جوان آنلاین: آغازین بخش از این گفت و شنود در روز گذشته از نظرتان گذشت (
اینجا بخوانید). اینک واپسین قسمت از آن را پیش رو دارید. آنچه در پی میآید، مضمون لوحههای ارجاعی به ایران را مورد بازخوانی قرار داده است.
اشاره کردید که اسرائیلیها، درصدد دستیابی به الواح ایرانی بودند. علت این امر چه بود؟
برای آنکه در این الواح، اشاراتی هم به وضع اسرائیل شده است. در آن زمان، اسرائیل کشور کوچکی به نام یهودیه و ساماریا بود. آنها هم هدایایی به دربار داریوش و خشایارشا میفرستادند. چون از آنها نیز اسمی در الواح برده شده، اسرائیلیها مترصد این بودند که آنها را به دست آورند و بگویند: ما ۲ هزارو ۵۰۰ سال پیش در این منطقه ساکن بودهایم! ماجرای شکایتشان هم بر سر چند اسرائیلی بود که در بیروت و جاهای دیگر کشته شده بودند، البته گناه آن را هم به گردن ایران انداختند، در صورتی که اصلاً ربطی به ما نداشت! این الواح را هم به جای خونبها میخواستند! پروند و رأی دادگاه، ۱۲-۱۰ سال طول کشید! نهایتاً یک قاضی باشرف امریکایی گفت: نخیر، این الواح برای ملت ایران است و دستور داد که آنها را به ما برگردانند. تصور میکنم تا به حال، بخش اعظم این الواح هم به ایران آمده و احتمالاً باقی آنها هم بازگردد، چون رأی دادگاه، از خواست دولت امریکا جداست. زمان دکتر مصدق هم که ما با انگلیس اختلاف داشتیم و به دادگاه لاهه رفتیم، با آنکه رئیس دادگاه انگلیسی بود، به نفع ایران رأی داد.
متن این الواح، در چه مواردی است؟
همانطور که اشاره کردم، این ۳۰ هزار لوح با خط عیلامی نوشته شده است، حتی یک لوحه به پارسی میخی- خطی که برای نوشتههای شاهانه به کار میرفت- نوشته نشده است. این الواح مثل وزارتخانهای است که آمار همه چیز را میدهد! یکی از این الواح متعلق به داریوش است که در آن برای دخترش جهیزیه سفارش داده است. آرتیستون دختر داریوش و خواهر تنی آرشام و گوبریاس، در ماه دوکنش، سال شانزدهم- آوریل ۵۰۶ قبل میلاد- عربها و حبشیها و دیگری کاپادوکیه را در لشکرکشی خشایارشاه به یونان رهبری میکرد. در آن زمان، این دختر ۱۶ ساله بود. شاه به همین خاطر بخشش کرد. فارناسس (یکی از درباریان) میگوید: داریوش شاه مرا فرمان داد و گفت: یکصد گوسفند که از دارایی من است، به آرتیستون دخترم بده! لوحه دیگری در مورد زن و شوهری است که باهم اختلاف داشتند و به دادگاه رفتند. زنان و مردان ایرانی در همان دوره هم حقوق و احترام فراوان داشتند. دیگری نامه کارگران تخت جمشید است. لوحهای در مورد نحوه پرداخت حقوق به کارگران است. حقوق کارگران سکه نقره (شیکل)، لباس و هفتهای یک گوسفند و نوشیدنی بود. در این الواح آمده که این کارگران کجا استراحت میکردند. برای وعده ناهار و شام، به آنها چه غذایی داده میشد. دکتر متیو استولپر، استاد آشورشناسی و شرقشناسی مؤسسه خاورشناسی دانشگاه شیکاگو در خصوص مفهوم یکی از این الواح میگوید: ۱۱ کارشا معادل یک کیلوگرم نقره، به عنوان کارمزد به گروهی از کندهکاران چوب و نقشآفرین در تختجمشید، پرداخت شده است. این کارگران زیر نظر «باراد کاما» مدیر ارشد امور مالی تختجمشید خدمت میکردند. در مصر، کجا این کارها انجام میشد؟ حتی جنازه کارگران را هم در همان اهرام ثلاثه دفن میکردند! وضعیت دیوار چین هم همینطور بود. در یکی دیگر از الواح، سیاهه تمام غذاهایی که کارگران استفاده میکردند، از شتر، گاو، الاغ (احتمالاً گورخر)، آهو، شترمرغ عربی، غاز و خروس نام برده شده است. لوحه دیگر درباره غذای آن روز دربار است. لوحهای درباره سربازان است. سربازان را بیمرگان (سپاه جاویدان) میگفتند. در لوحه نوشته: سربازان تخت خواب ندارند و برای آنها این وسیله را میسازند، حتی ذکر شده که باید ترکش و کمانشان را در کجا بگذارند. مسائل مالی هم در این الواح آمده است. مثلاً پول قرض داده و بهره میگرفتهاند، حتی نرخ نهادی مانند بانکها نیز در این الواح نوشته شده است، چون در آن مقطع، یک عده از بابلیان چیزی شبیه بانک و صرافی داشتند و پول نزول میدادند! اینکه خانهها در آن زمان چطور بوده و چطور باید ساخته میشده نیز در این نوشتارها آمده است. لوحهای درباره میهمانان و کسانی است که به تخت جمشید آمده بودند. در دیگری نوشته شده، اعلیحضرت چطور غذا میخورد. در این الواح نوشته شده: معمولاً ایشان تنها غذا میخورد، ولی گاهی شهربانو (ملکه) و پسرانش هم به او ملحق میشوند. لوحهای نیز در مورد نوشابه شاهنشاه است و اینکه درخت انگور این نوشابه، از کجا میآمده است. در لوحه دیگری در مورد زنی هندو به نام بوساسا که در شهر کیش بابل میهمانخانه داشت، مطالبی آمده است. همچنین در یکی دیگر از الواح، در خصوص مگسپران نوشته شده که برای رد کرد مگس استخدام میکردند. در مورد کشاورزی هم مطالبی هست یا در خصوص اینکه فرآوردههای کشاورزی را به وزن میفروختند یا درباره اینکه خرمن چطور تقسیم میشد، غلات که روزی کشور بود، با پیمانه به فروش میرفت. یک لوحه هم به خط یونی- قسمتهای یونانی آسیا را یونیها میگفتند- هم کشف شده است. بسیاری از این لوحهها، کار دفترهای یادداشت را انجام میداده است. مثلاً من دستور میدهم که فلان مبلغ را به فلان شخص بدهید. بسیاری از آنها غیر از برگردان مُهر، چیز دیگری ندارد. خیلی از این مُهرها، امضای بزرگان آن دوره است. سنگ نقشهایی که از داریوش در تخت جمشید به جای مانده هم به شناخت بیشتر ما کمک میکند. با این الواح، گویی تاریخ زبان باز کرده و هرچه در مورد هخامنشیان بخواهید بدانید را به شما میگوید. وقتی این الواح را نگاه میکنیم، میبینیم که این ملت چقدر متمدن هستند و فیلمهای امریکایی مثل ۳۰۰، چقدر بیربط و مزخرف است. تمام این ۳۰ هزار لوحه، آینه تمدن ماست. وقتی آدمی این الواح را میخواند، حیرت میکند از اینکه تاریخ این ملت چقدر کهن و با ارزش بوده است.
چرا این الواح، در موعد مقرر به کشور بازنگشت؟
همانطور که گفتم، این الواح قرار بود سهچهار ساله به ایران برگردد، ولی این مسئله با قطع رابطه ایران و امریکا به فراموشی سپرده شد. سال ۱۳۱۲، این الواح را از ایران خارج کردند و سال ۱۳۱۴ (۱۹۳۵ م)، رابطه ما با امریکا قطع شد. جلال غفارعلاء وزیرمختار ایران (سفیر) در امریکا، همسری انگلیسی از طبقات پایین این کشور داشت. آقای سفیر و همسرش به امریکا رفتند. چون راننده اتومبیل حامل سفیر ایران، با سرعت بالایی رانندگی میکرده، پلیس راهنماییورانندگی امریکا او را تعقیب میکند. هر چه پلیس علامت میدهد، راننده ماشین توجه نمیکند. بالاخره پلیس، ماشین را توقیف میکند. راننده ماشین، احتمالاً خارجی بوده است. خانم بیادب و انگلیسی وزیرمختار ایران، سگ همراهش در ماشین را به جان پلیس میاندازد. مأموران پلیس، فوراً سگ را مهار کرده، سفیر و همسرش را دستبند میزنند! در این بین خانم وزیر مختار دائم به مأموران میگفت: آی ام مینیستر! (من همسر وزیرمختار هستم)، البته مینیستر در امریکا، معنی عالیجناب هم میدهد. مأموران پلیس هم میگویند: خیلی خب باش! اما تو سگ را به جان پلیس ما انداختی و پای او به شدت زخمی شده است. آن دو را به کلانتری میبرند و خبرنگارها عکس میگیرند که سفیر ایران دستبند به دست دارد. این گزارش که به تهران میرسد، رضاشاه عصبانی شده و دستور به قطع رابطه میدهد. ما تا سال ۱۳۱۸، با امریکا قطع رابطه بودیم و اعضای سفارتمان هم برگشتند، اما عوامل سفارت امریکا در ایران حضور داشتند! یکی از عللی که موجب عدمبازگشت الواح شد، همین رویداد بود. در آن شرایط اینکه الواح باید برگردد یا نه، دیگر مطرح نمیشد، چون کسی اسم امریکا را هم نمیتوانست بیاورد! مشابه این جریان هم یک بار در فرانسه اتفاق افتاد. در روزنامههای فرانسه و در خبر نمایشگاه گربهها، مطالبی در مورد شاه نوشته شد که آن هم موجب قطع رابطه شد، چون در زبان فرانسه، به گربه شاه گفته میشود! همین موضوع باعث شد امیر عباس هویدا که در آنجا درس میخواند، ناچاراً برای ادامه تحصیل به بلژیک برود! بعد از حدود ۵/۴ سال و همزمان با ازدواج ولیعهد ایران با فوزیه فؤاد، نادر آراسته سفیر ایران در آرژانتین و برزیل، با کوردل هال وزیر امورخارجه امریکا ملاقات میکند و کوردل هال به او میگوید: از وضعیت پیشآمده ناراحت هستیم و میخواهیم، چون گذشته، با ایران رابطه داشته باشیم. اما با پیش آمدن شهریور ۱۳۲۰، باز همه چیز فراموش میشود و این الواح در امریکا میماند، البته یک بار در سال ۱۳۵۰ و به مناسبت جشنهای ۲ هزارو ۵۰۰ ساله، مقداری از این الواح بازگشت. علاوه بر آنها یکسری از اسناد ما درباره جزایر هرمز، قشم و کیش هم از سوی گلبنکیان- همان دلال نفتی- از اسپانیا و پرتغال به ایران برگردانده شد.
چرا تلاشهایی که پیشینیان برای بازگشت این الواح انجام داده بودند، هیچگاه به این سطح و نتیجه نرسید؟
برای اینکه ملت ایران، الان بیدار و متوجه است که چه تاریخچهای دارد. الان کشور امارات از لحاظ تاریخی، چه برای عرضه کردن دارد؟ آثار باستانیاش چیست؟ خیلی از کشورهای دنیا آثار تاریخی ندارند، ولی ایران چنین تاریخی دارد و بیداری ایرانیان معاصر، موجب میشود مطالبهگر باشند. نوهای دارم در امریکا و از من شاهنامه انگلیسی خواسته، برای آنکه به دوستانش بگوید ایران چگونه کشوری است. به نظرم این آگاهی عمومی و ملی، رو به توسعه است و نتایج ارزشمندی خواهد داشت.
ارزیابی شما از عملکرد دولت کنونی در بازگرداندن این الواح به کشورمان چیست؟
من معتقدم خدمت خیلی بزرگی بود. ما اگر زرنگ باشیم، حداقل میتوانیم در خصوص خانم دیولافوا هم شکایتی داشته باشیم و ادعای غرامت کنیم، چون این خانم اجازه نداشت آثار تاریخی را در کشتی جنگی بگذارد و با خود ببرد! ناصرالدینشاه هم بعداً که متوجه دزدی این خانم میشود، میگوید قرار نبود به این ترتیب رفتار کند. این خانم میگوید: «چند سال بعد که مظفرالدین شاه به پاریس آمد، از اینکه اعلیحضرت این آثار را در موزه لوور ببیند و اعتراض کند، خیلی نگران بودیم. شاه ایران که وارد پاریس شد، ما شبانه او را برای بازدید از این شش گالری بردیم، ولی اصلاً متوجه اشیای مورد نظر نشد! حتی گفت: چقدر کار خوبی کردید!... خارجیها هم میآیند و این آثار را در موزه بینالمللی ما میبینند. ما هم خوشحال شدیم، از اینکه او متوجه نشد ما چه خیانتی در حقشان کردیم!». نمیخواهم بگویم برای چه آنها چنین کردند، چون ما خواب بودیم و آنها بیدار و میدانستند این آثار، چه ارزش و عظمتی دارد و موزههایشان را غنی کردند. میخواهم بگویم ما اگر آدمهای جدی باشیم، میتوانیم همه حقوقمان را بگیریم. در این مقطع گاه میبینیم که در مورد سه جزیره ما، ادعای مزخرفی مطرح میکنند. خوشبختانه وزارت امورخارجه، مرکز تحقیقات خلیجفارس و شورای عالی امنیت ملی برای مقابله دست به اقدامات خوبی زدهاند. قرار است آن جزیرهها را همچون دوبی بسازیم. الان ۹۰۰ خانه در ابوموسی، ۹۵ خانه هم در تنببزرگ ساخته شده است. از طرفی باید جوانان تشویق شوند که بروند و در آنجا زندگی کنند. خیال میکنید که غرب امریکا، چگونه آباد شد؟ در حالی که آنها نیمهوحشی بودند. دولت امریکا، زمین، آب و نفت (در آن دوره هنوز برق نبود) در اختیار مردم گذاشت که در آنجا ساکن شوند. الان ما هم کشوری به این عظمت، با نسلی جوان و پرانرژی داریم. از زمان کوروش تا به امروز، ما هیچگاه ۹۰- ۸۵ میلیون جمعیت نداشتهایم. امروز شرایط زندگی و بهداشت خوب و مردم فهمیده شدهاند، هر چند متأسفانه خانوادههای روشنفکر و فرهیخته ما، فرزندآوری کمی دارند، اما باید کاری کرد که ازدیاد فرزند انجام شود. بچه داشتن، یک امتیاز و کمک به انسان است. الان من سه فرزند دارم. دو دختر و یک پسر. فرزندانم از هر نظر، کمکفکری من هستند. مثلاً در زبان آلمانی سؤالی دارم و نمیتوانم ترجمه کنم، دخترم این کار را میکند و در اختیارم میگذارد.
تاکنون چه میزان از این الواح ترجمه شده است؟
این ۳۰ هزار لوح به زبان انگلیسی ترجمه شده، ولی باید به فارسی هم ترجمه شود، البته مقداری از آنها را استاد مقدم (استاد باستانشناسیام) به زبان فارسی ترجمه کرده که مفصل است، اما فوراً و بدون معطلی، باید چند مترجم کاربلد استخدام و باقی را هم به فارسی ترجمه کرد. متأسفانه الان دقیقاً نمیدانم چه بخشهایی از این الواح بازگشته است. باید بلافاصله اعلام و همان بخشها، ترجمه و ارائه شود. در زمینه سایر اسناد تاریخی هم باید اینگونه باشد. مثلاً ۱۴ جلد کتاب «یادداشتهای سیاسی ایران از ۱۲۶۰ تا ۱۳۴۴» اثر آرام بارل، از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی ترجمه شده است. بارل یک انگلیسی بود که اسناد و مکاتبات سفارت انگلیس در ایران با وزارت امورخارجه کشور متبوع خود را نوشته است. اسناد مربوط به ۱۵ سال مانده به قتل ناصرالدین شاه تا سال ۱۳۴۴ در این کتاب آمده است. در این کتاب بخشی به نام هو ایز هی (تو چه کسی هستی و من چه کسی هستم) هم وجود دارد. این اسناد را مترجمان ایرانی ترجمه کردهاند. از دکتر تفرشی پرسیدم: چرا این مجموعه ادامه پیدا نکرد؟ گفت:، چون این بیچاره مُرد و باقی اسناد ماند! مفاد این اوراق، بسیار جالب است. مثلاً اینکه کشتیها، هواپیماها، کامیونهای ارتش چه بودند و از کجا خریداری میشدند؟ بهداری چطور بود؟ و اینکه چرا فلان استاندار عوض شده است و از این قبیل، در آن به وفور وجود دارد. در هر جلد از این کتاب، هر چند سال یک بار، بخش «هو ایز هی» وجود دارد که مثلاً در آن نوشته: قوامالسلطنه کیست؟ در مورد همه افراد آن مقطع از تاریخ، مطالبی نوشته شده است، حتی در مورد رضاشاه و محمدرضاشاه هم مطالب جالبی وجود دارد. انگلیسیها حتی کسی را در اتاق خواب شاه در دربار داشتند که به آنها اطلاعات میداد! آن شخص «ارنست پرون» بود. در این کتاب نوشته شده که رضاشاه شبها یک رولور زیر بالشت خود میگذاشت و گاهی شبها نگران از خواب بیدار میشد! پرون باغبانی بود که با محمدرضا دوست شد. باغ هتل رامسر را هم او درست کرده است. کار پژوهشی انگلیسیها، از این نظر در تاریخ ایران حرف ندارد. نهایتاً ما باید هر چه سریعتر، ترجمان انگلیسی الواح را به فارسی داشته باشیم.
سکوت رسانههای غربگرا نسبت به بازگشت این الواح را چطور ارزیابی میکنید؟
طبیعی است که آنها بخواهند ماجرا را به سکوت برگزار کنند، البته رسانهها چندان هم تقصیری ندارند، دولت باید این کار را انجام دهد. وزارت میراث فرهنگی ما در این خصوص چه کرده است؟ آقای وزیر کنفرانس بگذارد و خبرنگاران را بخواهد که در این خصوص صحبت و اطلاعات دست اول منتشر شود. در حالی که اصلاً اقدام درخوری در این زمینه انجام نمیشود. میان جوانان روزنامهنگار ما، افراد بسیاری هستند که احساسات ملی و میهنی دارند. از سوی دیگر و در حال حاضر، هر کاری بخواهید انجام دهید، حتی بخواهید مغازهای را افتتاح کنید، باید برای آن تبلیغات شود و الا کسی سراغتان نمیآید! طبیعی است که دولت باید این کارها را انجام دهد. نمیدانم چرا چنین نمیکنند. به نظر میرسد در آنها، یک نوع حالت خستگی وجود دارد! امروزه میبینید که خارجیها، وقتی آثاری تاریخی را مییابند، چطور از آن مواظبت و آن را به دنیا معرفی میکنند، ولی ما معمولاً بیحالی و بیانگیزگی نشان میدهیم. شما نمیدانید که این خارجیها، چطور جان میکنند که در غارهایشان نقشی بیابند که بگویند: ما هزار سال پیش هم بودیم! همین سال گذشته در قاهره، پی ساختمانی را میکندند که یکدفعه، ۱۰۰ تابوت به دست آمد! تابوتها حدود یکمیلیارد دلار ارزش داشت. این ۱۰۰ تابوت، یعنی ثروتی برای دولت و مردم مصر. نمیدانید دولت مصر چه کرد و با چه تشریفاتی آنها را آورد! ارتش مصر، حدوداً ۱۰ هزار نفر را برای تشریفات فرستاد. جالب است بدانید که مصریان، مردگان خود را به سه طریق مومیایی میکردند. مومیایی شاهان ابدی بود و الان هم در موزههای دنیا میتوانید این نوع مومیایی را ببینید. یک نوع مومیایی هم برای اقشار متوسط جامعه بود. نوع بیارزشی از مومیایی هم بود که زود از بین میرفت. الان آنها از همین تابوتها و مومیاییها، برای خودشان تاریخ درست میکنند، در صورتی که ما در این عرصه منفعل هستیم.