جوان آنلاین: محمدجعفر محمدزاده در کانال تلگرامی خود نوشت: برپایه منابع تاریخ اساطیری ایران، فریدون پادشاهی است با «داد و دهش» و در دوره او مردم خردورز و بیاندوه زیستهاند. فردوسی داستان دوره ۵۰۰ ساله پادشاهی او را در هزار و ۷۵ بیت آورده و در روایت خود این دوره را دوره دانایی میداند: «زمانه بیاندوه گشت از بدی | گرفتند هرکس ره بخردی» (فریدون، بیت ۴)
بیاندوهی یا شادمانی نتیجه خردورزی است. شادمانی بیدلیل، سرچشمه از عقل و خرد ندارد و نوعی احساس غریزی است، اما خردمندی در نهاد خود شادی آور است و شادی پایدار با خرد به دست میآید. سرچشمه شکوه و نیکبختی مردم در دوره پادشاهی فریدون «داد و دهش» او بوده است. آنگونه که حکیم گفته: «به داد و دهش یافت آن نیکویی» و اینجا نیز خردمندی را نشانه دیگر این آن میداند. همین خردمندی است که بنیاد بد را برمیچیند و پادشاهی دیرپای فریدون را مقبول مردم زمانه میکند که به تعبیر حکیم، دوره او را «برآسوده از بدی» میشناسیم: «ورا بُد جهان سالیان پانسد | نیفکند یک روز بنیاد بد» (همان، بیت ۱۱) بنیاد بد قانون، روش، سنت و اندیشه بد است که تباهی به بار میآورد. «داوری» در شاهنامه افزون بر معنای رایج به جنگ و جدال، بگومگو، گیرودار، نارضایتی مردم و معنیهایی از این دست نیز گفته شده است. حکیم در ۱۰ بیت آغازین داستان فریدون به ترتیب خردمندی را باعث شادمانی و برچیده شدن بساط بگومگوهای بیحاصل و داوری و جدال و ستیز میداند و میگوید: «دل از داوریها بپرداختند | بهآیین/ بدآیین یکی جشن نو ساختند.» (همان، ۵)
وقتی از زبان فردوسی درباره به آیین بودن چیزی میشنویم به معنی پسندیده و مورد قبول و مورد وفاق اجتماعی بودن است. در اینجا وقتی مردم از جنگ و ستیز و داوری آسوده میشوند میتوانند آیین پسندیده اجتماعی داشته باشند.
حکیم فردوسی به استناد آغاز و پایان شاهنامهگویی از فراز تاریخ همه دورههای ایران و جهان را از کی نخستین تا زمان خود دیده و جهان را تا پایان از نظر گذرانده است و، چون کسی که همه جهان را زیسته باشد، آنگاه که از عمر ۵۰۰ ساله شاهی فریدون میگوید، بیدرنگ پنداری زشت و بنیاد بر باد ده را یادآوری میکند: از فراز تاریخ آزمندی فرزندان فریدون را که به برادرکشی آنها منجر خواهد شد، یادآوری میکند و پندی همیشگی میدهد: حتی اگر فرزند فریدون باشی با شکوه و شوکت ۵۰۰ ساله، آزمندی و بیخردی آفت تو و جامعه تو و کمینگاهی سخت برای توست: «جهان، چون بر اوبر نماندای پُسر | تو نیز آز مپرست و انده مخور!» (همان، ۱۲)