«جان مرشایمر» نظریهپرداز و تحلیلگر برجسته آمریکایی گفت که ایالات متحده زیربنای نظام بینالملل را به سخره گرفته و آمریکا در حال فروپاشی درونی است. جوان آنلاین: مرشایمر (مرسایمر) پنجشنبه شب در اظهاراتی ویدیویی در یوتیوب گفت: ما شاهد فروپاشی امپراتوری آمریکا هستیم، اما نه از خارج بلکه از درون. این فروپاشی متاثر از ملغمه نامتجانسی از تکبر امپراتوری و ناکارآمدی دیپلماتیک است.
به گزارش ایرنا، مرشایمر پنجشنبه شب در اظهاراتی ویدیویی در یوتیوب گفت: ما شاهد فروپاشی امپراتوری آمریکا هستیم، اما نه از خارج بلکه از درون. این فروپاشی متاثر از ملغمه نامتجانسی از تکبر امپراتوری و ناکارآمدی دیپلماتیک است.
متن کامل صحبتهای «جان مرشایمر» نظریهپرداز و تحلیلگر برجسته آمریکایی به شرح زیر است:
شاهد فروپاشی درونی آمریکا هستیم
ما شاهد ازهم گسیختن امپراتوری آمریکا هستیم؛ نه از بیرون، بلکه از درون؛ فرایندی که بهواسطه آمیزهای آشفته از غرور امپراتوری و ناتوانی دیپلماتیک پیش میرود؛ آمیزهای که اگر پیامدهایش تا این اندازه هولناک و پرمخاطره نبود، میتوانست مضحک به نظر برسد.
ایالات متحده در حال حاضر سیاست خارجهای را دنبال میکند که جز تلاشی سراسیمه برای بازتحمیل سلطه در جهانی که بهسرعت از کنترلش خارج میشود، نام دیگری نمیتوان بر آن گذاشت و نتایج آن چیزی کمتر از فاجعهبار نیست. با وضعیتی روبهرو هستیم که در آن آمریکا بهطور فعال مهمترین متحدان خود در اروپا را از خود میراند، و همزمان در نیمکره خود دست به عملیات نظامیِ مستقیم میزند که ناقض حقوق بینالملل است؛ در حالی که قدرتهای بزرگ شرق، بهویژه چین و روسیه، با شادمانی و انتظار نظارهگرند. تازهترین اخبار درباره انتصاب یک فرستاده ویژه برای گرینلند و گسست در تبادل اطلاعاتی با بریتانیا، رویدادهایی منفرد و ناشی از رفتار غیر متعارف اداری هستند.
اینها لرزههای یک زلزلهی عظیم ژئوپلیتیکاند که معماری امنیتی غرب را که از سال ۱۹۴۵ تاکنون پابرجا بوده تهدید به فروپاشی میکند. اجازه دهید از وضعیت گرینلند آغاز کنیم؛ موضوعی که بسیاری در رسانههای جریان اصلی آن را یک مضحکه، حاشیهای بیاهمیت، یا نمونهای دیگر از ویژگیهای خاص دونالد ترامپ تلقی میکنند. خندیدن به این ایده آسان است که فرماندار جف لندری لوئیزیانا، مردی بدون داشتن تجربه دیپلماتیک برای مذاکره درباره خرید یک قلمرو خودمختار منصوب شود.
اما تقلیل دادن این ماجرا به دلقکبازی، به معنای نادیده گرفتن تغییر عمیق در راهبرد کلان آمریکا است که این اقدام نمایندگیاش میکند. این «واقعگرایی تهاجمی» در خامترین و پرداختنشدهترین شکل آن است. ایالات متحده به نقشه نگاه میکند، ذوب شدن قطب شمال را میبیند، گشایش مسیرهای جدید کشتیرانی را میبیند، و ذخایر عظیم عناصر نادر خاکی را میبیند که برای فناوری و جنگ قرن بیستویکم حیاتیاند.
واشنگتن همچنین اهمیت راهبردی تنگه گرینلند، ایسلند و بریتانیا را میبیند؛ گلوگاهی که مسیر ورود قدرت دریایی روسیه به اقیانوس اطلس است. از منظر صرفاً واقعگرایانه، تمایل آمریکا به کنترل گرینلند کاملاً عقلانی است. دولتها در پی بقا هستند و برای بقا باید قدرت خود را به حداکثر برسانند.
کنترل جغرافیای قطب شمال راهی برای حداکثرسازی قدرت است. اما شیوه اجرای این خواست، از یک آسیبشناسی خطرناک در تفکر کنونی آمریکا پرده برمیدارد. دیپلماسی هنر این است که کاری کنی دیگران آنچه تو میخواهی را انجام دهند.
رویکرد دونالد ترامپ یعنی گماردن یک وفادار سیاسی مانند لندری و برخورد با قلمرو یک کشور مستقل همچون ملکی مشکلدار در بازار املاک نقطهی مقابل دیپلماسی است. این اعلام نیت امپراتوری است. وقتی به واکنش کپنهاگ نگاه میکنید، مسئله صرفاً ناراحتی نیست؛ بلکه هشداری عمیق و جدی است.
وزیر خارجه دانمارک این اقدام را کاملاً غیرقابلقبول خواند. اتحادیه اروپا برای دفاع از تمامیت ارضی پادشاهی دانمارک وارد عمل شده است. این امر خارقالعاده است.
ما درباره یک متحد ناتو سخن میگوییم؛ کشوری که در افغانستان و عراق در کنار نیروهای آمریکایی خون داده است، اما اکنون با همان منطق غارتگرانهای با آن رفتار میشود که معمولاً از یک فاتح متخاصم انتظار میرود. مفهوم حاکمیت که سنگبنای نظام بینالملل است آشکارا از سوی واشنگتن به سخره گرفته میشود. پیامی که به هر پایتخت اروپایی مخابره میشود، روشن است.
ایالات متحده دیگر شما را شریکانی در یک سازوکار امنیت جمعی نمیبیند. شما را دولتهای تابعی میبیند که قلمرو و منابعشان، اگر قیمت مناسب باشد یا فشار به اندازهی کافی بالا رود، قابل تملک است. این ما را به انتصاب مشخص جف لندری میرساند.
در دنیای دیپلماسیِ پرمخاطره، «افراد همان سیاستاند». با اعزام مردی که صلاحیتش «معاملهگری» و چاپلوسی سیاسی است، نه یک دیپلمات کارکشته که ظرایف شورای قطب شمال یا قانون اساسی دانمارک را بفهمد، ترامپ نشان میدهد که برای نظم بینالمللی مبتنی بر قواعد اهمیتی قائل نیست. او نشان میدهد که معتقد است میتواند دولت کپنهاگ را دور بزند و مستقیماً با گرینلندیها سخن بگوید و حتی برای تحقق اهداف آمریکا به جداییطلبی دامن بزند.
این بازی خطرناکی است. ملیگرایی قدرتمندترین نیروی سیاسی روی کرهی زمین است؛ دهههاست این را گفتهام.
نمیتوان یک ملت را صرفاً خرید. گرینلندیها هویت خود، آرمانهای خود و رابطهی خاص خود با دانمارک را دارند. این فرض که میتوان آنها را مانند قطعهای زمین در یک معاملهی املاک منهتن خرید، سوءبرداشتی بنیادین از طبیعت انسان و واقعیت سیاسی است.
سیاست آمریکا در کارائیب یک فاجعه است
همین نابینایی نسبت به ملیگرایی است که ایالات متحده را از ویتنام تا عراق، و از باتلاقی به باتلاق دیگر کشانده است؛ و اکنون میبینیم که این منطق درباره نزدیکترین متحدانمان به کار گرفته میشود. اما اگر وضعیت گرینلند یک فاجعه دیپلماتیک است، وضعیت کارائیب در ارتباط با بریتانیا یک فاجعه راهبردی است. گزارشهایی داریم مبنی بر اینکه بریتانیا نزدیکترین شریک اطلاعاتی ما، «رابطهی ویژه»، هسته اتحاد پنج چشم، تبادل اطلاعات با ایالات متحده درباره عملیاتها در کارائیب را متوقف کرده است.
چرا؟ زیرا ارتش آمریکا بهصورت یکجانبه به کشتیهای مظنون به حمل مواد مخدر حمله میکند و همه سرنشینان را میکشد؛ اقدامی که ناقض حقوق بینالملل و تشریفات دادرسی است. بریتانیاییها نمیخواهند در آنچه جنگی غیرقانونی میدانند، شریک جرم باشند.
بریتانیا کشوری که بر پایهی اطلاعات نادرست، ایالات متحده را در فاجعه عراق همراهی کرد اکنون به این نتیجه رسیده است که آمریکا بیش از حد یاغی، بیش از حد خشن و بیش از حد غیرقابلپیشبینی است که بتوان اطلاعات حساس را به آن سپرد. این شکافی در ابعادی تاریخی است. اتحاد پنج چشم، دستگاه عصبی قدرت غرب است.
این اتحاد سازوکاری است که بهواسطه آن جهان انگلیسیزبان قدرت خود را اعمال میکند و آگاهی محیطیاش را در سراسر جهان حفظ مینماید. اگر بریتانیا در حال قطع این ارتباط است، به این معناست که اعتمادی که شالوده این اتحاد بود، تبخیر شده است. ایالات متحده مانند یک هژمونِ ازخودبیخود رفتار میکند؛ در حیاط خلوت خود، یعنی کارائیب، با خشونت میتازد، نسخهای فوقنظامیشده از دکترین مونرو را اجرا میکند، و همزمان متحدانی را که برای اعمال قدرت در اوراسیا به آنها نیاز دارد، از خود میراند.
کشته شدن ۷۶ نفر بر روی این کشتیها آنگونه که گزارش شده بدون محاکمه و بدون طی تشریفات قانونی، رفتاری از جنس همان چیزی است که در رژیمهای اقتدارگرا محکومش میکنیم. وقتی ایالات متحده چنین میکند، نهتنها اقتدار اخلاقی خود را که منِ واقعگرا ارزش چندانی برایش قائل نیستم، هرچند در حفظ اتحادها کارکرد عملی دارد نابود میکند، بلکه همکاری را برای دموکراسیهای لیبرالی که مقید به قوانین داخلی و معاهدات بینالمللیاند، ناممکن میسازد. آنچه میبینیم، تراژدی کلاسیک سیاست قدرتهای بزرگ است که بهصورت زنده رخ میدهد، اما با شتابی بیشتر بهدلیل بیکفایتی.
ایالات متحده با یک رقیب همترازِ در حال صعود به نام چین و یک اخلالگرِ احیاشده، هرچند از نظر اقتصادی ضعیف، به نام روسیه مواجه است. برای موازنه با این تهدیدها، منطق پایهای واقعگرایانه حکم میکند که آمریکا باید اتحادهایش را تقویت کند، غرب را منسجم سازد، و اطمینان یابد که اروپا و جهان انگلیسیزبان همگام با واشنگتن حرکت میکنند. اما در عوض، دقیقاً خلاف این کار را میکنیم.
با دانمارک بر سر سرزمینی که از نظر حقوقی نمیتوانیم تصاحبش کنیم، درگیر میشویم. بریتانیاییها را وادار میکنیم بهدلیل رفتار شبهعدالتخواهانهی ما در آبهای آزاد، از دستگاه اطلاعاتیمان جدا شوند. ائتلافی را که برای مهار چین به آن نیاز داریم، از هم میگسلانیم.
شی جینپینگ و ولادیمیر پوتین اگر هم میخواستند، نمیتوانستند سناریویی بهتر از این بنویسند. آنها نظارهگر ازهمدریدگیِ غرب هستند. بیایید به پیامدهای اقتصادی و اجتماعی این وضعیت برای مردم آمریکا نگاه کنیم؛ زیرا اینجاست که واقعیت خود را نشان میدهد.
سیاست خارجی امری انتزاعی نیست. به امنیت شما و به جیب شما مربوط است. وقتی ایالات متحده اتحادیهی اروپا را از خود میراند، بزرگترین رابطهی تجاری و سرمایهگذاری خود را به خطر میاندازد.
اروپا آمریکا را شریک قابل اعتمادی میداند؟
اگر اروپاییها به این نتیجه برسند که آمریکا دیگر شریک قابل اعتمادی نیست یا بدتر از آن، تهدیدی غارتگر برای تمامیت ارضی آنهاست شروع به پوشش ریسک خواهند کرد. بهدنبال خودمختاری راهبردی خواهند رفت. تجارت خود را متنوع خواهند کرد.
حتی ممکن است به سازگاری با چین روی آورند. این یعنی بازارهای کالاهای آمریکایی میتواند کوچک شود. یعنی با افزایش موانع تجاری، هزینهی کالاها در ایالات متحده بالا برود.
یعنی جایگاه دلار آمریکا بهعنوان ارز ذخیره جهانی که به ما اجازه میدهد کسریهای عظیم داشته باشیم و ارتشمان را تأمین مالی کنیم ــ میتواند به چالش کشیده شود؛ زیرا اروپا و آسیا بهدنبال جایگزینهایی برای یک نظام مالیِ سلاحسازیشده تحت ادارهی واشنگتنی آشفته خواهند رفت. افزون بر این، لفاظی انزواطلبانهای که در تحلیل به آن اشاره شده ــ بازگشت به شیوه تفکر دهه ۱۹۲۰ ــ نامگذاری نادرستی است. انزواطلبی به معنای در خانه ماندن و به کار خود پرداختن است.
سیاستهای ترامپ تهاجم یک جانبه افراطی در جهان است
آنچه میبینیم انزواطلبی نیست. تهاجمِ یکجانبهی افراطی است. بدترین ترکیب ممکن از هر دو جهان است.
ما در حال فاصله گرفتن از ساختارهای همکاریای هستیم که ثبات جهان را حفظ میکنند؛ ساختارهایی مانند ناتو و سازمان ملل متحد. اما در عین حال، هر جا که صلاح بدانیم، بهصورت تهاجمی و یکجانبه ــ چه از نظر نظامی و چه دیپلماتیک ــ مداخله میکنیم، بدون آنکه از مشروعیت یا حمایت متحدان برخوردار باشیم. این وضعیت، ایالات متحده را در موقعیتی آسیبپذیر قرار میدهد.
ما بیشازحد درگیر شدهایم، از پشتیبانی کافی برخوردار نیستیم و هرچه بیشتر ــ حتی در نگاه دوستانمان ــ بهعنوان یک دولت مطرود دیده میشویم. مالیاتدهنده آمریکایی هزینه ارتشی را میپردازد که به شیوههایی به کار گرفته میشود که امنیت ما را کاهش میدهد، نه افزایش. انتصاب جف لندری نماد دولتی است که دیگر بهعنوان یک کنشگر عقلانی در صحنهی جهانی عمل نمیکند.
این انتصاب نشان میدهد که وفاداری به رئیس، مهمتر از شایستگی یا منافع ملی تلقی میشود. این ویژگی شاخص رژیمهای رو به زوال است. وقتی دستگاه اداری را تصفیه میکنید، کارشناسان را به حاشیه میرانید، جامعه اطلاعاتی را نادیده میگیرید، و دیپلماتها را با حامیان مالی و نزدیکان سیاسی جایگزین میکنید، توان تدوین یک راهبرد منسجم را از دست میدهید.
در نتیجه، اشتباه میکنید. دچار خطای محاسبه میشوید؛ و در عصر هستهای، خطای محاسبه همان جادهای است که به آخرالزمان ختم میشود.
دانمارکیها مردمی مؤدباند، اما در عین حال ملتی سرافراز با تاریخی هزارساله هستند. این تصور که آنها بهسادگی تسلیم میشوند، یک خیالپردازی است. اگر تسلیم نشوند چه؟ آیا ایالات متحده دانمارک را تحریم خواهد کرد؟ آیا از نیروی دریایی برای محاصره گرینلند استفاده میکند؟ اینها در نگاه نخست مضحک به نظر میرسد، اما ما در مسیری حرکت میکنیم که در آن، امور مضحک به رفتارهای عادی بدل میشوند.
تنش در کارائیب نیز به همان اندازه گویای این ذهنیت خطرناک است. کارائیب عملاً یک دریاچه آمریکایی است. ما در آنجا برتری کامل داریم.
پس چرا لازم است عملیاتی انجام دهیم که تا این اندازه تهاجمی باشد و بریتانیاییها را از خود براند؟ این رفتار از احساس ناامنی خبر میدهد. یک هژمونِ بااعتمادبهنفس نیازی ندارد برای اثبات اقتدار خود به قایقهای ماهیگیری شلیک کند. یک هژمونِ رو به افول ــ که نسبت به مرزهایش دچار پارانویاست و برای نمایش قدرت درمانده است ــ دقیقاً چنین میکند.
این رفتارِ قدرتی است که هراسان است؛ و یک ابرقدرتِ هراسان، خطرناکترین کنشگر در نظام بینالملل به شمار میآید. تصمیم بریتانیا برای خودداری از تبادل اطلاعات، همچون آژیر هشدار است. این یعنی لندن به واشنگتن میگوید: شما بیش از حد پیش رفتهاید.
شما از خطوطی عبور میکنید که ما نمیتوانیم همراه شما از آنها عبور کنیم. اگر بریتانیا را از دست بدهیم، چشمها و گوشهای خود را در بخشهایی از جهان که بهشدت به آنها نیاز داریم، از دست خواهیم داد. همچنین باید بُعد سیاست داخلی در داخل ایالات متحده را نیز در نظر بگیریم.
این نمایش تهاجمی با هدف جلب نظر یک پایگاه داخلی طراحی شده است؛ پایگاهی که احساس میکند مورد ظلم قرار گرفته، عقب مانده و نسبت به خارجیها بدبین است. این همان سیاستِ رنجش و کینه است که بهصورت سلاح در قالب سیاست خارجی به کار گرفته شده است. با درگیر شدن با دانمارک و با رفتار خشن در کارائیب، دولت در چشم حامیان خود قدرتمند جلوه میکند.
رویکرد اول آمریکا یا آمریکای تنها
در ظاهر، این رویکرد «اول آمریکا» به نظر میرسد، اما در واقع «آمریکای تنها» است؛ و آمریکای تنها، موجودیتی بهمراتب ضعیفتر و آسیبپذیرتر از آمریکایی است که در رأس یک ائتلاف نیرومند غربی قرار دارد.
کارگر متوسط آمریکایی هیچ سودی از ناتوانی جف لندری در خرید گرینلند نمیبرد. خانوادهی معمولی آمریکایی به این دلیل که ما سرویسهای اطلاعاتی بریتانیا را از خود راندهایم، امنتر نشده است. برعکس، آنها در معرض خطر بیشتری قرار دارند، زیرا شبکهی امنیتیای که ما را در برابر تروریسم و تهدیدهای دولتی محافظت میکند، اکنون پر از شکاف شده است.
شکافهایی که خودمان ایجاد کردهایم. اکنون اجازه دهید زاویهی دید را گسترش دهیم و به موازنهی قدرت جهانی نگاه کنیم. ظهور چین واقعیت ژئوپلیتیک تعیینکنندهی دوران ماست.
چین رقیبی همتراز با اقتصادی عظیم و ارتشی رو به رشد است. برای مهار چین، ایالات متحده به یک ائتلاف نیاز دارد. ما بهتنهایی از عهدهی این کار برنمیآییم.
جغرافیای آسیا بسیار گسترده است. ما به ژاپن نیاز داریم، به کرهٔ جنوبی نیاز داریم، به استرالیا نیاز داریم، و لازم است اروپا از نظر اقتصادی و فناورانه در کنار ما باشد. اما با تحقیر اروپا و با تهدید تمامیت ارضی یک کشور اروپایی، عملاً اروپا را از خود میرانیم.
ما به اروپاییها پیام میدهیم که نمیتوانند به ما اعتماد کنند. این دقیقاً همان شکافی است که پکن از آن بهره میبرد. چین هماکنون در حال ورود به قطب شمال است و خود را «کشوری نزدیک به قطب شمال» مینامد.
آنها یخشکن میسازند. در گرینلند سرمایهگذاری میکنند. اگر ایالات متحده گرینلندیها و دانمارکیها را از خود بیگانه کند، به نظر شما آنها به چه کسی روی خواهند آورد؟ ممکن است صرفاً برای ایجاد موازنه در برابر زورگویی آمریکا، به سمت چین بروند و از پکن برای سرمایهگذاری و زیرساخت کمک بگیرند.
این همان طنز تلخ تراژدی است. در تلاش برای تصاحب گرینلند بهمنظور دور نگه داشتن چین، تهاجم ناشیانهٔ ترامپ ممکن است در عمل درِ ورود چین را کاملاً باز کند. همین منطق دربارهٔ روسیه نیز صادق است.
روسیه نقش «اخلالگر» را ایفا میکند. آنها میخواهند ناتو را تضعیف کنند. آنها میخواهند غرب را دچار شکاف کنند.
هر بار که ایالات متحده به یکی از متحدان ناتو توهین میکند، ولادیمیر پوتین جام خود را بالا میبرد. انسجام ناتو بر مادهٔ ۵ استوار است؛ تعهدی که میگوید حمله به یک عضو، حمله به همهٔ اعضاست. اما این انسجام، به اعتماد روزمره و احترام متقابل میان کشورهای عضو نیز وابسته است.
اگر عضو اصلی ائتلاف در پی الحاق قلمرو یک عضو کوچکتر باشد، ائتلاف اعتبار خود را از دست میدهد. چرا استونی یا لهستان باید به این اعتماد کنند که ایالات متحده از حاکمیت آنها دفاع خواهد کرد، وقتی خود آمریکا فعالانه در حال تضعیف حاکمیت دانمارک است؟ این منطق از هم میپاشد. اعتبار تضمین امنیتی آمریکا سریعتر از یخهای گرینلند در حال ذوب شدن است.
سیاستهای ترامپ دنیا را وارد دورهای از بی ثباتی و جنگ کرده است/ جهان انبار باروت
ما وارد دورهای از بیثباتی عمیق میشویم. قواعد بازی در حال بازنویسیاند؛ نه از راه اجماع، بلکه با زور عریان و خطاهای فاحش. خطر جنگ رو به افزایش است؛ نه لزوماً، چون کسی خواهان جنگ جهانی است، بلکه، چون وقتی نردههای محافظ دیپلماسی را برمیدارید، وقتی کانالهای تبادل اطلاعات را خاموش میکنید، و وقتی استراتژی را با تصمیمهای آنی و احساسی جایگزین میکنید، حادثه اجتنابناپذیر میشود.
کشتیها به هم برخورد میکنند. هواپیماها سرنگون میشوند. سوءتفاهمها تشدید میشوند.
بدون اعتماد و بدون سازوکارهای کاهش تنش، این حوادث میتوانند بهسرعت از کنترل خارج شوند. ما این وضعیت را در سال ۱۹۱۴ دیدهایم. اکنون نیز نشانههای مقدماتی آن را میبینیم.
جهان به انبار باروت تبدیل شده است. ایالات متحده که زمانی آتشنشان بود، اکنون با شعلهافکن در حال دویدن است. این تغییر، بر تکتک شهروندان آمریکایی اثر میگذارد.
این وضعیت بر ثبات دلار تأثیر میگذارد. بر زنجیرههای تأمین که کالاها را به فروشگاه محلی شما میرسانند اثر میگذارد؛ و بر احتمال آنکه پسران و دختران شما به جنگی فرستاده شوند که میشد از آن جلوگیری کرد، اثر مستقیم دارد.
ما فقط دربارهٔ خطوط روی نقشه یا مراسم دیپلماتیک صحبت نمیکنیم. موضوع، امنیت بنیادین کشور است. این تصور که میتوان صرفاً با زورگویی به رفاه و امنیت رسید، یک توهم خطرناک است.
جهان برای چنین رویکردی بیش از حد بزرگ، بیش از حد پیچیده و بیش از حد مسلح است. دیگر کشورها منافع خود، غرور خود و ابزارهای مقاومت خود را دارند. نادیده گرفتن این واقعیت، دعوت مستقیم به فاجعه است.
انتصاب فرماندار لندری نشانهای از یک بیماری عمیقتر است. این اقدام بیانگر پیروزی نمایشهای سیاسی داخلی بر کشورداریِ جدی و مسئولانه است. این، حرکتی سطحی و غیرجدی در برابر مسئلهای بسیار جدی است.
قطب شمال مسئلهای جدی است. رقابت با چین مسئلهای جدی است. ثبات ناتو مسئلهای جدی است.
برخورد با این مسائل بهعنوان فرصتهایی برای رانتدهی سیاسی و تیترسازی رسانهای، قصور در انجام وظیفه در مقیاسی عظیم است. سکوت یا همراهی طبقهٔ سیاسی در واشنگتن در برابر این رفتارها نیز به همان اندازه گویاست. صداهای خردمندانه بسیار اندک شدهاند.
نخبگان حاکم یا خریداری شدهاند یا مرعوب. ما بهسوی صخرهها رانده میشویم و ناخدا بهجای تمرکز بر نجات کشتی، با خدمه بر سر اینکه چه کسی بهترین کابین را داشته باشد، مشغول جر و بحث است؛ آن هم در حالی که بدنهٔ کشتی در حال شکافتن است. به سخنان مقامهای دانمارکی توجه کنید.
آنها سردرگماند. آزردهخاطرند. اما در زیر این احساسات، ارادهای رو به سختتر شدن در حال شکلگیری است.
شدت یافتن بلوکهای رقیب سیاسی در اثر سیاستهای مرکانتیلیستی و مسابقههای تسلیحاتی
اروپا بهتدریج درمییابد که تنها مانده است. این آگاهی به جهانی پراکندهتر منجر خواهد شد؛ جهانی متشکل از بلوکهای رقیب، سیاستهای تجاری مرکانتیلیستی و مسابقههای تسلیحاتی. این بازگشت به روزگار تیره و تار اوایل قرن بیستم است؛ و همه میدانیم آن دوران چگونه پایان یافت.
آن دوران با آتش و خون پایان یافت. ایالات متحده هشتاد سال تلاش کرده است از بازگشت به آن جهان جلوگیری کند. اکنون، اما خود ما پیشاپیش دیگران، راه بازگشت به ورطه را هموار میکنیم.
رویکرد «معاملهگرانه» در بازار املاک کارآمد است، زیرا یک مرجع بالادستی ــ نظام قضایی ــ برای اجرای قراردادها وجود دارد. اما در روابط بینالملل، چنین مرجع بالاتری وجود ندارد. تنها چیزی که هست، آنارشی است.
وقتی اعتماد را از بین ببرید، دیگر قاضیای نیست که به او شکایت ببرید. فقط قدرت باقی میماند؛ و ما با رفتارهای احمقانه، قدرت خود را به هدر میدهیم.
وضعیت روابط با بریتانیا شاید فوریترین زنگ خطر باشد. تبادل اطلاعات، بالاترین نشانهٔ اعتماد است؛ یعنی به اشتراک گذاشتن اسرار، منابع و روشهای خود.
یعنی خود را در برابر یک کشور دیگر آسیبپذیر کردن. اینکه بریتانیا بگوید «بس است»، رأی بیسابقهای به بیاعتمادی نسبت به قضاوت آمریکا است. یعنی آنها بر این باورند که قضاوت آمریکاییها آنقدر معیوب و آنقدر خطرناک شده که جایگاه اخلاقی و حقوقی خودِ بریتانیا را به خطر میاندازد.
این همان قناری در معدن زغالسنگ است؛ نشانهای هشداردهنده. اگر بریتانیا در حال فاصله گرفتن است، یعنی باقی ساختار ائتلاف از درون در حال پوسیدن است. ما با احتمال پایان غرب بهعنوان یک واحد سیاسی منسجم روبهرو هستیم.
به کدام سو میرویم؟ آمادگی برای جنگ خودکشی است
پس آینده چه در پیش دارد؟ اگر اصلاح مسیر صورت نگیرد ــ که با توجه به رهبری کنونی بعید به نظر میرسد ــ ما بهسوی برخوردی اجتنابناپذیر حرکت میکنیم. شاید برخوردی دیپلماتیک باشد که ناتو را در هم بشکند. شاید برخوردی نظامی در کارائیب یا قطب شمال باشد.
شاید هم برخوردی اقتصادی باشد، با تشدید جنگهای تجاری. اما مسیر روشن است: ما از جهانی با رقابتِ مدیریتشده، به جهانی با درگیریِ مهارنشده در حال حرکت هستیم.
ایالات متحده به قدرتی غیرقابل پیشبینی، تهاجمی و منزوی تبدیل میشود؛ و در دنیای بیرحم سیاست بینالملل، انزوا مقدمهٔ شکست است. ما داریم خودمان را مات میکنیم.
ما با نابود کردن ائتلافهایی که میتوانستند به پیروزیمان در جنگ کمک کنند، خود را برای جنگ آماده میکنیم. این راهبردی است از جنس خودکشی که در لباس قدرت پنهان شده است. از توجه شما سپاسگزارم.
این زمانه، زمانهای خطرناک است؛ شاید خطرناکترین دوران زندگی ما. باید چشمهایمان را باز نگه داریم و واقعیت قدرت را آنگونه که هست، درک کنیم. فارغ از توهمات، من با تحلیلهای بیشتری بازخواهم گشت، زیرا متأسفانه این وضعیت ادامه خواهد یافت ــ و به احتمال زیاد، نه در جهتی بهتر.
ترجمه: هرمز برادران و مصطفی افضل زاده