سرويس تاريخ جوان آنلاين: بیتردید روشنفکران در زمره آغازین توجیهگران ظهور و سلطنت رضاخان بودند. آنان با یادآوری ضرورت به عرصه آمدن «دیکتاتوری منور» عرصه را برای ترکتازی قزاق فراهم کردند و البته در غایت کار نیز، نتیجه خودخدمتی خود را از پهلوی اول دریافت داشتند. مقالی که پیش روی شماست، به آغاز و انجام این پیوند پرداخته است.
«غضب ملوکانه» نسبت به ارباب جراید!
به شهادت اسناد و روایات تاریخی، رضاخان سوادکوهی در ابتدا با چهرهای آزادیخواهانه و با تظاهر به دینداری و دفاع از حقوق مردم و مبارزه با استبداد قاجار به قدرت رسید، ولی هنوز چند ماه از کودتای سوم اسفند نگذشته بود که اعلامیهای را با عنوان «حکم میکنم» صادر کرد و موجبات ترس و وحشت همه کسانی را که به آغاز دوران نوینی دلخوش کرده بودند، فراهم ساخت. البته هنوز هم چند روزنامهنگار خوشباور و برخی از آزادیخواهان سادهلوح تصور میکردند میتوان قانون اساسی را ملاک قرار داد و شاه را به اجرای آن وادار کرد، اما مرور زمان خیلی زود ماهیت و نیات واقعی رضاخان را برملا کرد و روشنفکران و روزنامهنگاران یکی پس از دیگری سرکوب، زندانی، کشته یا تبعید شدند و یا به گوشه انزوا خزیدند.
مدیران روزنامه «ایران آزاد»، «ستاره ایران» و... مورد غضب ملوکانه قرار گرفتند و فضای اختناق و وحشت حاکم شد. علی دشتی، در شماره ۱۰ روزنامه «شفق سرخ» مقالهای با عنوان «آقای سردار سپه» نوشت که بسیار تأثیرگذار بود: «آقای سردار سپه بخوانید و به دقت هم بخوانید، زیرا از وقتی که متصدی وزارت جنگ شدهاید کمتر اینگونه کلمات گرانبها به مسامع شما رسیده است. آقای سردار سپه! شاید آن روزی که مدیر ستاره ایران را به امر شما شلاق زدند، یک نفر به شما نگفت که این رفتار در خاطره عموم ملت چقدر سوءاثر بخشید. آن روزی که مدیر ایران آزاد به حکم شما تبعید شد، کسی اینقدر در راه دوستی شما فداکاری نداشت که از این حکم جلوگیری نماید، ولی با آنکه نه حال تحصن به سفارت روس و نه حوصله محبوس شدن در صحن حضرت عبدالعظیم دارم، با آنکه میدانم بیانات من که مدتهاست از دهان هیچکس نشنیدهاید، با سامعه شما الفتی ندارد و شاید موجب این شود که مقدرات تلخی نظیر مقدرات مدیران ستاره ایران و ایران آزاد منتظر من بوده باشد. آقای سردار سپه! من یک قلم بیشتر ندارم و آن را هم حکومت نظامی شما میتواند در هم بشکند، ولی معذلک، چون نمیخواهم سرنوشتهایی نظیر اسلاف شما منتظر شما بوده باشد، این حقیقت خالی از آلایش را میگویم. شما برای اجرای نیات خود و برای توسعه قوای نظامی و عظمت دادن ایران، باید نه تنها مطابق قانون و اصول حکومت ملی ایران رفتار کنید، بلکه دست به دست آزادیخواهان داده، بنای استبداد و مفاسد موجود اجتماعی را متزلزل کرده، برای کلیه مظاهر اجتماعی خود یک طرح تازه و جدیدی بریزید.»
رضاخان این مقاله را خواند، ولی نه دستور بازداشت علی دشتی را داد، نه او را شلاق زد و نه تبعید کرد. حتی روزنامه او هم توقیف نشد که البته بسیار سؤالبرانگیز بود! ابراهیم خواجهنوری در کتاب «بازیگران عصر طلایی» قضیه را به این شکل توجیه میکند: «رضاشاه به دو دلیل، دشتی را مجازات نکرد، چون او اهمیت و احترام اشخاص را در درجه اول از سوی رشادت و شهامتشان قضاوت میکرد و وقتی مقاله تند و صریح دشتی را خواند، از یک طرف از این شهامت و رشادت خوشش آمد، از طرف دیگر لحن بیغرض و ساده آن در او تأثیر کرد و، چون هنوز موفقیتهای پیدرپی، او را زیاده از حد مغرور نکرده بود، آن نصایح را قلباً پسندید و نه تنها درصدد آزار نویسنده آن برنیامد، بلکه برعکس، جلب او را مفیدتر تشخیص داد.
دشتی همچنان در «شفق سرخ» مقالههای تندی مینوشت، ولی پس از انتشار شماره ۴ به دلیل چاپ مقالهای درباره ماجرای ایل بختیاری، به دستور قوامالسلطنه این نشریه توقیف شد. دشتی بلافاصله روزنامه جدیدی را به نام «عصر انقلاب» منتشر کرد که آن هم خیلی زود توقیف شد.
آشکار شدن پیوند یک «منتقدنما»
سپس دشتی روزنامه «عهد انقلاب» را درآورد. او در بازگرداندن رضاخان از بومهن و رئیسالوزرا شدن او نقش بسیار مهمی را ایفا کرد و کار تمجید از او را به حد تملق و چاپلوسی رساند. در این باره نوشتهاند: «دشتی یک روز بدون مقدمه به دیدن رضاخان رفت و بیاختیار به او گفت: از این تاریخ، قلم و زبان و فکر من در اختیار پیشرفت مقاصد میهنپرستانه حضرت اشرف است!... از آن تاریخ به بعد مقالات مؤثر و کارایی در دفاع از او نوشت تا اینکه رضاخان خودش صاحب تاج و تخت و کیان شد.»
دشتی همچنان به تعریف و تمجید از رضاخان ادامه میداد تا اینکه تغییر رفتار رضاخان، همه از جمله او را غافلگیر کرد و روشنفکران و روزنامهنگارانی، چون دشتی، همچون روحانیون به جای همراهیهای اولیه، به مقابله با رضاخان پرداختند. علی دشتی در روزنامه «شفق سرخ» همچنان بر احترام به قانون اساسی پافشاری میکرد، اما از آن سو هم فشار دستگاه امنیتی و انتظامی رضاخان بیشتر میشد و شهربانی با وضع مقررات سختی از انتشار چنین مطالبی جلوگیری میکرد. هنگامی که مطالب روزنامهها بهتدریج تبدیل به مشتی اخبار بیخاصیت شدند، دشتی مسئولیت سردبیری «شفق سرخ» را به تویسرکانی سپرد و خود فقط صاحب امتیاز باقی ماند. سرانجام روزنامه «شفق سرخ» تعطیل شد و دشتی به اعتراض پرداخت.... و سرانجام مغضوب شدن خادم از سوی مخدوم!
بالاخره شاه دستور توقیف او را داد و ۱۴ ماه در زندان قصر، بیمارستان نجمیه و خانه خود در حبس بود. بقیه روزنامهنگاران هم از شعله خشم رضاخان در امان نمیمانند. حسن صبا، مدیر روزنامه «ستاره ایران» را در میدان توپخانه تازیانه میزنند. فلسفی، مدیر روزنامه «حیات جاوید» را به قصد کشت میزنند و دندانش را میشکنند. حکومت نظامی و شهربانی، مدیر روزنامه «نوروز» را پس از مدتی که در حبس نگه میدارند، به عنوان دیوانه راهی تیمارستان میکنند!
فرجام میرزاده عشقی به مثابه نمونهای دیگر
در آن روزگاران میرزاده عشقی جوانی پرشور، نویسندهای شجاع و انقلابی و خطیبی بسیار حساس و توانا بود و خیلی زود توانست در بین آزادیخواهان و سیاسیون جای خود را باز کند. او در روزنامه «قرن بیستم» با شجاعت تمام رضاخان را به باد انتقاد میگرفت و او را مستبد و قلدر مینامید. او در روز پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۰۳ به دست عمال رضاخان ترور شد. حسین مکی درباره این اتفاق مینویسد: «میرزاده عشقی، شاعر وطنپرست از نخستین قربانیان دیکتاتوری رضاشاه بود. قتل عشقی، مدیر روزنامه «قرن بیستم» و پناهنده شدن چند نفر از مدیران جراید در مجلس شورا، موجب شد که اقلیت آن روز مجلس، استیضاحی از دولت کرد.»
فرخی یزدی، زندگی در مجلس تا پایان مجلس هفتم
فرخی یزدی شاعر و روزنامهنگار و سردبیر روزنامه «طوفان» هم به دلیل انتقاد از رضاخان، سرنوشت اندوهباری پیدا کرد. وی در سال ۱۳۰۷ نماینده مردم یزد شد. حسین مکی درباره او مینویسد: «وی در مجلس جزو اقلیت بود و به دلیل اعتراض به لایحهای، سیلی خورد و فریاد کشید: وقتی در مرکز ثقل قانون اساسی که من مصونیت دارم، مورد ضرب قرار بگیرم، معلوم است که در خارج چه بر سر من خواهد آمد. بنابر این دیگر از اینجا بیرون نمیروم و متحصن میشوم... رختخواب خود را خواست و تا اواخر دوره هفتم در مجلس زندگی کرد تا مخفیانه از مجلس خارج و به روسیه فرار کرد. فرخی پس از چندی به آلمان رفت و سپس به دعوت تیمورتاش به ایران آمد. چند سالی کسی با او کار نداشت تا اینکه زندانی شد و زندان وی به حبس سیاسی تبدیل شد. او از کسانی است که بعد از چندی زندانی، در زندان دار فانی را وداع گفت.» او بر دیوار زندان چنین مینویسد:
ز این محبس تنگ در گشودم رفتم
زنجیر ستم پاره نمودم رفتم
بیچیز و گرسنه و تهیدست و فقیر
زآن سان که نخست آمده بودم رفتم
در واقع، گزارش فعالیتهای ادبی و میهنی فرخی به رضاشاه داده شده بود و او دستور نابودی فرخی، مدیر روزنامه طوفان را صادر کرده بود. فرخی در ۱۴ فروردین ۱۳۱۶ به قصد انتحار در زندان مقداری تریاک میخورد، اما مأموران متوجه میشوند و او را نجات میدهند. به دستور شاه خواستند او را بیسر و صدا معدوم کنند، تا اینکه یک روز در غذایش سم ریختند ولی فرخی استنباط کرد و نخورد. همان شب او را به بیمارستان زندان موقت واقع در عمارت شهربانی منتقل میکنند و در آن جا به وسیله آمپول هوا، به وسیله پزشک احمدی به قتل میرسد.
زینالعابدین رهنما، غایتی به مثابه یک تبعید طولانی
دیگر روزنامهنگاری که مورد غضب رضاخان قرار گرفت، زینالعابدین رهنما، مدیر روزنامه «ایران» و نماینده مجلس بود. مکی درباره او مینویسد: «زینالعابدین رهنما، مدیر روزنامه ایران محبوس گردید و بر اثر تقاضای آقایان علمای نجف، موافقت شد که مسافرتی به خارج نماید. ایشان ابتدا به عراق و سپس به بیروت حرکت کردند و تا بعد از شهریور در خارج از کشور به سر بردند. امتیاز روزنامه ایران پس از مسافرت اجباری رهنما، به مجید موقر انتقال یافت.»
نسل جوان و روشنفکر بهشدت با رضاخان مخالفت میکردند و با انتشار مقالات تند، اقدامات و رفتارهای مستبدانه وی را به باد انتقاد میگرفتند، ولی آخر و عاقبت روزنامهنگاران روشنفکری، چون فرخی، صبا، دشتی، عشقی و رهنما نشان داد که او بههیچوجه این مخالفتها را تحمل نخواهد کرد. با واکنش سخت و سبعانه رضاخان، روشنفکران نویسنده و روزنامهنگار به انزوا کشیده شدند و حتی کسانی که در نهادینه کردن اصلاحات رضاشاهی نقشی مهمی را ایفا کردند، به تدریج متوجه شدند که از خشم او در امان نخواهند ماند. افرادی، چون داور، وزیر عدلیه رضا شاه که در دستگاه قضایی اقدامات نوآورانهای را انجام داده بود، برای فرار از رسوایی یا کشته شدن به دست رضاخان، خودکشی کرد. سلیمان اسکندری، استاندار کرمان، بازنشسته شد. سیدحسن تقیزاده عاقد قرارداد ۱۳۱۲ نفت با انگلیس و از سردمداران مشروطه و از متنفذین دستگاه رضاخانی از کار برکنار شد. تدین، نماینده مجلس، پس از اعتراض به بودجه وزارت جنگ از کابینه اخراج و زندانی شد. اکثر کسانی که در به قدرت رسیدن رضاخان نقش زیادی را ایفا کردند، گرفتار آتش خشم او شدند.
روشنفکران خارج از کشور، رویاروی رضاخان
همزمان با اعتراضات داخلی، روشنفکران و دانشجویان خارج از کشور هم به مخالفت با رضاخان میپردازند و مخصوصاً از نیمه دوم حکومت رضاشاه این اعتراضات گستردهتر و عمیقتر میشوند. یرواند آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب» مینویسد: «در سال ۱۳۰۹ هـ. ش دانشجویان مقیم اروپا با تشکیل کنگرهای در کلن، خواستار آزادی همه زندانیان سیاسی و ایجاد جمهوری شدند و رضاشاه را آلت دست امپریالیسم انگلیس خواندند. سال بعد، گروهی از دانشجویان مقیم مونیخ که با اعضای باقیمانده فرقه کمونیست ایران همکاری نزدیک داشتند، نشریه جدیدی به نام پیکار منتشر کردند. رضاشاه برای رویارویی با این فعالیتها، دولت آلمان را وادار کرد تا از انتشار پیکار جلوگیری کند و به مجلس فرمان داد تا قانونی برای حفظ امنیت ملی تصویب کند. براساس این قانون، اعضای سازمانهایی که پادشاهی مشروطه را به خطر میانداختند یا مرام اشتراکی را تبلیغ میکردند، به ۱۰ سال زندان محکوم میشدند.»
با وجود تصویب چنین قوانینی، اعتراضات دانشجویی در داخل و خارج ایران ادامه پیدا کرده، دانشجویان در سال ۱۳۱۳ اعتصاب کردند. در سال ۱۳۱۶ دانشجویان دانشکده حقوق در اعتراض به هزینههای بیهودهای که برای آمادهسازی دانشگاه جهت بازدید ولیعهد صرف شده بود، از حضور در کلاسها خودداری کردند. در همان سال عدهای از دانشجویان به جرم توطئه علیه شاه بازداشت شدند و رهبر دانشجویان که جوانی ۲۶ ساله و دانشجوی حقوق بود، مخفیانه اعدام شد.
داستان گروه معروف به «۵۳ نفر!»
نخستین گروه روشنفکری که در دوران رضاشاه متلاشی میشود، گروه معروف به «۵۳ نفر» است. این حادثه که در نیمه دوم حکومت رضاشاه روی داد، مهمترین رویداد در سرکوب روشنفکران در دوره رضاخانی است. به تدریج مبارزان سیاسی به این نتیجه میرسند که مبارزه علنی علیه رضاخان سودی ندارد و به فعالیت مخفی رو میآورند. این افراد با ترجمه کتاب، انتشار خبرنامه، سازماندهی اعتصاب در کارخانهها و دانشگاهها و امثالهم، آگاهیبخشی به تودههای مردمی را سرلوحه برنامههای خود قرار میدهند. بعدها حزب توده از میان همین افراد پدید آمد. شخصیت اصلی گروه «۵۳ نفر» دکتر تقی ارانی، جوان ۳۶ ساله و استاد فیزیک بود که به جنبشهای سوسیالیستی اروپایی گرایش و علاقه داشت و در دانشگاههای تهران گروههای بحثهای دانشجویی را راهاندازی کرد. او با همکاری بعضی از دوستان قدیمی خود مجله «دنیا» را منتشر و بحثهای تئوریک درباره آزادی، برابری، عدالت اجتماعی و امثالهم را در چهارچوب مارکسیسم مطرح کرد. ارانی به تدریج بر دامنه فعالیتهای خود افزود و به انتشار بیانیه و تحریک دانشجویان و کارگران پرداخت. در سال ۱۳۱۶ هـ. ش دستگیر و محاکمه شد. او در دادگاه اعلام کرد که این حکومت، حق آزادی بیان تصریح شده در قانون اساسی را نقض کرده است. دادگاه او را به ۱۰ سال زندان انفرادی محکوم کرد و دکتر ارانی ۱۶ ماه بعد در بیمارستان زندان درگذشت. آبراهامیان درباره «۵۳ نفر» مینویسد: «در اردیبهشت ۱۳۱۶، پلیس، ۵۳ نفر را به اتهام تشکیل سازمان مخفی اشتراکی، انتشار بیانیه ماه مه، سازماندهی اعتصابات دانشکده فنی و کارخانه نساجی اصفهان و ترجمه کتابهای اِلحادی مانند کاپیتال مارکس و مانیفست کمونیست دستگیر کرد. اگر چه پنج تن از دستگیرشدگان بلافاصله آزاد شدند، این گروه به ۵۳ نفر معروف شد. اکثر ۴۸ نفری که در آبان ۱۳۱۷ محاکمه شدند، به نسل جوان روشنفکر و فارسیزبان ساکن تهران تعلق داشتند. ترکیب این ۴۸ نفر عبارت بود از ۱۳ دانشجو، ۱۲ کارمند دولت، چهار استاد دانشگاه، سه پزشک، سه دبیر دبیرستان، دو وکیل، دو مکانیک، دو کارگر، یک تاجر، یک نویسنده، یک خیاط، یک حروفچین، یک کارمند راهآهن، یک پنبهدوز و یک کشاورز. در جریان محاکمه، وکلای مدافع پذیرفتند که این عده، گروهی غیررسمی برای بحث و تبادلنظر درباره سوسیالیسم تشکیل داده بودند؛ ولی هرگونه وابستگیهای بینالمللی را استدلال کردند که امکان ندارد روشنکفران تحصیلکرده و فرزندان روحانیون محترم به تبلیغ و نشر عقاید الحادی بپردازند.
در پایان محاکمه، سه نفر تبرئه، ولی به استانهای دیگر تبعید شدند. ۱۰ نفر به دو تا چهار سال زندان، ۱۷ نفر به پنج سال، هشت نفر به شش تا هشت سال و ۱۰ نفر به حداکثر مجازات ممکن یعنی ۱۰ سال زندن محکوم شدند. از چهرههای سرشناس ۵۳ نفر میتوان به ایرج اسکندری، انور خامهای، بزرگ علوی، رضا رادمنش، احسان طبری و خلیل ملکی اشاره کرد.» مبانی اندیشههای مارکسیستی این گروه عمدتاً با مبانی نظری حکومت رضاشاهی در تضاد بود و نظام پادشاهی را به چالش میکشید. پیش از این روشنفکران روزنامهنگار انتقادات خود را در چهارچوبهای فرهنگی و اجتماعی مطرح میکردند، اما این گروه مبانی حکومت رضاخانی را هدف گرفته بود.
روشنفکران دوران رضاخان در یک بازی دو سر باخت!
روشنفکران عصر رضاشاه، بهرغم تلاش زیادی که کردند، به هیچ وجه مثل روحانیون از پشتوانه تودهای و مردمی برخوردار نبودند و مخاطبان آنها عمدتاً تیپ تحصیلکرده و روشنفکر و نخبه فکری جامعه بودند. همین رابطه سست روشنفکران با تودههای مردمی و بدنه جامعه شاید بزرگترین دلیل عدم پایداری آنان در برابر استبداد رضاشاهی بود. روحانیون توانایی آن را داشتند که در صورت لزوم، مردم را بسیج کنند و متدینین را حول محور اعتقادات دینی گرد هم آورند، اما روشنفکران از چنین قدرت عظیمی بیبهره بودند، از همین روی بهتدریج منزوی و در برابر سرکوب رضاخانی بدون حامی و پشتیبان شدند. حتی تجربه و هوشمندی گروه «۵۳ نفر» هم نتوانست آنان را حفظ کند و خیلی زود در دام نیروهای امنیتی رژیم رضاخانی گرفتار آمدند. روشنفکران یا در تبعید و زندان از بین رفتند و یا جذب دستگاه رضاشاه شدند و نهایتاً به دلیل فقدان پایگاه مردمی نتوانستند منشأ تحولات مهم اجتماعی باشند. از سوی دیگر رضاشاه به هیچ وجه به روشنفکران خوشبین نبود و لذا نهایت سعی خود را در از بین بردن آنان انجام داد. رضاخان توانست با ابزار خفقان و سرکوب، همه نیروها و حرکتهای فکری و اعتراضات اجتماعی را بهشدت کنترل کند.