جوان آنلاین: روابط ایالات متحده امریکا و آفریقایجنوبی از همان نخستین سالهای پایان آپارتاید در سال ۱۹۹۴ تاکنون مسیری پرفراز و نشیب را طی کرده است. از یکسو، آفریقای جنوبی به عنوان پیشرفتهترین اقتصاد قاره آفریقا و قدرت سیاسی برجسته در جنوب صحرای بزرگ، برای واشینگتن اهمیتی راهبردی دارد. از سوی دیگر، رویکردهای سیاسی حزب حاکم «کنگره ملی آفریقا» (ANC) و اولویتهای سیاست خارجی پرتوریا بارها باعث شده است، این روابط دستخوش تنش، بیاعتمادی و فاصلهگیری شود. در سالهای اخیر و به ویژه با تشدید رقابت ژئوپولتیک امریکا و چین، نقش آفریقایجنوبی در معادلات بینالمللی پررنگتر شده است. افزون بر آن، حضور پرتوریا در گروه بریکس و روابط نزدیک با روسیه و چین، همزمان با اختلاف نظرهای جدی در مورد حملات ددمنشانه اسرائیل علیه فلسطینیان، جنگ اوکراین و بحران خاورمیانه، باعث شده روابط دو کشور بیش از گذشته پیچیده و حساس شود.
ریشههای تاریخی و میراث آپارتاید
یکی از عناصر کلیدی در فهم سیاست خارجی آفریقایجنوبی، میراث آپارتاید است. رهبران کنگره ملی آفریقا هنوز هم نگاه انتقادی به غرب دارند و امریکا را متهم میکنند که در دوران تبعیض نژادی، به جای فشار قاطع بر رژیم سفیدپوست، ملاحظات ژئوپولتیک جنگ سرد را ترجیح داد. این حافظه تاریخی باعث شده حتی در عصر پساآپارتاید، نوعی «بیاعتمادی ساختاری» در روابط دو کشور باقی بماند. این بیاعتمادی خود را در رفتار پرتوریا در قبال متحدان امریکا (مانند اسرائیل) و در روابطش با بازیگران مستقل (مانند ایران) نشان میدهد. این موضوع خود را در بخشهای دیگری همچون اقتصاد هم نشان میدهد. برای نمونه، اقتصاد برای امریکا «ابزار نفوذ» است، درحالیکه برای آفریقایجنوبی «منبع تنوعبخشی» است. یعنی پرتوریا تلاش میکند با استفاده از دسترسی به بازار امریکا، موقعیت چانهزنی خود را در برابر چین و اروپا تقویت کند، نه اینکه بهطور کامل در مدار واشینگتن قرار گیرد.
تأثیر میراث آپارتاید، اما بر رفتار سیاست خارجی آفریقایجنوبی به ویژه در موضوع فلسطین نمایانتر است. پرتوریا اسرائیل را بهطور آشکار به «آپارتاید جدید» متهم میکند و در دیوان بینالمللی دادگستری نیز علیه تلآویو شکایت کرده است. برای رهبران کنگره ملی آفریقا، مسئله فلسطین ادامه مبارزه تاریخی خود علیه استعمار و تبعیض است. این درحالی است که امریکا بهطور سنتی شریک اصلی اسرائیل است. بنابراین، مواضع آفریقایجنوبی نه تنها اختلاف دیپلماتیک، بلکه نوعی «تقابل هویتی» میان دو کشور ایجاد کرده است: واشینگتن به نظم لیبرال غربی پایبند است، درحالیکه پرتوریا خود را صدای جهان جنوب و عدالتخواهی معرفی میکند.
بریکس شاید مهمترین عرصهای باشد که اختلاف دیدگاه واشینگتن و پرتوریا را آشکار کرده است. آفریقای جنوبی از سال ۲۰۱۰ به این گروه پیوست و به سرعت خود را نماینده «جنوب جهانی» در برابر سلطه غرب معرفی کرد. در دوره ترامپ، زمانی که کاخ سفید سیاست «اول امریکا» را دنبال میکرد، فاصله میان دو کشور بیشتر شد. ترامپ بهطور علنی بریکس را بیاهمیت میدانست، درحالیکه آفریقای جنوبی آن را سکویی برای افزایش نفوذ جهانی و کاهش وابستگی به غرب قلمداد میکرد. امروز هم با گسترش بریکس+ و پیوستن کشورهایی، چون ایران و عربستان سعودی، پرتوریا بیش از پیش جایگاه خود را در این بلوک استراتژیک میبیند. برای واشینگتن، این مسئله نشانهای است از اینکه آفریقایجنوبی عملاً در حال تقویت نظم بدیل در برابر رهبری امریکاست.
روابط آفریقایجنوبی و ایران بعدی دیگر از فاصلهگیری پرتوریا از واشینگتن است. هرچند حجم تجارت دو کشور در مقایسه با چین یا اروپا زیاد نیست، اما از نظر سیاسی و نمادین اهمیت دارد. آفریقایجنوبی بارها از حق ایران برای استفاده صلحآمیز از انرژی هستهای حمایت کرده و در دوران تحریمهای شدید، کانالهایی را برای همکاری حفظ کرده است. در دوره ترامپ، با خروج امریکا از برجام و اعمال فشار حداکثری علیه تهران، پرتوریا حاضر نشد روابطش را با ایران قطع کند. این موضع، همسو با نگاه چندجانبهگرایانه آفریقایجنوبی و مخالفتش با سیاستهای یکجانبه امریکا بود. از منظر تحلیلی، این روابط نشاندهنده الگویی است: آفریقای جنوبی تمایل دارد با بازیگرانی همکاری کند که در تقابل با غرب قرار دارند، نه لزوماً بهدلیل منافع اقتصادی، بلکه برای تأکید بر استقلال سیاسی و روایت «جنوب جهانی».
در میان تعامل و واگرایی
از همان ابتدا، ترامپ نگاه مثبتی به آفریقا نداشت و بارها با اظهارات تحقیرآمیز نسبت به کشورهای آفریقایی خبرساز شد. سیاست خارجی او بر معاملهگری اقتصادی متمرکز بود و چندجانبهگرایی را نادیده میگرفت؛ درست در نقطه مقابل اولویتهای آفریقایجنوبی. در همین دوره تنش بر سر روابط پرتوریا با ایران و کوبا افزایش یافت، تهدید به خروج از AGOA (قانون رشد و فرصت آفریقا) مطرح شدکه هدف اصلی آن تقویت تجارت و سرمایهگذاری میان امریکا و کشورهای جنوب صحرای آفریقاست و در نهایت بیاعتمادی در سطح نخبگان دو کشور بالا گرفت. این رخدادها باعث شد آفریقایجنوبی بیش از پیش به سمت بریکس و تقویت روابط با چین و روسیه متمایل شود.
برای رهبران آفریقایجنوبی، پکن و مسکو نه تنها شرکای اقتصادی و نظامی مهمی به شمار میروند، بلکه نمادهایی از «قدرتهای جایگزین» در برابر سلطه غرب نیز هستند. چین بزرگترین شریک تجاری آفریقای جنوبی است و روسیه، با وجود محدودیتهای اقتصادی، پیوندهای تاریخی و سیاسی عمیقی با حزب حاکم دارد. بنابراین هرچه واشینگتن فشارهای سیاسی یا تهدید به محدودسازی اقتصادی را افزایش دهد، انگیزه پرتوریا برای تعمیق همکاری با شرق بیشتر میشود؛ همکاریای که هم در قالب بریکس و هم در مناسبات دوجانبه بروز یافته و به نوعی بیانگر تلاش آفریقایجنوبی برای بازی در زمین چندقطبی و کاستن از وابستگی به غرب است.
در نهایت اینکه، روابط ایالاتمتحده و آفریقایجنوبی را نمیتوان صرفاً در چارچوب همکاریهای اقتصادی یا تنشهای دیپلماتیک توضیح داد. این روابط در واقع میدان رویارویی دو روایت است: روایت امریکا از نظم لیبرال جهانی و روایت آفریقای جنوبی از استقلال جنوب جهانی. محورهایی مانند بریکس، مسئله فلسطین و روابط با ایران، نه فقط اختلافات سیاستی، بلکه تضادهای هویتی و ارزشی را آشکار میکنند. همین ویژگی است که روابط دو کشور را از سطح «شراکت ساده» فراتر میبرد و آن را به یکی از نمونههای برجسته شکاف شمال- جنوب در قرن بیستویکم بدل میسازد.