کد خبر: 1333233
تاریخ انتشار: ۱۸ آذر ۱۴۰۴ - ۰۰:۴۰
چطور حس کاذب «تأیید اجتماعی» و «اثبات خود به دیگران» تن و جان آدم‌ها را فرسوده می‌کند
دیده‌شدن به قیمت هلاکت! هفته قبل خبری در رسانه‌ها منتشر شد که نشان می‌داد فشاری که آدم‌ها برای دیده‌شدن به تن و روان خود وارد می‌کنند
حسن فرامرزی

جوان آنلاین: هفته قبل خبری در رسانه‌ها منتشر شد که نشان می‌داد فشاری که آدم‌ها برای دیده‌شدن به تن و روان خود وارد می‌کنند، چقدر می‌تواند مصیبت‌بار باشد. ماجرا از این قرار بود که یک مربی ورزشی روس، فارغ التحصیل مدرسه ذخیره المپیک اورنبورگ و دانشگاه ملی تناسب اندام در سن‌پترزبورگ که حدود یک دهه به‌عنوان مربی شخصی با ورزشکاران روس کار می‌کرد و ویدئوهایش در شبکه‌های اجتماعی پربازدید بوده، در جریان چالش کاستن از اضافه وزن که خود به راه انداخته بود، جان خود را از دست می‌دهد.
رسانه‌ها خبر را اینطور منتشر کردند: «دیمیتری نویانزین ۳۰ساله در حالی در خواب درگذشت که تلاش می‌کرد با افزایش ۲۵‌کیلوگرم به وزنش، برنامه کاهش وزن خود را تبلیغ کند. نویانزین طی چند هفته در قالب یک چالش روزانه بیش از ۱۰هزار کالری غذا‌های پرچرب و ناسالم مصرف می‌کرد. او قصد داشت پس از این دوره، تمام وزنی را که اضافه کرده بود کاهش دهد و تغییرات جسمی‌اش را به نمایش بگذارد. او در آخرین پستش در اینستاگرام در حال خوردن یک پاکت چیپس است و اعلام می‌کند وزنش به ۱۰۵‌کیلو رسیده؛ افزایشی دست‌کم ۱۳‌کیلویی تنها در یک ماه. رژیم روزانه او که به‌طور چشمگیری پرکالری بود، شامل شیرینی و کیک برای صبحانه، دامپلینگ همراه با مقدار زیادی مایونز برای ناهار و شام شامل یک برگر و دو پیتزای کوچک می‌شد.»

حرفه: صدمه زدن به خود
ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که آدم‌ها به نام حرفه‌ای بودن نه تنها از صدمه زدن به خود شرمنده نیستند بلکه به عنوان افتخار از آن یاد می‌کنند. ورزشکاران و بازیگران بسیاری هستند که در مصاحبه‌های خود از صدمه زدن به بدن خود به عنوان سندی از تعهد و حرفه‌ای‌گری یاد کرده‌اند. نمونه‌ها بسیار است. می‌توانید در موتور‌های جست‌وجوگر سرچ کنید. جعفر دهقان گفته است: «به خاطر ایفای نقش خود در فیلم «یتیم‌خانه ایران» دندان پایینم را کشیدم، من با اصرار خودم این کار را کردم و به نوعی ازخودگذشتگی کردم، اما متأسفانه در جشنواره و محافل حتی یک تقدیر کوچک از من نشد.»
پشت صحنه ستاره‌های ورزشی، سینمایی و موسیقی پر از آسیب‌های جسمی و روانی است، چون این فیلم، کنسرت یا ورزش است که در رأس قرار گرفته است، تهیه‌کننده‌های سینما، موسیقی و برگزارکنندگان مسابقات ورزشی از بازیگر، بازیکن و موزیسین به عنوان اهرم و ابزار سرگرمی استفاده می‌کنند، بنابراین بازیگر، بازیکن یا موزیسین به هر ضرب و زوری که شده باید بتواند بدن خود را سرپا نگه دارد. ما داستان‌های بسیاری از ورزشکاران را شنیده‌ایم که با وجود صدمه دیدن و منع پزشکان به میدان‌ها رفته‌اند. چند روز پیش مهدی مهدوی‌کیا از خاطره بازی‌های ایران در جام جهانی ۱۹۹۸ امریکا می‌گفت؛ زمانی که احمدرضا عابدزاده شرایط مسابقه را نداشته، چون زانوهایش کلی آب آورده بود. شاید باورکردنی نباشد، اما مهدوی‌کیا می‌گفت عابدزاده او را فراخوانده و به او گفته روی پایش که خم نمی‌شد، بنشیند تا او با سرنگ خونابه‌های زانویش را خالی کند: «رو به من کرد و گفت روی پایم بنشین تا خم شود. من روی پایش نشستم، ۹۰ درجه پایش خم شد. بعد گفت برو و یک سرنگ بزرگ بیاور. من سرنگ را آوردم و او به پایش زد و خونابه‌ها را از پایش خالی کرد.»
معمولاً ما به عنوان طرفداران فوتبال، سینما یا موسیقی وقتی چنین عباراتی را می‌شنویم، به ویژه وقتی مثلاً پای یک بازی حساس ملی در میان باشد، این رفتار‌ها را نشانه‌ای از وفاداری، تعهد و فداکاری می‌دانیم، اما اگر منطقی‌تر به داستان نگاه کنیم چه؟ مثلاً ممکن است شما عاشق و دلباخته فلان پروژه سینمایی نباشید، در آن صورت از اینکه بشنوید ستاره آن فیلم به خاطر درخشیدن در آن پروژه کلی به بدن خود آسیب زده است، ذوق‌زده خواهید شد؟
گفته می‌شود نیکلاس کیج، ستاره هالیوودی در سال۱۹۸۴ برای بازی در نقش سرباز کهنه کار جنگ ویتنام صورت خود را به مدت پنج هفته در بانداژ پیچید، ۱۵‌کیلو وزن کم کرد و دو دندان خود را کشید، آن هم در حالی که اصرار داشت کشیدن دندان‌هایش بدون هیچ گونه داروی بیهوشی یا بی‌حس‌کننده انجام شود تا او بتواند بخشی از درد و رنجی که یک کهنه سرباز جنگ ویتنامی متحمل شده حس کند. جالب این است که چند دهه بعد اعلام شد تام هنکس به دلیل افزایش و کاهش متوالی وزن برای انجام بازی در فیلم‌هایی که قرار بوده چاق‌تر یا لاغرتر از بدن واقعی‌اش باشد، به بیماری دیابت نوع ۲ مبتلا شده است، به عنوان نمونه او برای بازی در فیلم «لیگ خودشان» در سال۱۹۹۲، ۱۳‌کیلو وزن اضافه کرد و درست یک سال بعد برای فیلم «فیلادلفیا» وزن خود را حدود ۲۰‌کیلوگرم کاهش داد.

فشار ویران‌کننده اثبات خود به دیگران
فرض کنید مربی ورزشی مورد نظر ما که در ابتدای گزارش آمد با خودش فکر می‌کرد هدف از مربیگری و حتی آموزش‌های تناسب اندام در شبکه‌های اجتماعی چیست؟ جز این است که آدم‌ها بتوانند با دنبال کردن آن تمرینات یا رژیم‌های غذایی به سلامتی و تناسب اندام برسند؟ اگر پاسخ این سؤال مثبت است، پس چرا آن مربی دست به چنین کار مضحک و در عین حال مصیبت‌بار زده است؟ چرا سلامتی خود را به مخاطره انداخته که ثابت کند سلامتی در دسترس است؟ 
نکته اول در این باره این است که حتی وقتی ما به ورزش یا رژیم‌های غذایی روی می‌آوریم، هدف اصلی‌مان تحقق سلامتی نیست. اگر این گونه بود آدم‌ها با شیب ملایم‌تر وزن خود را کم می‌کردند یا با شیب ملایم به تمرین‌های ورزشی روی می‌آوردند. آنچه امروز در چشم اغلب ما برجسته شده رویه بیرونی و ظاهرپسندانه سلامتی است. مثل این است که کسی خانه‌ای در حال فروریزی دارد و به جای آنکه اسکلت و پی ساختمان را تقویت کند، شروع می‌کند به رنگ کردن دیوار‌ها تا حفظ ظاهر کند، بنابراین اهمیتی نمی‌دهیم که مثلاً ظرفیت و آستانه تحمل بدن ما در جریان یک رژیم غذایی یا تمرینات ورزشی کجاست، فقط می‌خواهیم از بیرون بهتر به نظر برسیم. لطفاً به فعل «به نظر رسیدن» توجه کنید، بنابراین آن مربی ورزشی قربانی این نگاه ظاهرگرایانه به ورزش می‌شود. نکته دیگر در این باره این است که امروز در شبکه‌های اجتماعی فشار روانی وحشتناکی بر سر تولیدکنندگان محتواست. چرا؟ این پلتفرم‌ها به گونه‌ای طراحی شده‌اند که اعتبار افراد نه با کیفیت یا اصالت محتواهای‌شان که با تعداد فالوئر‌ها و دنبال‌کنندگان سنجیده می‌شود، بنابراین طبیعی است تولیدکنندگان محتوا درگیری ذهنی فوق‌العاده‌ای در این باره داشته باشند و بخواهند به هر قیمت که شده راهی به اکسپلور پیدا کنند. از مهم‌ترین ترفند‌های ورود به اکسپلور و بالا بردن ضریب دیده‌شدن چیست؟ اینکه کار‌های عجیب و غریب و نمایشی کنید و چالش‌های سخت‌تر برگزار کنید تا هم فالوئر‌های بیشتری جذب کنید و هم حسی سریالی و تعلیقی به پست‌ها و استوری‌ها بدهید تا دنبال‌کنندگان مدام از خود بپرسند چه خواهد شد؟ آیا خواهد توانست به این چالش غلبه کند یا نه؟
اگر آن مربی ورزشی که نمادی بیمارگونه از نیاز کاذب ما به درکانون توجه بودن و دیده‌شدن است، تمام هویت خود را به موفقیت، پیروزی و درخشیدن گره نمی‌زد، آیا این گونه زندگی خود را به بازی می‌گرفت؟ امروز چه فشاری به آدم‌ها به ویژه نوجوان‌ها، جوان‌ها و میانسال‌ها وارد می‌شود که تلقین کند آنها بدون دستاوردها، موفقیت‌ها یا صحنه‌های درخشش خود چیزی نیستند. این بی‌رحمانه‌ترین اتفاقی است که در زندگی ما روی می‌دهد: تو چیزی جز صحنه درخشش خود نیستی و اگر به این درخشش نرسی عملاً ارزشی نداری، در صورتی که خوب بودن در ورای درخشیدن است. ممکن است کسی در گمنامی خود خوب باشد و حس خوشایندی از زندگی و خود داشته باشد و در آن سو کسی را ببینیم که می‌درخشد، اما در خود و با خویشتن خود تاریک است. واقعاً آیا می‌شود آدمی خود را در ورای موفق بودن، دیده‌شدن و درخشیدن شناسایی کند؟ نیاز ما به معرکه گرفتن و نمایش دادن از کجا می‌آید؟ همچنان که حکمای بزرگ- امثال مولانا- در این باره گفته‌اند، نیاز ما به دیده‌شدن، به چشم آمدن و در جست‌وجوی دائم برای در کانون توجه بودن از آنجاست که ما هنوز خویشتن خود را شناسایی نکرده‌ایم و به مفهوم واقعی کلمه احساس نمی‌کنیم کانون ارزش، خویشتن است نه دستاورد.

مصیبت پریدن با بال و پرعاریتی
مولانا در مثنوی معنوی حکایتی دارد که در آن به زیبایی اشاره می‌کند علت مرگ روانی و روحی ما در چیست؟ وقتی شما این حکایات را می‌خوانید و اجازه می‌دهید لایه‌های درونی‌تر حکایت در جان و ذهن شما بنشیند، می‌بینید عملاً در گذر زمان چیزی تغییر نکرده است. ما بر گرداگرد همان مسائلی می‌چرخیم که انسان هزار سال و ۲ هزار سال پیش می‌چرخیده است، یعنی آن اینفلوئنسر روس یا آن کباب‌خور چالش خوردن ۲۰ کباب کوبیده زیر یک ثانیه در دل این حکایت گنجانده شده است. او به روشنی در این حکایت توضیح می‌دهد که علت مرگ روانی ما در این است که طالب حیرانی خلق شده‌ایم. مثل این است که شما در جایی سخنی می‌گویید. این یک وضعیت است، اما وضعیت دیگری هم وجود دارد: شما در عین حال که در جایی سخنی می‌گویید، طالب حیرانی خلق هم می‌شوید، یعنی می‌خواهید به واسطه آن سخن، خلقی را واله و خیران خود کنید. همچنان که خود مولانا در آن غزل شورانگیز می‌گوید زمانی به رهایی و آزادی درونی رسیده که از این بازی‌های سیاه دست شسته است:
گفت که: تو زیرککی، مست خیالی و شکی
گول شدم، هول شدم، وز همه برکنده شدم
گفت که: تو شمع شدی، قبله این جمع شدی
جمع نیم، شمع نیم، دودِ پراکنده شدم
گفت که: شیخی و سَری، پیش‌رو و راهبری
شیخ نیم، پیش نیم، امرِ تو را بنده شدم
گفت که: با بال و پری، من پر و بالت ندهم
در هوسِ بال و پرش، بی‌پر و پرکنده شدم
گفت مرا عشقِ کهن: از برِ ما نقل مکن
گفتم: آری، نکنم، ساکن و باشنده شدم
همچنان که در این غزل به روشنی بیان می‌شود، راه بودن در اجتماع و در عین حال برکنده شدن از آن و حفظ عنای درونی رسیدن به آن چیزی است که مولانا نام آن را سکون یا باشندگی می‌گذارد: «ساکن و باشنده شدم.» چرا آن اینفلوئنسر روس و بسیاری از فعالان دنیای مجازی و ما به مرور در جریان زندگی از آن عشق کهن یا ازلی، از آن عشق بی‌زمان، از معنا و بودن و شادی اصیل خودمان جدا می‌شویم و به مفهوم واقعی کلمه به میرایی می‌رسیم؟ چون دقیقاً به همان دردی مبتلا هستیم که در این غزل به شفاف‌ترین وجه ممکن توضیح داده می‌شود. انگار که روح و روان ماست که دارد در دستگاه این غزل اسکن می‌شود: گفت که: تو زیرککی، مست خیالی و شکی / گول شدم، هول شدم، وز همه برکنده شدم
علت مرگ روانی ما، خودکشی، خودخوری یا خودزنی به خاطر جلب توجه دیگران در این است که ما مست خیالات هستیم. خیالات در ما فرمانروایی می‌کنند، می‌خواهیم نه با بال و پر آن عشق کهن و ازلی، نه با بال و پر یاد حق که با بال و پر یاد فلانی و بهمانی بپریم و علت سقوط ما در همین است که بال‌های ما عاریتی و وصله پینه‌ای است و آن عشق کهن سخن و اندرز و انذاری که دارد، این است: «گفت که با بال و پری، من پر و بالت ندهم / در هوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم». این یعنی کسی وسط این اجتماع و روابط پیچیده آن می‌تواند هم کنشگری انجام دهد و هم از آسیب‌های آن کنشگری در امان بماند که خود را از همه آن پر‌های تصنعی و ساختگی از سودای پریدن با جلب توجه رها سازد، وگرنه شما سخن خواهید گفت، اما در واقع آن سخن فی‌نفسه برای شما کارکردی جز طعمه‌ای که یک ماهیگیر بر سر قلاب ماهیگیری خود می‌بندد، نخواهد داشت. 
اینجاست که آدم‌ها به نوعی مریضی روانی و در ادامه به مرگ روحی می‌رسند، چون معنا و ثقل وجود خود را یکسره به بیرون از خود منتقل می‌کنند. در این صورت اگر بیرون وجود نداشته باشد، افراد دچار وحشت می‌شوند. اگر تحسینی در کار نباشد، افراد انگیزه عمل و معنای وجود خود را از دست می‌دهند. اگر هواداران و هواخواهانی در کار نباشند، فرد دچار دلمردگی و ضعف می‌شود، بنابراین ما در فقدان شناخت از خویشتن می‌خواهیم طوری رفتار کنیم که افراد را شیفته و شیدای خودمان کنیم یا اینطور بگوییم افراد ما را دوست داشته باشند، اما هزینه‌ای که برای این خواسته پرداخت می‌کنیم، دلمردگی خودمان است. 


چطور شبکه اجتماعی  ما را می‌بلعد؟
در داستان مارگیری را می‌بینیم که به کوهستان می‌رود تا بتواند ماری برای معرکه گرفتن و جمع کردن آدم‌ها دور و بر خود شکار کند و دقت نمی‌کند که از که و از چه یاری می‌جوید؟ دقت نمی‌کند که چه حرفه‌ای انتخاب کرده است؟ آنجا که ایاک نستعین است به قول مولانا کسی پیدا شده که: «بهر یاری مار جوید آدمی/ غم خورد بهر حریف‌ِ بی‌غمی» و چرا این کار را می‌کند؟ چرا مثلاً آن انفلوئنسر روسی و البته بسیاری از ما درگیر این چالش‌های محقر شده‌ایم و انرژی روانی من صرف این می‌شود که چند نفر مرا دنبال کردند یا چند نفر مرا لایک کردند یا این سخن چقدر مشتری پیدا کرد؟ به خاطر این است که به تعبیر مولانا: «خویشتن نشناخت مسکین آدمی/ از فزونی آمد و شد در کمی». گره داستان در اینجاست که آدمی خود را نمی‌شناسد و این همه گره در کار خود و دیگران نمی‌اندازد. مارگیر به خاطر چه چیزی در آن کوهستان پر از برف حضور پیدا کرده است؟ چرا زیر بار آن همه سرما و وزن شکار خود رفته است؟ چرا با آن همه مشقت آن اژد‌های منجمد در کوهستان را با خود به پایین می‌کشد؟ جواب روشن است: بهر حیرانی خلق. به خاطر چند لایک. 
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس، خویش بر دلقی بدوخت
صد هزاران مار و که حیران اوست
او چرا حیران شده‌ست و مار‌دوست؟
تک‌تک کلماتی که مولانا در این حکایت استفاده می‌کند با ظرافت و دقتی ستودنی کنار هم چیده شده است، مثلاً به واژه «بهر شگفت» دقت کنید:
مارگیر آن اژد‌ها را برگرفت
سوی بغداد آمد از بهر شگفت
من سخنی می‌گویم و در سخن خود آزادم. این یک وضعیت است. وضعیت دوم چیست؟ من سخنی می‌گویم بهر شگفت، یعنی وسط سخن خود طالب دهان باز و نگاه شگفت‌زده تو هستیم. اینجاست که بین من و آن مرد مارگیر هیچ تفاوتی وجود ندارد. من رفته‌ام کلی کتاب خوانده و کلی مطلب جمع کرده‌ام و این همه کتاب را از کجا تا به کجا با خود کشانده‌ام که چه بشود؟ از بهر شگفت. تو را شگفت زده کنم، پس اینجا دیگر ما با کتاب سر و کار نداریم، سر و کار ما با اژدهاست. همچنان که مولانا در همین حکایت تصریح می‌کند این اژد‌ها که مارگیر می‌خواهد آن را شکار کند، اما در عمل حامل یا حمال آن شده، نفس خود اوست. مارگیر گمان می‌کند اژد‌ها را شکار کرده، اما در ادامه حکایت می‌بینیم که وقتی آفتاب بغداد به اژد‌ها می‌خورد او را زنده می‌کند و در نهایت مارگیر را می‌بلعد. بلاگر تصور می‌کند کنشگر است، اما شبکه اجتماعی او را بلعیده است. ما در کنش‌های اجتماعی خود سخنی را می‌گوییم که جلب توجه کنیم. چندان خطرناک به نظر نمی‌رسد، از طرفی آن جلب توجه نرم، زیبا و مهربان به نظر می‌رسد، مثل اژد‌های آن مارگیر که در سرما بی‌آزار به نظر می‌رسد، اما هر چقدر جلو می‌رویم، می‌بینیم آن نرمی به خشونت، آن زیبایی به زشتی و آن مهربانی به بی‌رحمی تبدیل می‌شود.

معرکه‌خواه نباشد معرکه‌گیر هم نخواهد بود
مارگیر مار را با خود تا لب شطی در بغداد می‌کشد و غلغله‌ای در شهر می‌افتد:
مارگیری اژد‌ها آورده است
بوالعجب نادر شکاری کرده است
جمع آمد صد هزاران خام‌ریش
صید او گشته چو او از ابلهیش
جالب است که مولانا علت تداوم نادانی و ناآگاهی معرکه‌گیران یا نمایش‌دهنده‌ها را در این می‌بیند که «صد هزاران خام ریش» یا ناآگاه بر شعله این بازی تباه و سیاه می‌دمند. چرا این همه محتوای بی‌خاصیت و نازل در شبکه‌های اجتماعی تولید می‌شود؟ آیا فقط اینفلوئنسر‌ها یا ستاره‌ها و بلاگر‌ها در این باره مسئولیت دارند؟ اگر سطح آگاهی جامعه به جایی برسد که افراد از گرداگرد این معرکه‌گیری‌ها، نمایش‌ها و چالش‌های نازل پراکنده شوند آیا امکان برگزاری معرکه و نمایش وجود خواهد داشت؟ در آن صورت معرکه‌گیران هم چاره‌ای نخواهند اشت جز اینکه حرفه دیگری برای خود دست و پا کنند. امروز اینجا جمع شده‌ایم که ببینیم آیا آقای... غول کباب‌خوری ایران، می‌تونه زیر پنج‌صدم ثانیه ۲۵ کباب کوبیده رو بخوره و ۵۰ میلیون تومان جایزه چالش کباب‌خوری رو برنده بشه یا نه؟ آیا فقط آن بلاگر غذا یا آن صاحب رستوران یا آن فردی که حاضر شده است با بدن، روان و بودن خود این گونه بدرفتاری کند، در این باره مسئولیت دارند یا نه کسانی که بر گرداگرد این معرکه‌ها جمع می‌شوند، این بازی تباه را پیش می‌برند؟ خیلی از سیاستمداران و فعالان سیاسی را می‌شناسیم که دوست دارند به آنها فحاشی شود، دوست دارند به اظهارات عجیب آنها پاسخ داده شود، حتی به زبان لعن و تند، چرا؟ به خاطر اینکه آنها آن سخن خود را به قصد معرکه‌گیری و نمایش و به قصد دیده‌شدن مطرح می‌کنند، بنابراین اگر بشود حتی با توهین و ناسزا همچنان در متن توجه قرار گرفت، چراکه نه!

راحت‌الحلقوم شکار خود شدن
پایان حکایت این گونه است که اژد‌ها وقتی زیر تابش آفتاب قرار می‌گیرد زنده می‌شود، بند‌ها را یکی‌یکی پاره می‌کند و از نعره و جنبش و پا به فرار گذاشتن جمعیت افراد زیادی جان خود را از دست می‌دهند، مارگیر از ترس بر جای خود خشک می‌شود: «اژد‌ها یک لقمه کرد آن گیج را». در نهایت کسی که گمان می‌کرد شکارچی است لقمه و راحت‌الحلقوم شکار خود می‌شود. اینجاست که مولانا هشدار می‌دهد که این اژد‌ها نفس خود توست:
نفست اژدرهاست او کی مرده است؟
از غم و بی‌آلتی افسرده است
کرمک است آن اژد‌ها از دست فقر
پشه‌ای گردد ز جاه و مال صقر
اژد‌ها را دار در برف فراق
هین مکش او را به خورشید عراق
تا فسرده می‌بُوَد آن اژدهات
لقمه اویی چو او یابد نجات
مات کن او را و ایمن شو ز مات
رحم کم کن نیست او ز اهل صلات

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار