وزیر آموزش و پرورش اخیراً گفته که برای حدود یک میلیون دانشآموز بازمانده از تحصیل، دلایل متعددی وجود دارد، از فقر اقتصادی گرفته تا بیماری و مهاجرت. او بیان کرده که نباید اجازه دهیم حتی یک نفر از چرخه آموزش حذف شود. این حرفها، البته که دلگرمکننده است، اما وقتی پای عمل به میان میآید، آیا همه چیز به این سادگیاست؟!
اگر واقعاً باور داریم که هیچ دانشآموزی نباید از تحصیل جا بماند، پس چرا آنهایی که در روستاها و مناطق کمبرخوردار دست یاری دراز میکنند و با تمام علاقه میخواهند ادامه تحصیل دهند، هنوز مدرسهای ندارند؟ چرا صدای این بچهها که فقط یک فرصت برای درس خواندن میخواهند، شنیده نمیشود؟
در چهار روستای کوچک حاشیه اهواز با جمعیتی بیش از ۳ هزار نفر، حتی یک مدرسه متوسطه وجود ندارد. نتیجهاش مشخص است؛ ۴۲ دانشآموز، تنها به این دلیل که مدرسهای در نزدیکیشان نیست، از تحصیل بازماندهاند! آنهم نه به انتخاب خودشان، بلکه به اجبار محرومیت! برای رسیدن به نزدیکترین مدرسه باید هر روز مسیری طولانی و خطرناک را از دل یک جاده پرتردد عبور کنند، مسیری که خانوادهها با نگرانی از امنیت آن، حاضر نیستند فرزندانشان را روانهاش کنند. از طرفی هم هزینه سرویس مدرسه آنقدر بالا رفته که بسیاری از خانوادهها از پس آن برنمیآیند. همین مسیر، همین هزینه، حالا به مانعی بزرگ در برابر حق آموزش این بچهها تبدیل شدهاست؛ و البته این ماجرا تنها مربوط به این روستا نمیشود، روستاهای بسیاری در سراسر کشور هستند که باید به دادشان رسید و نمیتوان با توجیه دلایل متعددی، چون فقر یا بیماری، این دانشآموزان را نادیده گرفت. آنها هم حق دارند، آنها هم منتظرند.
دو هفته است که سال تحصیلی جدید شروع شده، آنهم با حضور نزدیک به ۱۷ میلیون دانشآموز، که طبق قانون حق دارند درس بخوانند، بازی کنند، کنار همسالانشان باشند و حتی مهربانی معلم را حس کنند، اما برای برخی، این حق فقط یک رؤیاست؛ رؤیایی که خیلی زود زیر فشار مشکلات ساختاری و اجتماعی خرد میشود و آنها ناچارند قبل از آنکه فرصت تجربه کودکی و مدرسه رفتن را داشته باشند، خیلی زود بزرگ شوند.
اصل ۳۰ قانون اساسی میگوید دولت موظف است آموزش رایگان و در دسترس را تا پایان متوسطه فراهم کند، اما وقتی این اصل زیبا فقط روی کاغذ میماند، بهانهای میشود برای هزار و یک توجیه و فرار از مسئولیت! اما سؤال این است که چرا با وجود این قانون و وعدههای مکرر مسئولان، هنوز کودکان و نوجوانانی هستند که پشت درهای مدرسه ماندهاند؟ آیا فقر، معلولیت یا موانع فرهنگی باید بهانهای برای نادیده گرفتن آنها باشد؟ وقتی یک دانشآموز عاشق درس است و میخواهد یاد بگیرد، چرا دستش را نمیگیریم و با پنهانشدن پشت بهانههای مختلف، رهایش میکنیم؟
بدون شک نادیده گرفتن این مسئله، یعنی چشم بستن روی آیندهای که دارد گم میشود. تعداد زیادی از بازماندگان از تحصیل، نه به دلیل بیعلاقگی یا ناتوانی، بلکه به خاطر محرومیتهای ساختاری، فرصت تحصیل و رشد را از دست دادهاند و این گسلی است که میتواند توسعه کشور را به تعویق بیندازد یا حتی متوقف کند.
اکنون اگر واقعاً باور داریم که هیچ دانشآموزی نباید جا بماند، دیگر وقت آن است که شعارها را کنار بگذاریم و به جای آن با برنامهریزی دقیق، راهحلهای عملی و سرمایهگذاری هدفمند، به این بچهها در روستاهای حاشیه خوزستان و دیگر نقاط محروم کشور فرصت بدهیم.
چون آینده این کشور، نه در سخنرانیهای پرطمطراق و آمارهای کلی، که در نگاه همین کودکان گمشده رقم میخورد، کودکانی که اگر به رسمیت شناخته نشوند، فردایی نخواهند داشت تا بسازند.