کد خبر: 1327133
تاریخ انتشار: ۱۴ آبان ۱۴۰۴ - ۰۵:۲۰
گذری بر دو نمونه از داوری‌های ناعادلانه درباره جلال آل‌احمد به بهانه انتشار خبر مرگ هوشنگ نهاوندی 
«بی‌ادبی» در جامعه ادبی ایران نتیجه واقعی حضور شاه در برابر آثار و تصویر جلال آل احمد در نمایشگاه کتاب دانشگاه تهران، برخلاف انتظار پیشنهاددهندگان بود! چه در میان دانشجویان و نویسندگان، این رفتار به معنای اعتراف به اهمیت جایگاه فرهنگی جلال تعبیر شد. این اقدام، ناخواسته نماد استقلال روشنفکری ایران را تقویت کرد و ادبیات معاصر او را نه به عنوان «مهره دست‌ساز» که به عنوان نویسنده‌ای صاحب سبک، صاحب اندیشه و صاحب شبکه ارتباطی، بیشتر مورد شناسایی قرار داد!
 محمدحسین دانایی*

جوان آنلاین: در روز‌های گذشته، رسانه‌ها خبر از مرگ هوشنگ نهاوندی در بلژیک دادند. این دست رویداد‌ها هنگامی اهمیت می‌یابند که محملی برای آگاهی و تذکار به حقیقتی شوند و آگاهی‌ای بیافرینند. در مقال پی آمده سعی شده است با خوانش یکی از رفتار‌های نامبرده و همگنانش درباره زنده‌یاد جلال آل احمد نویسنده پرآوازه ادبیات ایران، معضل تاریخی فقدان اخلاق و به تبع آن فروپاشی هویت و سرمایه اجتماعی، مورد توجه مجدد قرار گیرد و پیامد‌های مخرب فقدان آن گوشزد شود. امید آنکه مفید افتد. 
 
 طرح مسئله
قوام و دوام جوامع، وابسته به شبکه‌ای از هنجار‌ها و ارزش‌های اخلاقی است. اگر ارزش‌های اخلاقی از میان بروند یا تضعیف شوند، بنیان روابط انسانی و اجتماعی سست خواهد شد و زمینه برای سوء‌ظن، بی‌اعتمادی و فروپاشی سرمایه اجتماعی فراهم می‌شود و به دنبال آن، علم، هنر و فرهنگ کارکرد اصلی خودشان را از دست خواهند داد و از بازتولید هویت جمعی باز خواهند ماند. ادب در این میان، اما صورت عینی و رفتاری اخلاق است. لباس زیبایی است بر اندام موزون اخلاق، یعنی همان نقطه حساسی که باور‌های درونی به رفتار بیرونی تبدیل می‌شوند. در فرهنگ ایرانی نیز ادب نه تنها یک آداب و تشریفات ظاهری، بلکه جلوه احترام به «دیگری» و پاسداشت شأن انسان است. از همین روست که در ادبیات کلاسیک ما بار‌ها تأکید شده است، «ادب» ریشه سلوک انسانی است و بی‌ادبی نشانه درهم‌ریختگی درونی. شیخ عطار هم در این زمینه می‌گوید:
اساس راه دین را بر ادب دان 
مقرّب از ادب گشتند مردان
 در جهان اندیشه نیز «صداقت» یکی از پایه‌های اصلی اخلاق و ادب رفتاری است. یگانه سکه‌ای است که در همه جا رواج دارد و زمینه لازم برای ایجاد «اعتماد» را فراهم می‌آورد. اعتماد هم پایه شکل‌گیری ارتباط انسانی و اجتماعی است. به همین علت در نظریه‌های جامعه‌شناسی اعتماد (Trust Theory)، صداقت شرط ایجاد کنش جمعی و همکاری اجتماعی شناخته و تأکید شده است، اگر در جامعه‌ای ناهنجاری‌هایی مثل شایعه، تحریف و دروغ رواج یابند، آن جامعه دیر یا زود دچار گسیختگی مناسبات و بحران مشروعیت خواهد شد. بدیهی است این مسئله در حوزه ادبیات و فرهنگ مهم‌تر است، چون نهاد‌های ادبی کشور‌ها نه فقط تولیدکننده متن، بلکه سازنده الگو‌های اندیشه و گفت‌و‌گو هم هستند و در نتیجه، اگر در این حوزه بی‌ادبی، تخریب شخصیت، شایعه‌سازی یا تحریف آرا و زندگی افراد رواج یابد، این ناهنجاری به سرعت به سطح جامعه سرایت می‌کند و همه جا را آلوده و مسموم می‌کند. 

 جایگاه و نقش فکری- اجتماعی جلال آل‌احمد
 مرحوم جلال آل‌احمد یکی از اثرگذارترین چهره‌های فرهنگی ایران معاصر است، آن هم نه فقط به دلیل آثار ادبی و داستانی او، بلکه به دلیل نقش گسترده‌اش در شکل‌گیری گفتمان‌های فکری و اجتماعی. سه حوزه از نقش او در فرهنگ ایران برجسته است:
 ۱) مسئولیت اجتماعی هنرمند: جلال آل احمد با آگاهی از دستاورد‌های مدرن هنر و ادبیات و سوگیری انساندوستانه آن توانست هم ادبیات فارسی را مردمی کند و هم رسالت اجتماعی هنر و هنرمند را در سطح وسیعی گسترش دهد و آن را به عنوان یک رویکرد تازه جا بیندازد. 
۲) نوآوری در زبان و سبک نثر: آل‌احمد با بهره‌گیری از ریتم گفتار مردم و ترکیب آن با نثر روشنفکری، شیوه تازه‌ای را در نوشتار فارسی پدید آورد که بعد‌ها بخش مهمی از نثر معاصر را تحت تأثیر قرار داد. آنچه «نثر شلاقی» یا «تلگرافی» نامیده شده، در واقع شیوه ابداعی آل احمد برای بیان صریح، کوتاه و بی‌پیرایه است. 
 ۳) نقش‌آفرینی در نهادسازی فرهنگی: آل‌احمد علاوه بر مشارکت در راه‌اندازی چندین تشکل مدنی و نشریه ادواری، یکی از بنیانگذاران کانون نویسندگان ایران بود و حمایت‌های او از حقوق مؤلف، استقلال اهل اندیشه و قلم و گسترش آزادی بیان، چشمگیر و مؤثر بود. ایفای همین نقش سبب شد، در دهه‌۱۳۴۰ او را «پدرخوانده ادبیات معاصر» بنامند. 
 ۴) نقد اجتماعی و حساسیت به سرنوشت جمعی: همه آثار او بر مسئله مسئولیت اجتماعی روشنفکر تأکید دارند. او در دوره‌ای زندگی کرد که روشنفکری ایران میان غربگرایی افراطی و بازگشت‌گرایی گذشته‌محور سرگردان بود. تلاش او یافتن شکل تازه‌ای از هویت فرهنگی بود که نه تقلید محض باشد و نه انزوا. در کنار این دستاوردها، صداقت و صراحت گفتار هم از برجسته‌ترین ویژگی‌های شخصیتی او بوده است. این امر در یادداشت‌های روزانه‌اش نیز آشکار است. یادداشت‌هایی که جلد اول آنها منتشر شده و حاکی از خودانتقادی، مواجهه بی‌پرده با ضعف‌ها و داوری‌های سختگیرانه نسبت به خویش و دیگران است. بنابراین به صراحت می‌توان گفت اگر تعداد منتقدان فهیم و صادق و صدیق در قلمروی ادبیات فارسی معاصر به اندازه انگشتان یک دست باشد، آل‌احمد بی‌گمان بلندترین انگشت است. با این حال، او در حیات و پس از مرگ با داوری‌های ناعادلانه و گاه با نسبت‌های نادرستی روبه‌رو بود. در این نوشتار، دو نمونه از این داوری‌ها بررسی می‌شوند. 

 نمونه نخست: نسبت شایعه‌سازی درباره مرگ غلامرضا تختی و صمد بهرنگی
 یکی از اتهاماتی که سال‌ها در فضای فرهنگی ایران تکرار شده، آن است که جلال آل‌احمد شایعه کشته شدن غلامرضا تختی و صمد بهرنگی به دست حکومت را پدید آورده یا آن را تقویت کرده است. این ادعا، اگرچه گاه با لحن‌های متفاوت بیان شده، اما در اصل مبتنی بر یک سوءبرداشت تاریخی است، چون بررسی منابع دراین زمینه نشان می‌دهند:
۱) شایعات مزبور بلافاصله پس از مرگ هر دو چهره (مرگ تختی در دی ۱۳۴۶ و مرگ صمد بهرنگی در شهریور ۱۳۴۷)، در فضای عمومی مطرح شده بودند. این پدیده در روانشناسی اجتماعی «افسانه‌سازی جمعی در شرایط بی‌اعتمادی» نام دارد. 
 ۲) آل‌احمد نه شایعه‌ها را ساخت و نه آنها را تأیید کرد، بلکه آنچه او انجام داد، همانا «تحلیل پدیده» بود. او در مقاله «صمد و افسانه عوام» که یک سال پس از درگذشت تختی نوشته شده، پدیده تمایل جامعه به خلق روایت‌های قهرمانانه و مقاومت‌ورز در شرایط سرکوب را توضیح می‌دهد. او در این مقاله تأکید می‌کند در واقع چنین افسانه‌هایی، پاسخی روانی به زخم‌های جمعی هستند، نه الزاماً بیان یک واقعیت تاریخی. 
۳) او در این مقاله، شایعات مربوط به سه شخصیت معاصر خودش را بدین صورت نقد و منشأ اجتماعی آنها را تشریح کرده است:
 افسانه اول- چیزخورکردن برادر: برادر بزرگ جلال آل‌احمد که روحانی و نماینده حضرت آیت‌الله‌العظمی بروجردی در مدینه بود، به صورت ناگهانی از دنیا رفت، ولی اطرافیان مرگش را مشکوک دانستند و تحت تأثیر همان مکانیسم به افسانه‌سازی روی آوردند: «این قضایا بود تا زن و بچه برادر از مدینه آمدند و دانستیم که ناگهانی و به مرضی ناشناخته مرده. شبی رفته بود مهمانی به خانه یکی از نخاوله (۱) و دیر برگشته بود و خوابیده بود و صبح دیگر برنخاسته بود، همین. اما مگر کسی باورش می‌شد؟ آخر مرضی، غذای نامناسبی، ناله‌ای از درد مزمنی، آخر چیزی؟ ولی زنش بود و پسرش و خبر از هیچکدام اینها و مرید‌های پدر می‌آمدند و می‌رفتند و از این ختم به دیگری و از مجلس اهالی این محل به آن یکی تا عاقبت گیر آمد، مستمسک گیر آمد: فلانی که از کربلا آمده بوده، از فلان دیگری که از مدینه برگشته بوده، نقل کرده بوده که فلانی را سُنّی‌ها چیزخور کرده‌اند! و چه زود قضیه پیچید، ازین دهن به آن گوش و شد یک اعتقاد. نماینده مرجع تقلید در مدینه باشی و چنان فعال باشی که برادره بود و اصلاً یک بار هم از بیماری ننالیده باشی و آنوقت یک مرتبه مُردن؟! درست است که مرگ خبر نمی‌کند، اما و هزار اما... دیگر همه حتم داشتند که برادره را چیزخور کرده‌اند. یکی تعجب خود را، دیگری تأسف خود را، سومی تحیر را، چهارمی ناباوری را و پنجمی آرزوی دیدار او، همه را در این یک شایعه افواهی خلاصه کردند تا فراموشی و عادت بیاید و خلاص و تا از یکی که گوشت و پوست تورا داشته و غم و شادی دیگران را مقدسی بسازند که پایین پای چهار امام در بقیع خوابیده....» 
 افسانه دوم- سربه‌نیست‌کردن صمد بهرنگی: «.. خبر را ساعدی (۲) داد... صمد افتاده توی اَرَس... با دوستی که شنا می‌دانسته، رفته آب‌بازی...، اما خودش شنا نمی‌دانسته و درغلتیده و دوستش به سروکله‌زنان تنها برگشته و حالا جماعتی از اطرافیانش را در تبریز گرفته‌اند و دوست همراهش در جواب بازجویی‌ها، قندشکن را برداشته و زده به سر خودش و دیگر قضایا... آخر نکند سربه‌نیستش کرده‌اند؟ نکند خودکشی کرده؟ آخر آدمی که شنا بلد نیست، چرا باید به رودخانه زده باشد؟... ولی من هنوز باورم نمی‌شود، یعنی رمانیتک‌بازی ذهنی؟ یا فرار از واقعیت؟ یا افسانه‌سازی عوامانه؟ نمی‌دانم....» 
 افسانه سوم- قتل غلامرضا تختی: «.. صدای «الرحمن» از بلندگو برخاست و پراکندیم و برگشتن و تلخی آن تماشا و آن جماعت بی‌سر که آخر کار، حتی صدای بلندگویی را به عنوان مرکز اتجاه نداشت، آن‌هم جماعتی که این‌همه به دیکته عادتش داده‌ایم و بزرگ‌ترین ماجراکردنش، از دیوار بالارفتن یا لب چینه قبرستان نشستن به تماشا یا مقاومت ایرانیت طاق مقبره‌ها را آزمودن و مهم‌تر از همه، دل‌خوش‌کردن به افسانه‌ای که می‌سازد. یکی می‌گفت چیزخورش کرده‌اند و باربی‌توریت (یا... تورات؟) اسمِ سَم، دیگری می‌گفت خفه‌اش کرده‌اند، دیگری می‌گفت به قصد کشت او را زده‌اند و بعد لاشه را به مهمانخانه کشیده‌اند. از آن‌همه جماعت، هیچ‌کس حتی برای یک لحظه به احتمال خودکشی [تختی]فکر نمی‌کرد. آخر «جهان پهلوان» (۳) باشی و در «بودن» خودت، جبران کرده باشی «نبودن»‌های فردی و اجتماعی دیگران را و آن وقت خودکشی؟ آخر مرد عادی ناتوان و ترسیده‌ای که ابتذال وجود روزمره خود را در معنای وجودی و در قدرت تن و در سرشناسی او جبران شده می‌دید، در وجود این بچه خانی‌آباد که هرگز به طبقه خود پشت نکرد، این نفسِ قدرتِ تن که به قدرت مسلط زمانه «نه» گفت و نه نامجو (۴) شد و نه شعبان (۵) و نه حبیبی (۶). چطور ممکن بود این مرد عادی سر به زیر باور کند او خودکشی کرده؟ و ببینم این افسانه سازی عوام آیا نوعی روش دفاعی نیست، برای مرد عادی توی گذر، تا شخصیت ترسیده خویش را در مقابل تسلط ظلم حفظ کند؟ و امیدوار بماند؟ سیاوش و سهراب که جای خود دارند، در این سلسله مراتب حتی جوانمرد قصاب را هم داریم، رهبر فلان فرقه را هم که در خمره تیزاب رفت یا آن دیگری را که غایب شد یا آن دیگری را که به آسمان رفت....» 
 شرح مستقیم او درباره وقایع پس از مرگ این سه شخصیت و تشریح دقیق فرایند ساخت افسانه و شایعه درباره علل این رویداها، به خوبی نشان می‌دهند آنچه در این مقاله مطرح است، نیاز مردم به معنایی است که درد را برایشان تحمل‌پذیر کند. بدیهی است این بیان، نقد شایعه است، نه تأیید آن. بنابراین دادن نسبت «شایعه‌سازی» به آل‌احمد، دقیق و مطابق با اسناد نیست. نقش او، توضیح یک فرایند اجتماعی بود، نه ساختن روایت. به قول خاقانی:
سنگ تهمت نِگر که دست یهود 
 بر مسیح مُطهّر اندازد

 نمونه دوم: روایت نمایشگاه و مسئله «بی‌اعتبارسازی فرهنگی»
 در خاطرات هوشنگ نهاوندی که ضمن مجموعه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد (https://iranhistory. net/nahavandio) منتشر شده، روایت شده است جمعی از مسئولان وقت، به پیشنهاد ایرج افشار، قصد داشتند با برپایی نمایشگاهی از آثار چهره‌های ادبی و حضور شاه در برابر تصویر جلال، او را در فضای روشنفکری و در نزد جوانان و علاقه‌مندانش بی‌اعتبار کنند! گزارش این رویداد، به زبان هوشنگ نهاوندی چنین است: «بنده که رئیس دانشگاه شدم، گرفتار مسائل سازمان امنیت بودیم، به‌طور دائم و یکی از این مسائل دائم ما، مسئله جلال بود. جلال، یعنی جلال آل‌احمد... با ایرج افشار که او هم آدم خوش‌فکری است... صحبت کردیم. ایرج افشار گفت آقا شما می‌خواهید این جلال آل‌احمد را ما از بین ببریم؟ گفتم والله من بدم نمی‌آید و در ضمن یک خرده محیط دانشگاه را هم راحت کنیم... گفت بیایید یک نمایشگاهی ترتیب بدهیم، از جلال آل‌احمد، صمد بهرنگی... دهخدا و جمال‌زاده و اعلیحضرت بیایند این نمایشگاه را افتتاح کنند. دیگر برای جلال آل‌احمد آبرویی باقی نخواهد ماند! عیناً با همین عبارت. من هم خندیدم و گفتم بد فکری نیست... بنده رفتم به اعلیحضرت گفتم که ما چنین نقشه‌ای کشیده‌ایم و ایشان هم مقداری خندید و گفت خیلی خوب!... بعد هم اعلام کردیم که می‌خواهیم نمایشگاهی برپا کنیم که اعلیحضرت تشریف می‌آورند برای افتتاحش. طبیعتاً در دانشگاه تهران غلغله برپا شد... اعلیحضرت آمدند و ایرج افشار هم پشت سرشان و بنده هم پشت سر ایرج افشار و بعد وقتی رفتیم وارد آن اتاق بزرگ، تالار بزرگ طبقه هم‌کف دانشگاه تهران شدیم که آن نمایشگاه آنجا برپا بود. برگشتند به من گفتند جلوی کدامشان می‌خواهید عکس را بگیرید که آبروی طرف را ببرید؟ ایرج افشار هم گفت قربان، جلوی جلال آل‌احمد... رفتند و جلوی جلال آل‌احمد ایستادند که عکاس‌ها عکس‌شان را بگیرند و فردا... عکس اعلیحضرت در مقابل جلال آل‌احمد چاپ شد... و دیگر تمام شد مسئله جلال آل‌احمد، بُت شکست!...»
 صرف‌نظر از صحت تاریخی جزئیات این رویداد، نکته مهم این است که نتیجه واقعی این اقدام، خلاف انتظار پیشنهاددهندگان بود. چه اینکه:
 ۱- در میان دانشجویان و نویسندگان، حضور شاه در برابر تصویر آل‌احمد، به معنای اعتراف به اهمیت جایگاه فرهنگی او تعبیر شد. 
 ۲- این رخداد، نه کاهش چهره و بدنام کردن آل احمد، بلکه تقویت نماد استقلال روشنفکری را سبب شد. 
 ۳- ادبیات معاصر او را نه به عنوان «مهره دست‌ساز»، بلکه به عنوان نویسنده‌ای صاحب سبک، صاحب اندیشه و صاحب شبکه ارتباطی ادبی ثبت کرده است. 
 این نمونه نشان می‌دهد برخورد‌های سیاسی کوتاه‌مدت در حوزه فرهنگ نمی‌توانند جایگاه واقعی یک اندیشمند را تعیین کنند، بلکه جایگاه فرهنگی را تاریخ ادبیات تعیین می‌کند، نه سیاست روز. 
 ما امروز پس از گذشت ۶۰ سال از آن روز‌ها حق داریم که به خاطر سقوط اخلاقی شبه نخبگان و شبه فرزانگانی که آل‌احمد آنها را «اشباه‌الرجال» می‌نامید، هم عصبانی بشویم و هم غصه بخوریم، ولی صاحب علّه اصلی، یعنی مرحوم جلال آل‌احمد که در عمر کوتاهش ازین قبیل جفاکاری‌ها فراوان دیده بود، ککش هم نمی‌گزید! کما اینکه در یادداشت‌های روز دوشنبه اول بهمن ۱۳۳۵ خودش، ضمن اشاره به برخی کژرفتاری‌های این قماش آدم‌ها نوشت: «دیروز سیمین (۷) به خاطر کاری که پروین حکمت (۸) داشته است با ایرج افشار، تلفن می‌کرد که جانشین بار قاطر (۹) شده است و امروز- فردا هم می‌رود فرنگ و جانشین او هم زرین‌کوب (۱۰) می‌شود... پدرسوخته‌ها! راهش را بلد شده‌اند... همه شان از یک راه دستی توی دست تقی‌زاده (۱۱) و پدرسوخته‌های دیگری مثل خواجه‌نوری (۱۲) و بعد علی!» سپس خطاب به خودش: «وای از تو اگر روزی به این پدرسوختگی‌ها تأسی کنی یا به خاطر این فرنگ رفتن‌های مفت‌و مجانی ازاین راه، تأسف بخوری. دامنت را بتکان و سرِ جایت بنشین و کارَت را بکن....» آل‌احمد چنان بود و چنان کرد که هنوز هم «خرخاکی‌ها در جنازه‌اش به سو‏‎ءظن می‌نگرند.» (۳۱)

 جمع‌بندی
 جامعه ادبی و فکری یک کشور، زمانی می‌تواند در شکل‌دهی به گفت‌و‌گو‌های اجتماعی ایفای نقش کند که بر پایه صداقت، انصاف و احترام متقابل عمل کرده باشد. بررسی تاریخ فرهنگ معاصر ایران نشان می‌دهد در برخی دوره‌ها، داوری‌های شتابزده، شایعه‌آفرینی، برچسب‌زنی یا تخریب شخصیت، جایگزین نقد تحلیلی شده است. جلال آل‌احمد همچون هر اندیشمند دیگر قابل نقد است، نه قداست‌پذیر است و نه بی‌خطا، اما نقد او تنها زمانی سودمند است که:
 ۱- بر سند و منبع استوار باشد. 
 ۲- میان «شخص» و «اندیشه» تمایز قائل شود. 
 ۳- قصدش فهمیدن باشد، نه حذف کردن. 
 بدون تردید، حفظ اخلاق نقد و ادب اندیشیدن، نه دفاع از یک فرد، بلکه پاسداری از سلامت فرهنگ است. اگر جامعه‌ای در داوری درباره روشنفکران خود به انصاف پایبند نماند، نه تنها تاریخ ادبیات را مخدوش می‌کند، بلکه گفت‌وگوی فکری را ناممکن می‌سازد. ادب و صداقت، نه تنها فضیلت‌های فردی صِرف، بلکه شرایط لازم برای ایجاد امکان اندیشیدن جمعی هستند و در نهایت، آنچه باقی می‌ماند، نه هیاهو و جدل روزگار، بلکه حقیقتی است که زمان آن را روشن می‌کند. 
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ 
که زِ سَرپنجه شاهین قضا غافل بود (حافظ)
پی‌نوشت‌ها
 ۱) نخاوله، طایفه‌ای از اعراب مدینه که اکثراً شیعه‌اند. 
۲) منظور غلامحسین ساعدی است. 
۳) عنوان افتخاری اعطایی از سوی مردم به تختی. 
۴) منظور محمود نامجو، وزنه‌بردار معروف است. 
۵) منظور شعبان جعفری، معروف به شعبان بی‌مخ است، زورخانه‌دار در محله سنگلج تهران. 
۶) منظور غلامعلی حبیبی است، کشتی‌گیر مازندرانی. 
۷) منظور سیمین دانشور است. 
۸) پروین حکمت، دختر علی‌اصغر حکمت و نوه عموی مادر سیمین دانشور. 
۹) منظور احسان یارشاطر است. 
۱۰) عبدالحسین زرین‌کوب، استاد دانشگاه. 
۱۱) سید حسن تقی‌زاده، رجل سیاسی و شخصیت فرهنگی. 
۱۲) ابراهیم خواجه نوری، نویسنده، روزنامه‌نگار و فعال سیاسی. 
۱۳) بندی از مرثیه سروده شده توسط احمد شاملو در رثای جلال آل‌احمد. 
*خواهرزاده مرحومان جلال و شمس آل احمد

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار