جوان آنلاین: در دل شبهای آشفته که گاهی خواب را از چشمان میگیرد، کودکی پنج ساله با چشمان درشت و کنجکاو، پشت پنجره ایستاده، دستانش را محکم و با تمام زور، دور تفنگ پلاستیکی پیچیده و هر بار که آسمان با صدای پدافند به لرزه میافتد، او هم ماشه را فشار میدهد. شاید معنای جنگ در ذهن کودکانه او، با واقعیت تفاوت زیادی داشته باشد، اما خوب میداند و چیزی ته دلش میگوید باید بایستد. باید از پدر و مادرش دفاع کند، از خواهر کوچکش، از خانهشان که این روزها، او، قهرمان آن است.
این جنگ، برای کودکان ایرانی، فقط صدای پدافند و انفجار نیست بلکه تبدیل به مدرسهای نانوشته شده که درس شجاعت را در آن تمرین میکنند. در دل این روزهای سخت، آنها بازیگران بیادعای نمایش رشادتی هستند که نسلبهنسل منتقل شده است؛ از دل روزهای بمباران در دهه ۶۰، تا امروز و حالا، شاید کسی از همین نسل، فردا را بسازد؛ فردایی پر از آرامش، پر از صلح، پر از قصههایی که همهشان شنیدن دارد.
قصه امید در میانه بحران
خانم محمدی، مادر آرمین هفتساله، در همان لحظهای که صدای جنگ از آسمان به گوش میرسد، دست پسرش را میان لرزشهای ناخواسته پنهان میکند. چشمانش پر از اشک است، اما خودش را کنترل میکند. با صدایی لرزان، اما لبخندی روشن میگوید: «آرمین از صدای انفجارها نمیترسه. دفعه اول که شنید، رفت تفنگ اسباببازیشرو آورد و گفت: «مامان نترس، من اینجام.» آن لحظه قند در دلم آب شد. برای سلامتیاش دعا کردم. بوسیدمش و گفتم، تو قهرمان من هستی.»
در گوشهای دیگر از شهر، آقای رستمی، پدر علی ۹ ساله هر شب، پیش از خواب پسرش را در آغوش میگیرد و از قهرمانان واقعی برایش میگوید: «قصه حاجقاسم سلیمانی را برای پسرم تعریف میکنم.» گاهی با چشمهای برقزده میپرسد: «بابا یعنی من هم میتوانم یک روز قهرمان شوم؟» به او میگویم: «پسرم، تو همین حالا هم قهرمانی، چون کنار خانوادهات ایستادی، این یعنی شجاعت.»
در خانهکوچک دیگری که روی دیوارهایش پر از نقاشیهای کودکانه است، خانم فراهانی، مادر یلدا شش ساله راه خودش را برای کنار آمدن با شرایط پیدا کرده؛ «هنر». او دفتر نقاشی در دست یلدا گذاشته تا ترسهایش را به تصویر بکشد: «یک روز یلدا هواپیما کشید که رویش قلب داشت و گفت: «مامان این هواپیما آدمها رو نمیزنه و باهاشون دوسته» همون لحظه فهمیدم که دخترم با نقاشی و خیالش، جهان بهتری را میسازد.»
در طبقه دوم ساختمانی در مرکز تهران، جایی که نور مهتاب از پشت پنجرهنیمهباز میتابد، خانم شریفی، پدر سهند ۱۰ساله، دلش را با دعاهای شبانه پسرش آرام میکند؛ دعاهایی نه برای جنگ، بلکه برای صلح. سهند شبها میگوید: «بابا، خدا، کسی را که دلش بزرگ است، دوست دارد. منم دعا میکنم که دیگر هیچی از آسمان پایین نیاید، جز ستاره.» نمیدانم چه شده که این پسر ۱۰ ساله امیدش گاهی از من بیشتر است، باورم نمیشود که او تا این حد بزرگ شده باشد.»
در این روزها، گاهی شهر دلهرهآور میشود و گاهی لرزان، اما چراغ دلهای کوچک فرزندانمان روشن مانده است. کودکان و نوجوانان، این قهرمانان بیادعا، با تفنگهای پلاستیکی، نقاشیهای کودکانه، قصههای پدران و دعاهای شبانه، معنا و مفهوم مقاومت را بازنویسی میکنند، نه در قالب خشونت، بلکه در جامهای از عشق، از ایستادگی و از رؤیای فردایی آرام.
هویتی که در دل بحران ساخته میشود
تاریخ کشور، بارها شاهد کودکانی بوده که در دل آوار و اضطراب، لبخند را فراموش نکردهاند. همانطور که نسل دهه ۶۰ در میان دود، خمپاره و صدای آژیر، قوام پیدا کرد و «فرزندان جنگ» بعدها بدل به ستون فکری و اجرایی کشور شدند. امروز نیز نسلی دیگر در حال شکلگیری است؛ نسلی که بازیاش با انفجار همزمان شده و از همین حالا حس مسئولیت نسبت به خانه و خانواده و سرزمینش دارد.
عمده روانشناسان بر این باورند که موقعیتهای بحرانی، فشردهترین فرصتهای شکلگیری شخصیت در انسان هستند. آنچه کودک امروز را از بسیاری از همسنوسالانش در کشورهای آرامتر متمایز میکند، مواجههای زودهنگام با مفاهیم بزرگسالانهای، چون مرگ، میهن، ایثار و نجات است. کودک هفت سالهای که امشب به خواب میرود و پدرش از او میخواهد نترسد، دیگر تنها یک کودک نیست، او حامل حس مسئولیتی است که سالها زودتر از موعد در جانش نشسته.
در چنین شرایطی، والدین نقشی کلیدی ایفا میکنند. مادران و پدرانی که موفق میشوند ترسها را به زبان امید بازنویسی کنند، فرزندان مقاومتری تربیت میکنند. آنها با استفاده از ابزارهایی، چون قصه، نقاشی، بازیهای تخیلی و حتی دعا، به فرزندان خود امکان میدهند که با معنا، زندگی کنند. تابآوری روانی، برخلاف تصور عمومی، لزوماً محصول ژن یا شرایط اقتصادی نیست، بلکه اغلب نتیجه کیفیت پیوند عاطفی بین کودک و والدین در شرایط سخت است. این پیوند همان نیروی نادیدهای است که کودک را از فاجعه عبور میدهد.
این جنگ، در مقایسه با دوران جنگ تحمیلی ۸ ساله، با وجود شباهتهای ظاهری در تجربههای بمباران و ترس، تفاوت بزرگی در نوع مواجهه والدین و کودکان دارد. بسیاری از خانوادهها در جنگ امروز، تلاش دارند با صداقت، اما آغشته به امید، فرزندانشان را در جریان اوضاع قرار دهند. این تغییر نگاه، خود نشانهای از بلوغ روانی جامعه ایرانی است؛ جامعهای که به جای سرکوب احساسات، آن را به ابزار مقاومت تبدیل میکند.
شاید، درست در همین میان، ستونهای نسل جدیدی در حال شکلگیری باشد؛ نسلی که اگرچه با رنج بزرگ میشود، اما با درک، با مسئولیت و با رؤیای ایرانی آزادتر و آرامتر قد میکشد.