کد خبر: 1304344
تاریخ انتشار: ۰۴ تير ۱۴۰۴ - ۲۳:۰۰
همدلی و اتحاد ایرانیان در جنگ و پس از جنگ، وحشت را به جان دشمن متجاوز انداخت
دل همه ایرانیان به اندازه وطن بزرگ شد در طول جنگ ۱۲ روزه خانواده‌ها، جمعیت‌ها و دولت، اقدامات حمایتی ماندگاری انجام دادند
مهسا گربندی

جوان آنلاین: در روز‌های دودگرفته، گویی زمان مکث کرده‌بود. ثانیه‌ها آرام نمی‌گذشتند و دل‌ها بی‌قرار بود. تجاوز ۱۲ روزه رژیم غاصب با تمام هیاهوی بی‌رحمش، از راه رسید و سایه‌اش را بر خانه‌هایی افکند که پیش از آن، تنها صدای خنده کودکان در آنها می‌پیچید؛ برخی سازه‌ها که با سال‌ها زحمت و عشق بنا شده بودند، خاکستر می‌شد و جای خالی دلاورانی که در راه حفظ وطن، جان دادند، چون زخمی تازه، بر تن جمعی‌مان می‌نشست. در کشاکش تمام این تلخی‌ها، اما شاهد اتفاقاتی بودیم که نگرانی‌های به حق‌مان را تبدیل به امید و دلخوشی می‌کرد؛ اینکه در این روز‌های سخت، دست از حمایت یکدیگر برنداشتیم و همین، وحشت را بر جان دشمن متجاوز انداخت. 

طی ۱۲ روز گذشته مردم تمام دلخوری‌ها و اختلاف‌نظر‌های خود را به دست فراموشی سپرده و هر کس به نوبه خود سعی در آرام کردن و برداشتن باری از دوش دیگری داشتند؛ اتفاقاتی که نشان داد سرنوشت جنگ را تنها نظامیان و تجهیزات و تسلیحات تعیین نمی‌کنند، سرنوشت جنگ را عاشقانی تعیین می‌کنند که در عین ترس از شنیدن صدا‌های مهیب، از دادن لیوان آب به دست هموطن خود دریغ نمی‌کنند. همان‌ها که تا دیروز قیمت خانه‌هایشان را وجبی حساب می‌کردند، در طول ۱۲ روز گذشته نه فقط خانه‌های مازاد، که خانه‌ای را که در آن زندگی می‌کردند، در اختیار ملت گذاشتند و از بشقابی که خود غذا می‌خوردند، سهمی را برای هموطن‌شان درنظر گرفتند. 

البته بودند افرادی که بی‌توجه به شرایط سخت ملت، تنها به سود خود می‌اندیشیدند و با توجه به نیاز مردم، اجناس‌شان را با چندبرابر قیمت عرضه می‌کردند. بی‌شک نمی‌توان این عده قلیل را نادیده گرفت، اما در بین تمام بی‌انصافی‌ها که در زمان جنگ دیده شد، اغلب مردم سعی داشتند به اشکال مختلف دردی از یکدیگر دوا کنند و این تحسین‌برانگیز و غرورآفرین بود. 

رژیم صهیونیستی تصور می‌کرد با سوءاستفاده از برخی اختلافات مردم با دولت و حکومت بر سر کمبودها، می‌تواند قدرت تجاوز وحشیانه‌اش را دوچندان کند، اما به وضوح دید، آنهایی که تا دیروز به دلیل اختلاف سلیقه برای یکدیگر شاخ و شانه می‌کشیدند، چنان دست اتحاد به هم دادند که هیچ گنبد آهنینی نمی‌توانست انسجام و ایستادگی آنها را داشته باشد. 

خانه‌هایی که سنگر شدند

در روز‌هایی که صدای پدافند‌ها و حملات متجاوزانه رژیم صهیونیستی، خواب را از چشمان بسیاری ربوده بود، صدایی دیگر آرامش را زمزمه می‌کرد؛ صدای در‌هایی که بی‌چشمداشت روی مردم گشوده می‌شد. در میانه رنج و ترس، موجی از آگهی‌های مردمی در فضای مجازی و رسانه‌های محلی منتشر شد؛ خانه‌هایی که نه فقط سقف، که امنیت و امید را عرضه می‌کردند. 

از شمالی‌ترین کوهپایه‌ها تا دشت‌های گرم جنوب، برخی یک‌صدا نوشتند: «من میزبانم» هیچ‌کس هم نپرسید چه کسی می‌آید؛ مهم این بود که کسی جایی برای ماندن نداشت. در آن لحظه تنها این صدا شنیده می‌شد: «نگران هیچ چیز نباش، خانه‌ام را خانه خودت بدان.»

یکی از این آگهی‌ها، متعلق به زنی میانسال در سنندج بود: «تا وقتی آتش اجاقم روشن است، هیچ‌کس نباید بیرون بماند.» او در جواب به این سؤال که پس خودش چطور روزگار می‌گذراند، گفت: «غذای ساده من و پسرم دو نفره است، اما دل آدم که بزرگ باشد، سفره هم بزرگ می‌شود.»

در برخی روستا‌ها در جای‌جای کشور، برخی سالن‌های کوچک محلی و حتی انبار‌های خالی و تمیزشده‌شان را به پناهگاه تبدیل کردند. در یکی از محله‌های تبریز، اهالی آنجا، خانواده‌های تازه‌رسیده را به خانه‌هایی می‌بردند که شماره‌گذاری کرده بودند. یک مرد جوان گفت: «اینجا هر خانه را تبدیل به یک نقطه امید کردیم. ما همه یک خانواده هستیم و در این روز‌های سخت باید هوای همدیگر را داشته باشیم.» بی‌تردید در جهانی که مرزها، آدم‌ها را از هم جدا می‌کند، این مردم به خوبی نشان دادند که دل‌هایشان هیچ مرزی نمی‌شناسد. 

جوشش انسانیت در گرمای خرداد

از همان روز اول جنگ تحمیلی، تعداد زیادی از ماشین‌ها به سمت پمپ‌های بنزین هجوم آوردند؛ ترس از تداوم بحران و نیاز به خروج احتمالی، صف‌هایی کیلومتری را شکل داد. در ماشین‌هایی که ساعت‌ها در گرمای سوزان خرداد روی آسفالت داغ بی‌حرکت ایستاده بودند، مردان، زنان و کودکانی حضور داشتند که می‌شد شدت تشنگی‌شان را حدس زد. در اینجا نیز نشانه‌هایی از دلگرمی و همدلی به چشم می‌آمد. پدر و دختری نوجوان، با یخدان کوچکی در دست، در سکوت و آرامش، کنار ماشین‌ها می‌ایستادند و آب تعارف می‌کردند. آنها در لیوان‌های یک‌بار مصرف، آب خنک می‌ریختند و با لبخندی بی‌ادعا می‌گفتند: «نگران نباشید، این روز به خیر و خوشی می‌گذرد.»

راننده‌ای که بعد از یک ساعت، هنوز از جایش تکان نخورده‌بود، زیر لب گفت: «انگار همین یه لیوان آب، قوت قلبم شد. حس کردم تنها نیستم.».
اما نشانه‌های دیگری از همدلی ملت ایران در این روز‌های سخت دیده می‌شد؛ در نزدیکی یکی از پمپ‌های بنزین، مغازه‌دار میوه‌فروشی، هندوانه‌ها را یکی‌یکی قاچ می‌کرد تا به ماشین‌های صف کشیده برساند. او نه پول می‌گرفت، نه نگاه می‌کرد که این خودرو از کجا آمده‌است. فقط می‌گفت: «الان وقت سود کردن نیست، وقت سهم گرفتن از درد مردم است.»

و جوانانی هم در پمپ‌بنزین‌های دیگر حاضر شدند که با شربت‌های خنک در دست به سمت ماشین‌ها می‌رفتند و سهم خود را در این روز‌های پرتلاطم ادا می‌کردند. به این ترتیب، صف‌هایی که می‌توانست کانون عصبانیت، تشویش و درگیری باشد، تبدیل به جایی برای تمرین همدلی و اتحاد شد و از دلنگرانی و ناتوانی، مهربانی بیرون کشید. 

آزمایش همدلی در فروشگاه

این همدلی‌ها در فروشگاه‌ها هم دیده شد. در یکی از روز‌های پرتنش روز‌های اول جنگ، دوربین مخفی در گوشه‌ای از یک سوپرمارکت شهری، واکنش مردم را نسبت به موقعیتی خاص ثبت کرد؛ مردی که با چهره‌ای مضطرب وارد فروشگاه شد، به‌سرعت سبد خریدش را از برنج، روغن، ماکارونی و دیگر اقلام اساسی پر کرد؛ آن‌هم نه یک بسته، که ده‌ها عدد از هر کدام! رفتار او، که قرار بود واکنشی ساختگی باشد، خیلی زود به واکنشی واقعی از سوی مردم ختم شد. 

در حالی که او با اصرار قصد پرداخت و خروج از فروشگاه را داشت، زنی میانسال جلو آمد و گفت: «تو با این کار، چند خانواده را از سهم‌شان محروم می‌کنی. ما اینجا نباید فقط نگران خودمان باشیم.» یک مرد سال‌خورده نیز با عصایی که در دست داشت، خطاب به او گفت: «جنگ است، درست! اما ما نباید با هم دشمنی کنیم. دشمن آن طرف مرز است. نباید اجازه بدهیم ترس ما را به آدم‌هایی تبدیل کند که خودمان را نمی‌شناسیم.»

مشتریان این فروشگاه از فروشنده می‌خواستند که اجازه ندهد یک نفر این همه خرید کند. آنها، همه‌شان یک نکته را فریاد می‌زدند؛ این روزها، ارزشمندتر از هر برنج و روغنی، «اعتماد» و «آرامش» مردم است و اگر قرار باشد چیزی ذخیره شود، باید همدلی، انصاف و انسانیت باشد و بس. 

یک ساختمان و هزار قلب

در یکی از مجتمع‌های مسکونی شرق تهران، ساکنینی که شاید پیش از این، تنها در آسانسور یا پارکینگ و حیاط، همدیگر را دیده بودند، حالا اسم بچه‌های هم را می‌دانستند، کلید خانه‌هایشان دست هم بود و قابلمه‌ای اگر برای شام بار گذاشته می‌شد، سهمی هم برای طبقه بالا یا پایین در نظر می‌گرفتند. 

هنگامی که صدای پدافند در دل شب می‌پیچید، چراغ راهروی ساختمان زودتر از برق اضطراری روشن می‌شد؛ به‌دست همان همسایه‌ای که شب قبل چای داغ برای خانم مسن طبقه سوم برده‌بود. 

یکی از همسایه‌ها که معلم بازنشسته بود، بچه‌های کوچک مجتمع را هر روز در حیاط جمع می‌کرد. برایشان قصه می‌خواند، بازی‌هایی با سنگ و چوب یادشان می‌داد تا خیالشان از صدای دور و نزدیک بمب راحت شود. او می‌گفت: «بچه نباید جنگ را با ترس به یاد بیاورد، بلکه باید با خنده خودش جنگ را شرمنده کند.»

خانم جوانی نیز که تازه مادر شده‌بود، می‌گفت: «اگر امشب دوباره صدایی بیاید، دیگه نمی‌ترسم. چون بلافاصله صدای تلفن خانه را می‌شنوم؛ یکی از همسایه‌هایمان با حرف‌هایش آرامم می‌کند و مدام می‌پرسد چیزی کم ندارم.»

این مجتمع مسکونی دیگر فقط یک چهاردیواری نبود. دیوارهایش گوش داشتند به درد دل، چشم بودند به اشک و دهان بودند برای دعا و دلداری. جایی که ساکنینش فهمیدند برای ساختن وطن، گاهی کافی است فقط همسایه خوبی باشی. 

هواداری دولت از ملت

در این روزها، دولت هم تمام‌قد پای کار آمد و تنها نظاره‌گر نبود. از نخستین ساعات جنگ ۱۲ روزه، مجموعه‌ای از اقدامات حمایتی، امنیتی و روانی اجرا شد تا مردم بدانند تنها نیستند و پشت‌شان، دولتی ایستاده که نه فقط در سخن، که در عمل، همراه‌شان است. 

در استان‌های مرزی و مناطق درگیر، دولت با همه توان، زیرساخت‌های حیاتی را حفظ کرد؛ از تأمین برق اضطراری و آب آشامیدنی تا پشتیبانی از بیمارستان‌ها و مراکز درمانی. همه‌چیز با سرعتی فراتر از انتظار پیش رفت. استانداران، فرمانداران و مدیران محلی، شبانه‌روز در میدان حاضر شدند. بسیج و نیرو‌های مسلح که از جان مایه گذاشتند و قوی‌تر از همیشه ظاهر شدند. مردم از اقشار مختلف و با هر سلیقه و تفکری، به آنها افتخار می‌کردند و دعاگویشان بودند. 

در روز‌های حمله وحشیانه رژیم صهیونیستی، خدمات شهری توسط شهرداری‌ها، بدون وقفه ادامه داشت. حتی در مناطقی که زیرساخت‌ها آسیب دیده‌بود، برق اضطراری، آبرسانی سیار و جمع‌آوری پسماند با سرعتی مثال‌زدنی انجام شد. یکی از کارکنان خدمات شهری تهران گفت: «ما هم خانواده داریم، اما وقتی مردم در اینجا حضور دارند، وظیفه‌مان است که شهر را سرپا نگه داریم.» از طرفی، شهردار پایتخت اعلام کرد که نه‌تنها خدمات شهری متوقف نشد، بلکه انگیزه‌ها برای خدمت‌رسانی بیشتر شد: «دشمن فکر می‌کرد با حذف برخی افراد، ساختار ایران متزلزل می‌شود، اما ایران قوی‌تر از قبل ظاهر شد.»

رسانه‌های رسمی و محلی نیز، با هماهنگی نهاد‌های دولتی، فضای روانی جامعه را مدیریت کردند. پیام‌های امیدبخش، گزارش‌های میدانی از همدلی مردم و اطلاع‌رسانی شفاف درباره وضعیت کالا‌های اساسی، مانع از شکل‌گیری موج‌های ترس و احتکار شد. 

شاید مهم‌ترین حمایت دولت، حفظ انسجام ملی بود. در روز‌هایی که دشمن روی شکاف‌های داخلی حساب باز کرده‌بود، دولت با تکیه بر وحدت مردم، نه‌تنها از هم نپاشید، بلکه به نقطه اتکایی برای ملت تبدیل شد. همان‌طور که یکی از مقامات گفت: «اگر دشمن دوباره خیال تجاوز کند، پاسخ مردم و نیرو‌های مسلح کوبنده‌تر از گذشته خواهد بود.»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار