزاری قدرتمند برای مقابله با اخبار کذب است. ایجاد تیمهای مردمی برای رصد و پاسخ فوری به پروپاگاندا، مانند کمپینهای «رصد مداوم» که در گذشته برای اخبار جعلی همهگیری کووید- ۱۹ استفاده شد، میتواند مؤثر باشد. برای نمونه، در حمله ساحل بوندی، کاربران توییتر میتوانستند با پیامهای همدردی و رد ادعاهای بیاساس با لینک به بیانیههای رسمی ایران، زنجیره انتشار اخبار کذب را بشکنند. در نتیجه، سواد رسانهای نهتنها یک مهارت فردی، بلکه یک ضرورت اجتماعی برای پیشرفت است.
در بحرانهایی مانند حمله ساحل بوندی، جایی که رسانههای غربی سعی در تبدیل یک فاجعه به تله سیاسی با اخبار کذب دارند، این سواد به ما کمک میکند تا افکار عمومی را از سلطه یکطرفه رها و به سمت تصمیمگیریهای آگاهانه حرکت کنیم. ایران و مردمش، که خود قربانی پروپاگاندا و تروریسم هستند، میتوانند با سرمایهگذاری بر آموزش و تولید محتوای دیجیتال، روایت خود را بازسازی کنند.
زمان آن رسیده که از منفعل ماندن در برابر اخبار کذب دست برداریم و به سازندگان واقعیت تبدیل شویم - واقعیتی بر پایه حقیقت، همدردی و مقاومت. اگر هر فرد با تحلیل انتقادی یک خبر، زنجیره پروپاگاندا را بشکند، جهان عادلانهتری خواهیم ساخت. بیایید با روشن کردن شمعهای سواد رسانهای، تاریکی تعصب و دروغ را کنار بزنیم.