ما در برابر چه چیز مسئولیت داریم؟ در برابر خودمان و تصمیمها و انتخابهایمان؟ یا در برابر خانواده، محله و کشورمان؟ پاسخی که به این سؤال میدهیم، اثر مهمی در نحوه نگاه ما به مسائل سیاسی دارد. وقتی فرد را مسئول تمام اشتباهاتش بدانیم، هرگونه کمک یا حمایتی به او را نفی میکنیم و وقتی دولت را مسئول مشکلات مردم بدانیم، عاملیت آنها را نادیده گرفتهایم. کتابی از یاشا مونک استاد نظریههای سیاسی با عنوان «عصر مسئولیت: شانس، انتخاب و دولت رفاه» به این سؤال دشوار پرداخته است.
آنچه میخوانید پاسخهای مونک در گفتگو با شان ایلینگ مصاحبهگر و ویراستار ارشد «ووکس» است. وبسایت ترجمان این گفتگو را با ترجمه علی امیری مرجع به نقل از وبسایت «ووکس» منتشر کرده است و ما خلاصهای از دیدگاههای مونک را در ادامه در باره مسئولیت و تعامل مردم و دولت رفاه میآوریم.
نحوه تفکر ما درباره مسئولیت در طول زمان تغییر کرده است. بخشی از مشکل این است که بهمرور زمان این اندیشه واقعاً محدود شده و وقتی به این فکر میکنی که در دهههای ۵۰ یا ۶۰، کلمه مسئولیت چه چیزهایی را برای مردم تداعی میکرده، بهنظرم اغلب فکرشان به سمت وظایفی میرفته که نسبت به دیگران داریم.
منظور ما از مسئولیت تغییر کرده، طوری که اکنون وقتی درباره مسئولیت حرف میزنیم، منظورمان این است که شما به نوعی مجبورید در قبال اعمالتان پاسخگو باشید. قبلاً این طور بود که «ببین، تو نسبت به غیر از خودت مسئولی» و الان اینطور است که «بسیار خب، ببین تو باید از پس نیازهای خودت بربیایی. باید مطمئن باشی پول کافی برای غذاخوردن داری و بهخاطر بعضی از انتخابهای بدت یا بهخاطر شکست در کار، از دولت یا بقیه چیزی نمیخواهی.»
مسئولیت تبدیل به ایدهای محدود و تنبیهی شده؛ ایدهای درباره آنچه تو به دیگران بدهکاری نیست، بلکه برای شیرفهمشدن توست درباره اینکه دیگران هیچ دینی به تو ندارند.
بنابراین، اکنون وقتی درباره مسئولیت حرف میزنیم، تمایل داریم وظایفی که هر فرد در قبال کلیت جامعه دارد را کنار بگذاریم. وقتی از عصر مسئولیت میگویم، حرفم کما بیش همین است. امروز عصری است که در آن مسئولیت به جایی رسیده که منظور از آن صرفاً مسئولیت شخصی است.
روشی برای اندیشیدن به مسئولیتها و تعهدات وجود دارد که همه آن درباره این است که «خب، آیا تو انسان خوبی هستی؟ انتخابهای درستی کردهای یا نه؟ آیا تقصیر خودت است که نیازمند شدهای؟» واقعاً هیچ تفکری درباره اهدافمان از آنچه تلاش میکنیم در مقام یک جامعه به آن برسیم، یا اشتراکاتمان در آن نیست.
وقتی به سؤالات اساسیتر سیاست اقتصادی فکر میکنید، در واقع نتیجه میگیرید که کاملاً به نفع همه است که قسمتهایی از شهرها را احیا کنیم یا تضمین کنیم افرادی که در گذشته انتخابهای بدی داشتهاند، بتوانند وارد نیروی کار شده و اعضای مولدی برای جامعه باشند.
چیزی که همگی باید بتوانیم دربارهاش توافق کنیم، این است که این برداشت بسیار بسیار محدود از مسئولیت و از حقوقمان، باعث شده تمام آن ملاحظات مهم درباره سیاست عمومی از دیدمان دور بمانند.
کاری که میخواستم در کتاب «عصر مسئولیت: شانس، انتخاب و دولت رفاه» بکنم این بود که بگویم «چگونه درباره چیزی مثل قوانین دولتی فکر میکنیم؟» در حال حاضر، ما از حقها و وظیفهها برداشتی پیشاسیاسی داریم. این برداشت میگوید «بسیار خب، اگر نیاز تو بهدلایلی ورای کنترل خودت است- مثلاً بهایندلیل است که تصادف کردهای یا به این خاطر است که نقص مادرزاد داری- آنگاه چیزی به تو بدهکاریم، اما از طرف دیگر، اگر نیازمندیات بهخاطر انتخابهایی است که کردهای، آنوقت ما هیچ دینی به تو نداریم.» در نتیجه، ایدهمان این میشود که بنانهادن یک دولت رفاه قرار است همان مجموعه ایدههای از پیش موجود و پیشاسیاسی درباره کیستی شما، شخصیت شما و انتخابهایی که کردهاید را دنبال کند.
بهنظرم این برعکس آن چیزی است که لازم داریم. فکر میکنم مقاصد سیاسیای وجود دارند که با هم در مقام یک جامعه، آنها را دنبال میکنیم و باید نهادهای دولت رفاه را بهمنظور خدمت به این مقاصد برپا کنیم.
ما دولت رفاهی میخواهیم که به ما اجازه بدهد به جامعهای از شهروندان آزاد و برابر تبدیل شویم که در آن، همه یکاندازه پول نداریم، اما هرکدام از ما میتواند در سپهر عمومی همچون شرکتکنندهای برابر در نظام سیاسی و در دموکراسیمان ظاهر شود. جامعهای که در آن با احترام به همدیگر فکر کنیم و همدیگر را از لحاظ اجتماعی برابر بدانیم، جاییکه هیچکس آنقدر فقیر نیست که طرز راهرفتنش در خیابانها به او داغ فرودستبودن بزند. برای شخص من این ارزشی با اهمیت است.
ارزشهای دیگری هم وجود دارند که بسیار مهم هستند. ما هم چنین اقتصادی شکوفا میخواهیم. همینطور اقتصادی پویا و دوست داریم رنجکشیدن را، رنج بیفایده را کاهش دهیم. این یکی از اهداف مهم دولت رفاه است. گاهی این چیزها مقاصد متضاد خواهند بود. گاهی ممکن است مجبور شویم اندکی از پویایی اقتصادی را فدای خیر اخلاقی بزرگتر کنیم. همیشه کوتاهآمدن و ملاحظاتی وجود خواهند داشت.
عقیده من این است که اکثر آدمها میتوانند عاملیت داشته باشند و اکثر مردم میخواهند مسئولیت زندگیشان را به عهده بگیرند. میخواهند مسئولیت عزیزانشان، جوامعشان و انواع و اقسام چیزها را به عهده بگیرند. بنابراین باید این را بازاندیشی کنیم که چگونه میتوانیم در عمل افرادی را توانمند کنیم که از بهعهدهگرفتن مسئولیت محروم شدهاند.
این مثال را در نظر بگیریم: رفتار ما با کسی که شغلش را بهخاطر قصور خودش از دست داده چگونه باید باشد؟ بارها و بارها دیر سر کار حاضر شده و اکنون در محلهای بسیار فقیر، بسیار دور از فرصتهای شغلی گیر کرده است. یک سؤال این است که آیا ما در زمینه حملونقل به او کمکی بدهکاریم؟ میتوانیم دیدگاه مسئولیت شخصی را اتخاذ کنیم و بگوییم: «نه، ما این را به او بدهکار نیستیم، چون او انتخابهای بدی داشته و دلیل ازدستدادن شغلش همین است، پس به ما چه ربطی دارد؟» تقریباً همه آدمها میخواهند زندگیای داشته باشند که در آن خود را مسئول اعمال خود بدانند. اکثر مردم میخواهند اداره زندگیشان را به دست بگیرند، میخواهند مسئولیت دیگران را بپذیرند. ما نیاز داریم در اینباره فکر کنیم که چطور میشود به آنها در این راه کمک کرد.
«چیزی که میتوانی بگویی، این است که «وقتی تو واقعاً فکر میکنی ما مطلقاً هیچ تعهدی نسبت به دیگران نداریم، دنیا چه شکلی خواهد داشت؟ قرار است وارد چه نوع جهان سیاسی و اخلاقی شوی، و آیا این واقعاً جهانی است که میخواهی در آن زندگی کنی؟»
بهنظر من برای اکثر مردم، اگر واقعاً دربارهاش فکر کنند، جواب منفی خواهد بود.