کد خبر: 1332386
تاریخ انتشار: ۱۲ آذر ۱۴۰۴ - ۲۳:۰۰
مراقب ترک‌های پایه‌های آموزش باشیم! همیشه در ذهنمان، مدرسه‌جایی بوده که فرصت‌ها را برابر می‌کرد، یعنی نقطه شروعی می‌شد که کودکان، فارغ از آنکه از کجا آمده‌اند
مهسا گربندی

جوان آنلاین: همیشه در ذهنمان، مدرسه‌جایی بوده که فرصت‌ها را برابر می‌کرد، یعنی نقطه شروعی می‌شد که کودکان، فارغ از آنکه از کجا آمده‌اند، می‌توانستند در آن، با تلاش و کوشش‌شان، آینده‌ای تازه بسازند، اما این تصویر ذهنی، کم‌کم، با واقعیتی متناقض روبه‌رو شد. به طوری که امروز، در کلاس‌های درس ابتدایی، کودکانی را می‌بینیم که بعد از چند سال تحصیل، هنوز در خواندن یک متن ساده نیز مکث می‌کنند و در نوشتن لغاتی که باید طی سال اول، برایشان تثبیت می‌شد، تردید دارند. این ماجرا اما، یک استثنا، یا مثلاً تجربه شخصی چند معلم خاص نیست، بلکه به الگویی تکرارشونده‌ای تبدیل شده که حالا، آمار رسمی هم آن را تأیید می‌کند، اینکه ۴۲ درصد از کودکان ابتدایی در کشور، توانایی خواندن در سطح پایه را ندارند! عددی هولناک که البته مربوط به ضعف فردی دانش‌آموزان نمی‌شود، بلکه انعکاسی از نحوه آموزش در کلاس‌های درس است که یک اختلال ساختاری را به رخ‌مان می‌کشد. اختلالی که حالا در ساده‌ترین مهارت آموزشی خود را نشان داده‌است، یعنی مهارت در خواندن و نوشتن. 
ریشه‌های درهم‌تنیده‌ای وجود دارد که بحران فعلی را در نظام آموزش و پرورش کشور شکل داده‌است. وقتی به گذشته نگاه می‌کنیم، مسیر رسیدن به این نقطه در آن ایستاده‌ایم، از چند اتفاق کوچک و بزرگ تشکیل شده که احتمالاً هر کدامشان جداگانه قابل مدیریت و حل و فصل بودند، اما در کنار هم به ترکیبی مشکل‌زا تبدیل شده‌اند که حل آن کار به شدت دشواری است. 
بخش قابل‌توجهی از معلمان ورودی سال‌های اخیر، آموزش تخصصی کافی برای تدریس پایه‌های ابتدایی ندیده‌اند. بدون شک تدریس خواندن، حافظه‌ای و تصادفی نیست، نیاز به شناخت دقیق از مراحل یادگیری، مشکلات خوانداری و روش‌های تقویت سواد دارد. از سوی دیگر، دوره‌های بدو خدمت و ضمن خدمت هم اغلب کوتاه، شتابزده یا بیش از حد تئوریک برگزار شده که متأسفانه این شکاف را پر نکردند. 
اما ماجرا به همین جا ختم نمی‌شود. ارزشیابی توصیفی، با نیت درستی وارد مدارس شد، اما اجرا و فهم مشترکی از آن شکل نگرفت. بسیاری از ضعف‌ها، در پس گزارش‌هایی کلی و عباراتی عمومی پنهان ماندند و زمان طلایی ترمیم، بدون اینکه کسی متوجه شود، از دست رفت. نتیجه این شد که دانش‌آموزان با ضعف‌هایی که دیده نمی‌شد، سال به سال به مقاطع بالاتر منتقل شدند و حالا این ضعف‌ها در پایه‌های بالاتر خود را برجسته‌تر نشان می‌دهد. 
در همین مسیر، نابرابری آموزشی، که سال‌ها به‌عنوان یک مسئله قدیمی پذیرفته شده‌بود، به شدت این بحران را افزایش داد. در مناطقی که کلاس‌های شلوغ، کمبود معلم حرفه‌ای، کتابخانه‌های ناکارآمد یا منابع آموزشی محدود است، ضعف‌های سواد پایه به مراتب عمیق‌تر دیده می‌شود. به این ترتیب شکافی که از کلاس اول شروع می‌شود، تا سال‌ها باقی می‌ماند و بستر نابرابری‌های بزرگ‌تر را می‌سازد؛ و در نهایت، برنامه درسی فشرده و تمرکز نظارت‌ها بر امور اداری، باعث‌شده زمان و انرژی کافی برای تثبیت و تکرار مهارت خواندن باقی نماند. گاهی آن‌قدر درگیر «به پایان رساندن کتاب» شدیم که فرصت «یاد گرفتن واقعی» از دست رفت!
نتیجه این مجموعه عوامل پدیده‌ای است که کارشناسان آن را «بی‌سوادی پنهان» می‌نامند، وضعیتی که در آن دانش‌آموزان ظاهراً مسیر آموزشی را طی می‌کنند، اما در عمل مهارت کلیدی که باید زیربنای تمام یادگیری‌ها باشد، یعنی خواندن، به‌درستی در آنان شکل نگرفته است. 
این ضعف بعد‌ها فقط خودش را در درس فارسی نشان نمی‌دهد، به ریاضی نیز سرایت می‌کند، به علوم، به تاریخ و حتی به مهارت‌های زندگی، چراکه دانش‌آموزی وقتی نمی‌تواند بخواند و تحلیل کند، بدون شک نمی‌تواند یاد بگیرد؛ و درست همین‌جاست که چرخه افت تحصیلی او آغاز می‌شود. 
اما مسئله فقط آموزشی نیست، ابعاد اجتماعی دارد. شکافی که امروز در مهارت‌های پایه شکل می‌گیرد، فردا در فرصت‌های شغلی و اجتماعی دیده می‌شود. اگر بخش بزرگی از دانش‌آموزان ما نتوانند در سال‌های ابتدایی سواد پایه را به‌درستی بیاموزند، جامعه به‌تدریج به دو مسیر تقسیم می‌شود، یعنی گروهی که امکان پیشرفت دارند و گروهی که در همان نقطه شروع کم‌کم از حرکت باز می‌مانند. 
از سوی دیگر، همه پژوهش‌ها یک نکته را تأیید می‌کنند، اینکه هیچ دوره‌ای به اندازه سال‌های ابتدایی در شکل‌دهی سواد پایه تعیین‌کننده نیست. اگر این سال‌ها از دست بروند، حتی با بهترین برنامه‌های جبرانی، فقط بخشی از ضعف‌ها قابل ترمیم است. 
اما چطور می‌توان مسیر را اصلاح کرد؟ راه‌حل‌ها پیچیده نیستند، اما نیاز به رویکردی صادقانه، زمان‌دار و پیوسته دارند. پیش از هر چیز باید پذیرفت که تدریس سواد پایه مهارتی تخصصی است و باید معلمان ابتدایی، چه تازه‌وارد‌ها و چه باتجربه‌ها، آموزش حرفه‌ای، مداوم و کاربردی دریافت کنند، آموزشی که نه در حد چند فایل نظری، بلکه مبتنی بر تمرین، بازخورد و همراهی باشد. 
در کنار آن، لازم است اجرای ارزشیابی توصیفی دوباره بازآرایی شود. اگر قرار است ضعف‌ها، دیده و فرصت جبران فراهم شود، باید زبان گزارش‌ها دقیق‌تر، معیار‌ها روشن‌تر و نقش خانواده‌ها پررنگ‌تر شود. توصیف بدون دقت، تنها ظاهر مسئله را آرام می‌کند، اما اصل مشکل پابرجا می‌ماند. 
پرواضح است که تثبیت سواد پایه، نیازمند زمان بیشتری برای خواندن و تمرین است. برنامه درسی باید انعطاف پیدا کند تا فرصت تکرار و مرور فراهم شود، به‌خصوص در پایه‌های اول تا سوم. هیچ چیز جای تمرین مستمر را نمی‌گیرد؛ و همچنین، باید مدرسه به محیطی تبدیل شود که کتاب و خواندن در آن، حضور واقعی داشته باشد. کتابخانه‌های فعال، برنامه‌های خواندن آزاد و ایجاد عادت مطالعه در خانه، همگی مکمل‌های ضروری هستند که باید بدان توجه شود. موفقیت سواد پایه اتفاقی در یک ساعت کلاس نیست، نتیجه زیست مستمر کودک در محیط‌های مواجهه با متن است. 
بحران امروز اما، نه ناگهانی و نه غافلگیرکننده است، حاصل سال‌هایی است که بخش‌های مختلف نظام آموزشی فرسوده شدند، اما همچنان انتظار داشتیم خروجی یکسانی به‌دست آوریم، اما اکنون در نقطه‌ای ایستاده‌ایم که نمی‌توان بیش از این چشم ببندیم. سواد پایه، موضوع یکی از درس‌ها نیست، شرط لازم تمام درس‌ها و تمام آینده است، بنابراین اگر امروز مهارت خواندن جدی گرفته نشود، فردایی می‌رسد که فاصله‌ها نه با سیاست‌گذاری‌های کلان، بلکه با همین ناتوانی ساده در خواندن یک متن شکل می‌گیرد. 
ترمیم این وضعیت ممکن است، اما نیازمند آن است که پایه‌ها دوباره دیده شوند، پایه‌هایی که اگر محکم ساخته نشوند، هیچ سقفی، حتی بلندترینش، قدرت ایستادن ندارد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار