آبان 1358
تهران: خیابان آیتالله طالقانی
مقابل لانهی جاسوسی آمریکا
حمید داودآبادی-شیخ "محمد منتظری" پسر آیتالله منتظری، برای خودش گروهی سیاسی با عنوان "ساتجا" (سازمان تودههای جمهوری اسلامی) تشکیل داده بود. جوانی که چهرهاش حکایت از سن و سال بالایش داشت و به حدود 25 یا 26 سالهها میخورد، هنگام غروب سر و کلهاش جلوی لانهی جاسوسی پیدا میشد. اوایل فکر میکردم باید فلسطینی یا لبنانی باشد. هنگامیکه جمعیت برای اعلام حمایت از دانشجویان خط امام در خیابان طالقانی و جلوی لانه تجمع میکردند، او بر روی جدول کنار خیابان میرفت و کاغذ بزرگی که بر روی آن متن اعلامیههای شیخ محمد منتظری منتشر شده بود، با صدای بلند و با قدرت تمام برای جمعیت میخواند و نظر همگان را به خود جلب میکرد. تیتر درشت اعلامیهی محمد منتظری غالبا علیه آیتالله بهشتی بود و او نیز با آخرین زور خود فریاد میزد:
"بهشتی، مزدور آمریکا". اوهم گاهی به بحث با نیروهای چپی میپرداخت، ولی در کل موضعش به نظام و بهخصوص نسبت به بزرگوارانی چون شهید بهشتی، اصلاً خوب نبود. به خاطر همین مسایل بود که کینهی شدیدی از او به دل داشتم. فقط شهید "بیوک میرزاپور" میتوانست جلوی او بایستد و به بحث بپردازد. او، بازرگان، مدنی و امثالهم را قبول نداشت، بیوک هم آنان را قبول نداشت و در صحبتهایش به افشای آنان میپرداخت، ولی او در بین حرفهایش سعی داشت دکتر بهشتی را با آن افراد معلوم الحال برابر کند و آنها را در یک خط و مزدور آمریکا میدانست.
درحالی که بیوک بر روی جدول خیابان میایستاد و به بحث و افشاگری علیه رجوی و منافقین مشغول بود، ناگهان در میان همهمه و صدای جر و بحث حاضرین، او اعلامیه در دست و با فریاد "بهشتی و لیبرالها، مزدوران آمریکا" از راه میرسید. بیوک با دیدن او، عصبانی میشد ولی چون او هم مثل ما تیپی مذهبی با محاسنی جو گندمی داشت و از همه مهمتر از نیروهای محمد منتظری بود، چیزی نمیگفت. وقتی بیوک به داخل چادر میآمد، از عصبانیت رنگش سرخ شده بود و مدام میگفت:
- موندم با این یارو چیکار کنیم ... اگه منافقین اهانتهایی رو که این به بهشتی میکنه بگن، پدرشون رو در میارم، ولی بدبختی اینه که به اینا چی بگیم؟ منافقین هم که از تضاد بچههای چادر وحدت و نیروهای ساتجا مطلع بودند، از این اختلاف شدیداً خوشحال میشدند و غالبا نیروهایشان در اطراف او میچرخیدند و وی را تحریک میکردند که بیشتر به افشای بهشتی و "حزب جمهوری اسلامی" بپردازد که او هم رویش را به طرف بیوک و بچههای ما برمیگرداند و با شدت بیشتر، به بهشتی اهانت میکرد. او و گروه ساتجا، بیشتر از اینکه با منافقین و مارکسیستهایی مثل حزب توده و چریکهای فدایی دشمنی کنند، همهی توان خود را بر روی آیتالله بهشتی، لیبرالها و دولت موقت متمرکز کرده بودند. دشمنی آنها با لیبرالها، برای ما خوشایند بود ولی اینکه به لج، بدترین اهانتها را به بهشتی روا میداشتند، عصبانیمان میکرد. بعدها نزدیکیهای انتخابات مجلس بود که یک روز دیدم او سخت مشغول چسباندن عکس یکی از کاندیداها برای نمایندگی مجلس است. نزدیک که رفتم، او هم که مرا میشناخت و از بچههای چادر وحدت میدانست، با تندی نگاهم کرد و مشغول کار خود شد. با تعجب دیدم عکس خود او بر پوستر نقش بسته و زیر آن نیز نوشته شده: " ... " معروف به " ... ". تازه فهمیدم اسم اصلی او چیست. (در سالهای بعد، نزدیک هر انتخابات مجلس، پوسترهایی از او بر دیوارهای شهر میدیدم ولی جالبتر این بود که گاهی در روزنامهها، عکس او منتشر میشد که دادستانی انقلاب اسلامی او را به عنوان متهم تحت تعقیب قرار داده بود و از امت حزب الله میخواست که به محض مشاهده او، به دادستانی اطلاع دهند.) روزهای اول که لانهی جاسوسی اشغال شد، روبهروی در اصلی لانه، پلاکاردی نصب شد که در آن از جوانانی که مایل به جنگ دوشادوش برادران و چریکهای فلسطینی علیه اسرائیل هستند، خواسته شده بود تا با مراجعه به دفتر مرکزی گروه ساتجا واقع در خیابان جمهوری اسلامی، ثبت نام کنند تا نسبت به اعزام سریع آنان اقدام شود. با دیدن آن پلاکارد، داغ دلم تازه شد و هوس جنگیدن علیه اسرائیل وسوسهام کرد. همواره نام چریک فلسطینی مرا به خاطرات و داستانهای پدرم در سالهای قبل میبرد. محمد منتظری به همراه نیروهای مسلح خود، به داخل باند فرودگاه مهرآباد تهران رفته و به هر طریق ممکن هواپیمایی را گرفته بود که تعداد زیادی از دختران و پسران جوان داوطلب جنگ در کنار چریکهای فلسطینی، با اسلحههایی که ساتجا به آنها داده بود، سوار هواپیما شدند و رفتند برای جنگ با اسرائیل. این کارهای محمد منتظری باعث شده بود تا ضدانقلابیون لقب هفت تیر کش معروف فیلمهای وسترن در آن سالها یعنی "رینگو" را به او بدهند و به "ممّد رینگو" معروف شود. روز سهشنبه 27شهریور، آیتالله منتظری، پیرامون حوادثی که فرزندش در فرودگاه مهرآباد تهران پیش آورده بود تا به وسیلهی یک هواپیمای در اختیار خودش، نیرو به سوریه و لبنان ببرد و بچههای سپاه مانع او شده بودند که به درگیری کشید، اطلاعیهای در روزنامهها منتشر کرد. متن نامهی آیتالله منتظری به این شرح بود: آیتالله منتظری خواستار بازداشت و معالجۀ محمد منتظری شد
بسمه تعالی
برادران و خواهران گرامی، پس از سلام این سومین بار است که برای آگاهی ملت مسلمان ایران درباره فرزندم شیخ محمدعلی منتظری مطالبی مینویسم.
انتظار دارم دوستان در کمال بیطرفی نسبت به آنچه مینویسم بنگرند.
فرزند اینجانب از ابتدای مبارزات ملت ایران برهبری حضرت آیتالله خمینی مدظله در متن مبارزات قرار داشت و در این راه چقدر زندان و شکنجه و آوارگی تحمل نمود و در داخل و خارج کشور دائما برای پیشبرد انقلاب اسلامی تلاش میکرد و به شهادت دوستان نزدیکش گاهی بیشتر روزهای متوالی از خواب و خوراک و استراحت باز میماند و در اثر همین شیوه و بعلاوه ضربههای روحی مداوم و نابسامانیهای حاکم بر جوّ ایران پس از پیروزی انقلاب، دچار نوعی بیماری عصبی و کوفتگی شدید اعصاب شده و تصور میکند که با دست زدن به کارهای بی رویه و جنجال آفرین به مقصد و هدف خود دست خواهد یافت.
کنترل و مهار کردن و معالجه او همواره فکر مرا مشغول کرده و تاکنون چندین مرتبه دست به اقداماتی زدهام و حتی اخیرا مدتی وی را برای معالجه اجبارا در قم نگه داشتم ولی متاسفانه اقدامات من سودی نبخشید و در این میان عدهای فرصت طلب که همیشه میخواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند، از این موقعیت سوءاستفاده کرده او را تحریک میکنند تا دست به کارهای جنجالی بزند و خوراکی برای تبلیغات دشمن گردد.
من از دولت و نیز همه دوستان و علاقمندان و افراد مسلمان تقاضا دارم، اگر میتوانند با اینجانب تشریک مساعی نموده تا بلکه او را حاضر به معالجه و استراحت نمایند. به امید این که این عنصر پر تلاش و فعال پس از سالها تحمل رنج و زحمت به یاری خدای متعال بهبود یابد و بار دیگر به صحنه مبارزات بازگشته، خدمت گذار دین و کشور گردد.
ضمنا از دادستان محترم انقلاب تقاضا میشود حادثه اخیر فرودگاه را دقیقاً بررسی نموده و عوامل آنرا شناخته و تعقیب نماید و در صورتیکه فرزند اینجانب مقصر بوده به هیچ نحو ملاحظه اینجانب را نکنید و فقط طبق ضوابط اخیر اسلامی عمل نمائید.
والسلام علی من التبع الهدی
حسینعلی منتظری با اعلامیهی آیتالله منتظری دربارهی وضعیت فرزندش، جلوی اعزامهای غیرمنظم و نامشخص نیروهایی که اصلاً معلوم نشد چه بر سر آنان آمد و چه کردند، گرفته شد. ظاهراً تعداد زیادی از جوانان از جمله دختران جوانی که با ساتجا به لبنان و سوریه رفتند، یا از آنجا به دیگر کشورها برای زندگی رفتند و یا در همان سوریه و لبنان ماندند و به کار و کاسبی و زندگی پرداختند که اخبار ناراحت کنندهای هم از سرنوشت دختران اعزامی به گوش میرسید. این را هم ببینید جالب است: محمد منتظری و ماجرای تسخیر فرودگاه مهرآباد منبع:وبلاگ خاطرات جبهه