کد خبر: 1239825
تاریخ انتشار: ۲۴ تير ۱۴۰۳ - ۰۱:۰۰
فرض کنید شما به عنوان یک کارشناس در یک برنامه تلویزیونی شرکت کرده‌اید و نفر مقابل‌تان جمله‌ای یا عبارتی را بر زبان می‌آورد که شما آن را توهین‌آمیز تلقی می‌کنید و دیگر حاضر نیستید آن فضا را تحمل کنید، بنابراین از جای‌تان بلند می‌شوید و صحنه را ترک می‌کنید. نکته قابل توجه این است که به ترک صحنه اکتفا نمی‌کنید و برای آنکه تنفر خود را به خوبی نشان دهید میکروفون را به سمت استودیو پرتاب می‌کنید. اما چرا این اتفاق می‌افتد؟ چرا ما در کنش‌های اجتماعی و سیاسی خود هیجان‌زده رفتار می‌کنیم؟ چرا نمی‌توانیم در عمل مجری خوبی برای ایده‌های گفتاری یا نوشتاری خود باشیم؟
حسن فرامرزی

جوان آنلاین: چند وقت پیش شبکه ۴ تلویزیون گزارشی از جلسه نمایندگان مجلس امریکا با مالک چینی پلتفرم «تیک‌تاک» پخش کرد. در این جلسه نمایندگان امریکا مالک این برند را گوشه رینگ برده بودند و هرچه اطلاعات و سند علیه تیک‌تاک داشتند رو می‌کردند، از اینکه مثلاً این شبکه اجتماعی مشوق رفتار‌های پرخطر برای نوجوان‌های امریکایی است و نظایر آن. در حال حاضر پلتفرم تیک‌تاک در امریکا فیلتر شده است، البته نه به این خاطر که نوجوان‌های امریکایی را در معرض رفتار‌های پرخطر قرار می‌دهد.

همه ما می‌دانیم که اینستاگرام و فیس‌بوک به عنوان برند‌های امریکایی در حوزه شبکه‌های اجتماعی چه دریای پرآشوبی شده‌اند و محتوا‌هایی به مراتب مخرب‌تر در این فضا‌ها تولید و ارائه می‌شود. در واقع کنگره امریکا کاملاً با سوگیری‌های سیاسی در این باره عمل کرد که هدف این نوشته نیست. 

من ساعاتی که گزارش آن نشست را از تلویزیون می‌دیدم و شاهد فشار روانی و عصبی بودم که نمایندگان امریکا بر مدیرعامل نسبتاً جوان چینی وارد می‌کردند؛ فشاری که بی‌شباهت به یک جلسه اعتراف‌گیری نبود، وقتی خودم را جای آن مدیر قرار می‌دادم، می‌گفتم من نمی‌توانم آن کیفیت از خونسردی و بردباری را در برابر آن حملات ارائه کنم و از خودم می‌پرسیدم به راستی این فرد در چه سیستم مدیریتی و با چه نگرشی بزرگ شده است که می‌تواند چنین بر رفتار خود مدیریت داشته باشد و در برابر حملات جهت‌دار آن همه نماینده عنان اختیار از دست ندهد و حتی در حد تغییر لحن و بالا بردن صدا دست به پرخاشگری نزند. 

وقتی خود را برابر با رخداد تعریف می‌کنیم

اجازه دهید که به ایام انتخابات در ایران برگردیم. این مطلب به هیچ عنوان یک مطلب سیاسی و جناحی له یا علیه نامزد‌ها یا جریان‌های وابسته به آن‌ها نیست. در روز‌هایی که گذشت ما در هر دو طیف سیاسی که در انتخابات شرکت کرده بودند نوعی ناشکیبایی و هیجان‌زدگی را ملاحظه می‌کردیم که هنوز با گذشت چند روز از انتخابات همچنان ادامه دارد. اگر به دو یا سه دهه پیش برگردیم، نشانه‌های روشن این هیجان‌زدگی را در خود و دیگران رصد خواهیم کرد. خاطرم می‌آید سال ۱۳۷۶ جناح و جریان پیروز در انتخابات زمان زیادی را به خاطر این موضوع از دست داد. 

آن روز‌ها مدافعان این جریان مرتب و مداوم تکرار می‌کردند که آیا پیام دوم‌خرداد را گرفتید؟ آیا متوجه شدید ما چه کردیم؟ در صورتی که آن‌ها قوه مجریه را در اختیار گرفته بودند، اما همچنان نقش اپوزیسیون را بازی می‌کردند. این مثال را می‌توان به دوره‌های دیگر هم تعمیم داد که به شکل دیگری این هیجان‌زدگی بروز کرده است. 

ما چه زمانی به رشد می‌رسیم؟ زمانی که وقت خود را با پیروزی یا شکست تلف نکنیم. اگر کسی فقط پیروز باشد یا فقط شکست بخورد، مسیر رشد خود را طی خواهد کرد، اما وقتی ما از آن پیروزی یا شکست، هویتی فردی یا جمعی برای خود جعل می‌کنیم و خود را به عنوان «منِ پیروز» یا «منِ‌شکست‌خورده» به یاد می‌آوریم، عملاً مسیر رشد خود را مسدود می‌کنیم.

امروز در همین فضای انتخابات کسانی وقت خود را با هیجان‌زدگی نسبت به پیروزی یا شکست تلف می‌کنند و درگیر جوزدگی مثبت یا منفی هستند. در واقع رخداد، آن‌ها را به مثابه تخته پاره‌ای روی امواج دریا به این سو و آن سو می‌کشاند، در حالی که وقتی آگاه باشیم، رخداد نمی‌تواند ما را مثل اشیایی منفعل بازیچه خود کند و در اختیار بگیرد، اما چگونه؟

ما وقتی آگاه هستیم فاصله خود را با رخداد حفظ می‌کنیم؛ من اینجا هستم و آنجا رخداد است. من اینجا هستم و آن هم پیروزی است، من اینجا هستم و آن هم شکست یا چالش است، بنابراین می‌توانیم برگردیم و دوباره خود را بازسازی کنیم، اما وقتی آگاهی‌مان را از دست می‌دهیم، تبدیل به «خود رخداد» می‌شویم، یعنی تبدیل به آن موفقیت یا شکست می‌شویم، بنابراین در صورت موفقیت دچار هیجان- غرور، خودبزرگ‌بینی و تحقیر دیگران- می‌شویم و در صورت شکست باز هم دچار هیجان- خشم، خودکم بینی و فرافکنی- می‌شویم. در واقع وقتی هیجان‌زده‌ایم، عملاً خود را به گونه‌ای تعریف می‌کنیم که شعاع و ارزش رخداد- چه آن رخداد مثبت و چه منفی تلقی شود- بزرگ‌تر از شعاع و ارزش وجودی ماست. 

اجازه دهید به مثال پرتاب میکروفون برگردیم. من چرا در چنین سطحی هیجان‌زده می‌شوم؟ به خاطر اینکه عنان اختیار خود را به دیگری سپرده‌ام و عملاً در خود مستقر نیستم. اینطور بگویم لنگرگاهی ندارم که وسط وزش طوفان و خیزاب و آمد و شد امواج بتوانم در آن نقطه حضور داشته باشم و دچار پیچ و تاب، اعوجاج و هیجان نشوم بلکه در بازی‌های سرم، در نظریه‌ها و در مفاهیمی که خوانده‌ام، اما درونی نکرده‌ام مستقر شده‌ام.

چرا با احساسات من به راحتی می‌توانند بازی کنند؟ چون منافذ بازی را باز گذاشته‌ام. ظاهراً قلعه از بیرون فتح می‌شود، اما در واقع کسانی از درون قلعه با این فتح همراهی می‌کنند. وقتی از من می‌پرسند: چرا عصبانی شدی؟ من می‌گویم من که عصبانی نشدم، مرا عصبانی کردند. می‌بینید؟ مسئولیت عصبانیت خود را به گردن نمی‌گیرم. به تعبیر یکی از اندیشمندان، مسئولیت فضای درون خود را به عهده نمی‌گیرم. 

تمثیل شگفت مولانا علیه هیجان‌زدگی

اگر ما به عنوان فعالان اجتماعی و سیاسی پیش از ورود جدی به مناسبات اجتماعی و سیاسی، خویشتن را به مفهوم واقعی کلمه صیقل نداده و تربیت نکرده باشیم، گوشه‌های تیز ذهن و روان ما خودمان و دیگران را خواهد تراشید و به سرعت از سوی کسانی که محرک خشم و هیجان هستند به درون سیاهچاله مکیده خواهیم شد. 

مثل این است که بشکه‌ای باروت منفجر می‌شود و می‌گوید مرا منفجر کردند. یکی آمد و فتیله مرا روشن کرد، ظاهراً هم درست می‌گوید، چون واقعاً فردی دیگر آن فتیله را روشن کرده است، ولی صحنه را کامل تعریف نمی‌کند و نمی‌گوید مواد و مصالح انفجار از پیش در او بوده است، اما اگر آن مواد آتش‌زا در وی نبود، هزار بار هم که فتیله را روشن می‌کردند، انفجاری در او رخ نمی‌داد. 

حیفم می‌آید که در اینجا از گنجینه فرهنگ کهن ایران و از مخزن رموز خرد و آگاهی که نمونه‌ای از آن در نوشته‌ها و گفتار مولانا در «فیه مافیه» و «مثنوی معنوی» انعکاس یافته است، شمه‌ای کوچک نیاورم. مولانا در «فیه مافیه» تمثیل به شدت لطیفی در این باره می‌آورد که از هر نظر درس‌آموز است. 

در این تمثیل راهگشا مولانا به ما یادآور می‌شود که چرا زندگی‌های ما به شدت هیجان‌زده است؟ در این تمثیل، مولانا به ما یاد می‌دهد که چرا ما تا این حد در برابر محرک‌های بیرونی آسیب‌پذیر شده‌ایم و اساساً علت اینکه شکوفایی فردی و جمعی در ما به تعویق افتاده چیست. 

گاهی با خود می‌گویم کاش ما فعالان اجتماعی و سیاسی نخست با این دقایق و ظرایف بیشتر آشنا می‌بودیم و سپس آن دقایق و ظرایف را در رفتار و کنش‌های خود لحاظ می‌کردیم. 

در فرازی از فیه‌مافیه، مولانا با آن ذهن خلاق و سرشار خود این تصویرسازی را آورده است که به نظرم مهم‌ترین رمز خردگرایی و دورشدن از التهابات و هیجان‌ها را با زبانی ساده و قابل فهم بیان کرده است: «گل و میوه نمی‌شکفد به پاییز که این مناظره باشد و گل را آن طبع نیست که مقابلگی کند با پاییز. اگر نظر آفتاب حمل تافت برون آید در هوای معتدل عادل و اگرنه سر درکشید و به اصل خود رفت. پاییز با او می‌گوید اگر تو شاخ خشک نیستی، پیش من برون‌آی اگر مردی؟ او می‌گوید پیش تو من شاخ خشکم و نامردم، هر چه خواهی بگو.»

آیا روشن‌تر از این مثال می‌توان رموز بیرون آمدن از فضای هیجان‌زدگی و پیوستن به دایره آگاهی را بیان کرد؟ 

مولانا در این تصویرسازی، گفت‌وگویی میان درخت و پاییز را بیان می‌کند. پاییز به عنوان سمبل و نشانه محرک هیجان‌زدگی به درختی که استعداد شکفتن در او وجود دارد، اما هنوز وقت شکوفایی بیرونی فرا‌نرسیده است، می‌گوید: شاخ خشک! خودمان را لحظه‌ای جای درخت زنده بگذاریم. بدترین فحش و فضیحتی که به گمانم می‌توان به یک درخت داد این است که به او بگوییم شاخ خشک! انگار مثلاً کسی به ما به حکم اینکه فعلاً حرکتی نداریم بگوید مُرده. اگر کسی به ما بگوید مرده، چه می‌کنیم؟ اولین کاری که می‌کنیم دست و پای‌مان را تکان می‌دهیم که به او ثابت کنیم نمرده‌ایم در حالی که زنده واقعی نیازی ندارد که ثابت کند زنده است و تمام ماجرا همین جاست.

شما به این موضوع فکر کنید که ما به عنوان فعالان سیاسی، اجتماعی و رسانه‌ای چقدر دست و پای‌مان را تکان داده‌ایم، فقط به این خاطر که به این و آن ثابت کنیم نمرده‌ایم و زنده‌ایم. چقدر اینجا و آنجا سخن گفته‌ایم فقط به این خاطر که ثابت کنیم هنوز هستیم، چقدر دست و پای‌مان را تکان داده‌ایم در صورتی که آن تکان‌دادن دست و پا متصل به آگاهی نبوده است، بلکه متصل به هیجانی بوده که من در آن می‌خواسته‌ام ثابت کنم زنده‌ام، اما آن حرکت بیشتر شبیه حرکت دست و پای کسی بوده که تشنج کرده، یعنی نفعی در آن بالا و پایین آمدن دست و پا نبوده است. 

هویت ما لفظ‌زده است 

چرا شکوفایی فردی و جمعی در ما به تعویق می‌افتد؟ علت در هیجان‌زدگی است و چرا هیجان‌زده هستیم؟ به خاطر اینکه هویت ما «لفظ‌زده» است. گاهی گمان می‌کنیم اگر اتیکت و برچسبی بر خود بچسبانیم، حاوی محتوا و درونمایه آن لفظ می‌شویم و این نشان‌دهنده لفظ‌زدگی ماست که یک لفظ می‌تواند تکلیف روانی‌مان را روشن کند، اما فردی که به آگاهی رسیده است، نسبت به الفاظی که به او نسبت می‌دهند چه الفاظ مثبت و چه الفاظ منفی بی‌اعتناست. دوباره به تمثیل درخت و پاییز توجه کنید. چرا آن درخت به شکوفایی می‌رسد؟ چون خویشتن خود را به هوای پاییز نشان نمی‌دهد. چطور این اتفاق را رقم می‌زند؟ به خاطر اینکه لفظ‌گرا و لفظ‌پرست نیست. وقتی کسی به من می‌گوید تو چه نویسنده، کارشناس یا دانشمند خوبی هستی و من با شنیدن این الفاظ در زمین و آسمان نمی‌گنجم، دو ساعت بعد با شنیدن کلمه احمق از حالت کف‌کردگی و تراکم به حالت مچالگی و فشردگی خواهم رسید. چرا؟ به خاطر اینکه تکلیف روانی خود را به تعبیر‌های بیرونی و الفاظ سپرده‌ام، اما به رفتار آن درخت در تمثیل بالا توجه کنید: «پاییز به او می‌گوید اگر تو شاخ خشک نیستی، پیش من برون آی اگر مردی؟ او می‌گوید پیش تو من شاخ خشکم و نامردم، هرچه خواهی بگو.»

پاییز به درخت می‌گوید شاخ خشک، اما درخت نیازی نمی‌بیند که ثابت کند شاخ خشک نیست، چون شعور عمیقی در او مستتر است که او را بی‌نیاز از اثبات خود به دیگران می‌کند و توجه کنید که اگر این شعور در او نبود و او وابسته به محرک‌های بیرونی می‌شد، در آن صورت با ساده‌انگاری تمام می‌خواست ثابت کند زنده است، خود را به هوای خزان نشان می‌داد و آن هوا درخت را بلافاصله خشک می‌کرد.

وقتی فرصت‌ها را برای دفاع از خود  از دست می‌دهیم

مسئله ما به عنوان کنشگران سیاسی، اجتماعی و رسانه‌ای این است که انرژی زیادی را از دست می‌دهیم فقط به خاطر اینکه خود را به دیگران اثبات کنیم. آدمی که نیازی نمی‌بیند خود را اثبات کند، چقدر می‌تواند انرژی ذخیره کند و در جای درست آن صرف کند؟ ما انرژی زیادی را صرف دفاع از خود می‌کنیم، در صورتی که بهترین دفاع، تمرکز بر رفتار خودمان است. اگر ما زندگی کنیم، زندگی از ما دفاع خواهد کرد، اما ما زندگی را کنار می‌گذاریم تا با توسل به اوهام و خیالات از خود دفاع کنیم. 

توجه کنید در تمثیل مولانا اگر درخت مشغول دفاع از خود می‌شد، جانمایه‌های خود را تلف می‌کرد: نه، نه! من شاخ خشک نیستم. بگذار نشان دهم که من شاخ خشک نیستم. من از تو رنجیدم که به من گفتی شاخ خشک. شاخ خشک، تو و اجدادت هستی. اصلاً می‌فهمی چه می‌گویی؟ خبر داری من چه افتخاراتی دارم؟ از تو انتظار نداشتم که مرا این گونه خطاب کنی. هرگز تو را نمی‌بخشم. اصلاً بگذار نشان دهم که چه شاخه‌های سرسبز و چه شکوفه‌های معطری دارم. می‌بینید؟ درخت هیچ کدام از این کار‌ها را نمی‌کند و اتفاقاً به خاطر همین است که صحیح و سلامت خود را به رشد و شکوفایی می‌رساند. 

اگر در جامعه ما سیاستمداران و کنشگران دقیقاً عین همین درخت تمثیل مولانا عمل و حرکت کنند، نه اینکه تحریک شوند و محرک آن‌ها آگاهی و نه هیجان باشد و به جای اینکه حامل اتیکت‌ها باشند و مدام در سودای اثبات خویشتن که من فلان و بهمان هستم، بدون هیاهو و جنجال، درونمایه آنچه را که نمایندگی می‌کنند در رفتار خود ظاهر کنند، در آن صورت زمینه‌های رشد و عبور از فضای هیجان‌زده در آن‌ها فراهم خواهم شد، در حقیقت انسان آگاه اجازه می‌دهد زندگی‌اش از او دفاع کند و اگر به زبان توحیدی این حقیقت را بیان کنیم، حقیقت از حقیقت دفاع می‌کند، همچنان که آیه قرآن به زیبایی و روشنی بر آن صحه می‌گذارد: إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا. 

با پای هیجان نمی‌توان از هیجان بیرون آمد

مشخصه انسان آگاه تحریک‌ناپذیری اوست، بنابراین به انسان آگاه نمی‌توان آزار رساند، اگرچه ظاهراً همه شواهد نشان دهد مقدمات آزار فراهم شده است. مولانا در مثنوی، تمثیلی کوتاه، اما شگفت در این باره دارد که می‌تواند راهگشا باشد:

«کس به زیر دُمِّ خر خاری نهد
خر نداند دفع آن، برمی‌جهد
برجهد، وان خار محکم‌تر زند
عاقلی باید که خاری برکند»

به این تصویرسازی دقت کنید. ما با صحنه‌ای روبه‌رو هستیم که از یک سو آگاهی و از سوی دیگر ناآگاهی و هیجان‌زدگی می‌تواند در آن جولان بدهد. مردم‌آزاری را تصور کنید که زیر دُم یک خر، بوته خاری می‌گذارد. طبیعی است که این کار غیراخلاقی و آزاردهنده است. خر می‌تواند بگوید که من کاری به کار آن مردم‌آزار نداشتم. سر جای خود ایستاده بودم و این مردم‌آزار این کار غیرقابل توجیه را با من انجام داد و به یک معنا حق با اوست، اما دقت کنید که وقتی این صحنه به دست یک انسان آگاه می‌افتد، او آن صحنه را در زیر چتر یک عاطفه ناقص قرار نمی‌دهد بلکه صحنه را کامل نگاه می‌کند و مسئولیت را متوجه موجودی می‌کند که ظاهراً قربانی شده است. ما وقتی با عاطفه‌ای ناقص و ناپخته به این صحنه نگاه می‌کنیم با آن قربانی دلسوزی می‌کنیم و آن زخم‌ها را متوجه کسی می‌دانیم که خار را زیر دم قربانی گذاشته است، اما وقتی صحنه را به شکل کامل ببینیم چه؟

به روایت مولانا توجه کنید: کسی زیر دُم خر خاری می‌گذارد- کسی مسئله‌ای برای من ایجاد می‌کند- حالا مسئله به چه سمتی خواهد رفت؟ آگاهی من تعیین‌کننده است. به عبارت دیگر بعد از اینکه مردم‌آزار آن بوته خار را گذاشت و مسئله ایجاد شد، باید دید نوع واکنش به مسئله چیست؟ خر چه می‌کند؟ خر برای اینکه مسئله را حل کند، شروع می‌کند به بالا و پایین پریدن و جهیدن، اما موضوع اینجاست که هر چقدر بیشتر بالا و پایین می‌پرد، یعنی رفتار‌های هیجانی و از سر خشم نشان می‌دهد، مسئله بدتر می‌شود و آن بوته خار عمیق‌تر در پوست و گوشت او فرو می‌رود. 

ما اغلب چه در سطح فردی و چه در سطح جمعی می‌خواهیم با هیجان‌آفرینی مسئله‌مان را حل کنیم، در صورتی که بالا و پایین پریدن‌های هیجانی نه تنها به حل مسئله کمک نمی‌کند بلکه آن را تشدید می‌کند. پیشنهادی که در این تمثیل مطرح شده است، چیست؟ پیشنهاد این است که در حل مسئله دست دیگری به جز دست پدید‌آورنده آن مسئله باید دست‌اندرکار مسئله باشد، به عبارت دیگر با دست هیجان نمی‌توان از هیجان بیرون آمد. با خشم نمی‌توان از دایره خشم بیرون جهید بلکه آگاهی ماست که می‌تواند ما را از دایره هیجان بیرون بیاورد. در واقع به همان اندازه‌ای که دیگرآزاری مذموم است، خودآزاری هم قابل دفاع نیست، اما شگفت‌آور است که ما اغلب برای بیرون آمدن از هیجانی متوسل به هیجان دیگری می‌شویم. به خاطر اینکه کسی مرا آزار داده است، خود نیز به ورطه خودآزاری می‌افتم. کسی صدمه‌ای به من رسانده، اما من با واکنشی که به آن صدمه نشان می‌دهم، صدمه را صد برابر و هزاران برابر می‌کنم. در بیرون بی‌عدالتی وجود دارد، اما واکنشی که من به این بی‌عدالتی نشان می‌دهم صد‌ها برابر به من بیشتر ضربه می‌زند تا آن بی‌عدالتی در بیرون. 

کسی که با هیولا می‌جنگد، باید مراقب باشد هیولا نشود

اگر ما به رخداد‌های اجتماعی به عنوان یک تمرین در جهت رشد فردی و بلوغ فکری خود نگاه کنیم، در آن صورت آن رخداد‌های اجتماعی یا سیاسی، حتی اگر ظاهراً به نفع ما نباشد، در نهایت در جهت و همسوی رشد ما قرار خواهد گرفت. 

اگر کسی بتواند به واسطه آگاهی، شکست خود را هضم کند، این هضم شکست در جهت رشد او پیش خواهد رفت، اما اگر کسی نتواند موفقیت خود را هضم کند، یعنی از موفقیت یا پیروزی خود فاصله نگیرد و مدام آن را به یک پروژه در جهت سرزنش یا خودبرتربینی بدل کند، در آن صورت این هضم‌نکردن موفقیت در جهت توقف و تحریف رشد عمل خواهد کرد. 

بار‌ها برای ما به عنوان کنشگران اجتماعی و سیاسی اتفاق افتاده است که نتوانسته‌ایم در عمل الگو‌هایی که در نوشته‌ها، گفته‌ها یا ادعا‌های خود مطرح کرده‌ایم، پیاده سازیم. می‌بینید که مثلاً منتقد خشونت هستیم، اما برای اینکه نقد خود را بر خشونت نشان دهیم، متوسل به خشونت می‌شویم. مثلاً کسی داد می‌کشد، من منتقد آن داد کشیدن هستم، اما چه می‌کنم؟ داد می‌زنم که داد نکش و این پارادوکسی است که اغلب ما در کنش‌های خود دچار آن می‌شویم. بی‌اعتنایی به این تضاد‌ها مثل بیل‌زدن در زمین دیگران است و در نهایت ثمری برای ما نخواهد داشت. 

فردریش نیچه، متفکر آلمانی جمله فوق‌العاده‌ای در این باره دارد: «کسی که با هیولا می‌جنگد باید مراقب باشد که خود به هیولا بدل نشود» و این ورطه‌ای است که در پیش پای همه ما کنشگران گسترانده شده است و کسی از این ورطه هولناک مصون نیست، همچنان که مولانا می‌گوید:

«صد هزاران دام و دانه‌ست‌ای خدا
ما چو مرغان حریص بینوا
دم به دم ما بسته دام نوییم
هر یکی گر باز و سیمرغی شویم‌
می‌رهانی هر دمی ما را و باز
سوی دامی می‌رویم‌ای بی‌نیاز»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار