شهيد ارسلان گودرزي از شهداي عمليات اليبيتالمقدس يا همان آزادسازي خرمشهر است. وي كه سال 1339 در اليگودرز به دنيا آمد، 19 ارديبهشت ماه 1361 در جريان عمليات آزادسازي خرمشهر به شهادت رسيد. متني كه پيشرو داريد، از زبان گودرز گودرزي برادر وي تقديم حضورتان ميشود.
چهارپنجم حقوق!
برادرم آموزگار شهيد «ارسلان گودرزي (حميد)» زاده تير 1339 خورشيدي در اليگودرز بود. او يكبار در همان اولين ماههاي شروع جنگ تحميلي يعني در پاييز سال 59 به جبهههاي جنگ رفت. بار دوم در بهار سال 61 به صورت داوطلبانه راهي جبهههاي غرب و جنوب شد و نهايتاً ارديبهشت ماه همين سال به شهادت رسيد. ارسلان دست از جان و جهان شستهاي بود كه هميشه چهارپنجم از حقوق ماهانه خود را به تهيدستان ميداد. اين آموزگار شهيد، هيچ حساب بانكي و اندوخته مالي نداشت؛ اندوختهاش انديشه پاكش و اخلاق نيكويش و دل دريايياش بود. شهيد ارسلان گودرزي چه در ميدان زندگي و چه در ميدانهاي مدرسه و ورزش، هميشه اخلاق را مدنظر قرار ميداد. در كنار درس و تهذيب نفس، به ورزش هم ميپرداخت و دروازهبان تيم فوتبال شهرستان بود.
آموزگار روستاها
برادرم آموزگار بود؛ آموزگار بچههاي روستاها. دوست داشت در روستاها باشد: «جوز» و «ازنامهلمك» و «دولتآباد». يكسال مانده به شهادتش از او خواستند به شهر بيايد و رياست يكي از دبيرستانها را بر عهده بگيرد. «ارسلان» اما با وجود شايستگي و توانايياش نپذيرفت و همچنان در روستا ماند. آنگاه راهي جبهههاي جنگ شد. در آن روزها چه چيزي واجبتر و بايستهتر از ميهن. او كه پيش از آن نيز داوطلبانه به جبهه رفته و جنگ را از نزديك ديده و رودرروي دشمن ايستاده بود.
آن زمان از اداره آموزش و پرورش نامهاي به سازمان بسيج فرستاده شد تا او را در هر جاي جبهههاست بازگردانند؛ چون به او نياز داشتند. ارسلان اما بازنگشت. ميدانست كه گاه و فرصتي نادر و بزرگ درپيش است: عمليات اليبيتالمقدس!
عمليات آزادسازي
خرمشهر بايد آزاد ميشد؛ آزاد از چنگال دشمن؛ دشمني كه وارد خانهمان شده بود تا بماند و خانه و كاشانهمان را از آنِ خود كند. پشت دشمن گرم بود؛ گرم به پشتيبانيهاي شرق و غرب، از امريكا و اروپا گرفته تا برخي كشورهاي شرق دور و پارهاي كشورهاي مرتجع و واپسگراي عربي.
عمليات «بيتالمقدس» در تاريخ دهم ارديبهشت سال 61 براي آزادي خرمشهر كليد خورد. گستردگي عمليات، دشمن عراقي را گيج و منگ كرد. در ششمين روز از عمليات بود كه ارسلان از ناحيه ران زخمي شد. همرزمانش ميگويند چفيهاش را از دور گردن باز كرد و جاي زخم را كه همچنان از آن خون ميجهيد بست. از او خواستند به درمانگاه پشت خط برود، اما نپذيرفت. با همان پاي زخمي كنار رزمندگان و شانهبهشانه مدافعان خاك پاك ميهن جنگيد تا شرّ و بدنهادي دشمن كوتاه شود.
ادامه عمليات با تن زخمي
ارسلان، اين آموزگار روستاهاي محروم كه اينك لباس رزم به تن پوشيده بود، با همان پاي زخمي و خونچكان، سه شبانهروز پيكار كرد. لحظه به لحظه ارسلان و ارسلانيان دشمن را به مرزهاي بينالمللي نزديك ميكردند. دشمن دمبهدم پس ميرفت. اكنون 9 روز از آغاز عمليات گذشته بود و زمين و زمان در گرفتوگير و زدوخوردها لحظهاي آرامش نداشت. ناگهان همه ديدند كه ارسلان روي زمين غلتيد. تركش خمپاره، تمام بدنش را ريش كرد.
شهادت
به اين ترتيب بود كه شهيد «ارسلان گودرزي (حميد)» آموزگار مهربان بچههاي روستاهاي اليگودرز و ازنا در 19 ارديبهشت 1361 در 21 سالگي زير پرچم عليبن ابيطالب(ع) با لبيك گفتن به حسين (ع) به شهادت رسيد و به آسمانها بال گشود. بهياد دارم روزي را كه شهيد ارسلان گفت: يا حسيني و زينبي يا يزيدي. ميانهاي وجود ندارد. نميشود هم آش معاويه را خورد و هم پشت سرِ علي نماز خواند! روحش شاد و يادش گرامي باد.