جوان آنلاین: وارد کتابفروشی میشوم. عطر کاغذ و قفسههای کتابی که برگهای پیچک گلدان زیر پایشان تا سقف رفته، این جا را شبیه یک تکه از بهشت کرده. کتابفروش جلو میآید: «چه ژانری مد نظرتان دارید؟ بگویید راهنماییتان کنم.» نیم نگاهی به کتابها میاندازم و میگویم اجازه بدهد چرخی بین حجم انبوه کتابها بزنم تا شاید کتاب جدیدی که باید بخوانم، خودش من را پیدا کند! سه دختر با خندههای شیرینی وارد کتابفروشی میشوند. به نظر بیست ساله و دانشجو میآیند. شالگردنهای رنگیرنگیشان بین کولههایشان پیچیده و سر قیمت کتاب تازه چاپی که بالای ویترین شیشهای تازههای نشر گذاشتهاند با هم چانه میزنند: «ارزشش را دارد. هر کداممان ۱۰۵ هزار تومن بدهیم مال خودمان میشود.
به گزارش فارس، همه برنامههای کتابخوان را گشتهام. آنقدر تازه است که هنوز الکترونیکی نشده.» و کارتهای بانکیشان را درمیآورند: «ما تا آن موقع صبر نداریم! میخریمَش آقا. لطفا حساب کنید.»
اطلاعات هزار ساله
به طرفشان میروم و سر صحبت را درباره کتابی که خریدهاند باز میکنم. هیجانزدهاند و با اشتیاق، دربارهاش برایم توضیح میدهند. میپرسم: «آخر مگر ممکن است وسط این همههای و هوی تلفنهای همراه، دلتان بخواهد برای کتاب هزینه کنید و تازه آن را هم بخوانید؟» میخندند و آن یکی که از بقیهشان قد کوتاهتر، اما لبخندش بلندتر است میگوید: «من یکی که از بالا و پایین کردن متنهای صفحهها و کانالهای مجازی متتفرم. کلی مطلب پراکنده از هزار جا میخوانی و آخرِ روز هیچکدامش خاطرت نیست. اما یک کتاب تا هزار سال هم توی سرت میمانَد.»
به چه دردمان میخورَد؟
از دخترها خداحافظی میکنم و این فکر توی سرم میچرخد که بنشینم به حساب کردن اینکه ما روزانه چند هزار کلمه در تلفنهای همراهمان میخوانیم و تا آخر شب چقدرِ آنها یادمان مانده. اما کلافه میشوم. چون مغزهای ما تبدیل شده به سطل زباله تلفنهای همراهمان! هر کلمه و مطلب و حرف و داستانی را بدون سنجیدن و اجازه و تحلیل، وارد مغزمان میکنیم؛ از سیاست و جنایت و فرهنگ و اقتصاد و پزشکی و روابط بین الملل گرفته تا خزعبلات ساختگی اینفلوئنسرهای اینستگرامی؛ اما واقعا، همه اینها که میخوانیم به چه دردمان میخورَد؟!
مغزهایی که پوسیده میشوند
اندرو هوبرمن، عصبشناس و پادکستر آمریکایی، میگوید: «اسکرول کردن بیهدف در شبکههای اجتماعی میتواند با ایجاد تغییرات شدید در سطح دوپامین، به مغز ما آسیب برساند.» این آسیبی که ما با وارد کردن اطلاعات سطحی و بدون ربط، اما حجیم به مغزمان وارد میکنیم، «پوسیدگی مغزی» نام دارد! اصطلاحی که به عنوان واژه سال ۲۰۲۴ آکسفورد انتخاب شده و نشان دهنده رنج عصر دیجیتال برای انسان است و معنی آن زوال مغز و عقل و قدرت تفکر به دلیل اسکرول یا همان بالا و پایین کردن بیوقفه دادههای دنیای دیجیتال است.
هنری دیوید ثورو در کتابش والن به همین پدیده اشاره میکند و مینویسد: «در حالی که انگلستان برای درمان پوسیدگی سیبزمینی تلاش میکند، آیا کسی به فکر درمان پوسیدگی مغز، که بسیار گستردهتر و مهلکتر است، خواهد افتاد؟» در واقع پوسیده شدن مغزهایمان روندی قابل تماشا و ناگهانی نیست، بلکه آرام آرام آنقدر به دور مغزمان زنجیر میشود که تا به خودمان میآییم میبینیم که با حالتی اعتیادآور در حال بلعیدن اطلاعاتی هستیم که هیچ سودی برایمان ندارند، اما مغزهایمان را در مرگی تدریجی، و البته متمدنانه و باکلاس، پوسیده میکنند!
کتاب، راهی برای بهره ذهنی
کتابی که میخواهم را انتخاب میکنم. لمس جلد کاغذی و تماشای صفحههای غرق کلماتش، آرامشبخش است. آقای کتابفروش کلافه به نظر میآید و میگوید: «صحبتتان را با خانمهای جوان شنیدم. این روزها کمتر کسی به سراغ کتابها میآید، اما خب، اینطور هم نیست که همه سرشان توی گوشیهایشان باشد.
شاید اگر من بیایم بگویم کتاب بخوانید فکر کنند میخواهم کتابهایم را بهشان قالب کنم، اما واقعا این حجم از موبایلزدگی در شأن ما نیست. ما روزانه هزاران مطلب را، اما سطحی میخوانیم در صورتی که اگر یک مطلب را عمیق بخوانیم، در طول عمرمان، ماندگاری و بهره ذهنی بیشتری دارد.»
گریز از دادههای شبکههای اجتماعی
از کتابفروشی بیرون میآیم و این فکر توی سرم میچرخد که گریز از دادههای شبکههای اجتماعی ممکن نیست؛ شاید مثل نیاز به آب و غذا و هوا و حتی مسکن! واقعا غیرممکن به نظر میآید که بتوانیم اینترنت را از زندگیهایمان حذف کنیم، چون فضای دیجیتال حتی اگر جنبه سرگرمی آن را نادیده بگیریم، اما آنچنان با روزمره ما آمیخته شده که برای انجام سادهترین کارهایمان هم به آن نیاز داریم.
راستش اینترنت و فضای مجازی دشمن ما نیست، یک پُل است، پلی برای جهش از سنت به مدرنیتهای که قرار است زندگیمان را بهبود ببخشد نه دلیل پوسیدگی ذهنمیمان شود؛ و برای این جهش، تنها به یک اصل نیاز داریم و آن هم این است که هر وقت میخواهیم اسکرول کنیم از خودمان بپرسیم: «اینها که میخوانیم به چه دردمان میخورَد؟»