کد خبر: 869572
تاریخ انتشار: ۰۷ شهريور ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۱
طوفان که در طبيعت برپا مي‌شود، پيام مي‌دهند: «در خانه‌هاي خود پناه بگيريد»، طوفان اما...
الهام ستاري 
 
طوفان که در طبيعت برپا مي‌شود، پيام مي‌دهند: «در خانه‌هاي خود پناه بگيريد»، طوفان اما اگر در دل به پا شود، کسي ندا مي‌دهد: «از خانه‌هاي خود خارج شويد و به ميدان معرکه درآييد.» وصيت شهيد حججي را که شنيدم، صداي طوفاني را هم که در دل او به پا شده بود، شنيدم و فقط کران و کوران، طوفاني را که او در ميان مردم کشورش به پا کرد، نمي‌بينند و نمي‌شنوند. شعبده‌بازان دنيا در صحنه نمايش به يک «چشم برهم زدن» شما را مات و مبهوت مي‌کنند و او که دنيا را واگذاشته بود، به يک «چشم برهم نزدن» مقابل دوربين جلاد داعشي، ملتي را مات و مبهوت اراده و شجاعت خويش کرد. او همان‌طور که رهبر انقلاب فرمودند يکي از هزاران رويش انقلاب اسلامي بود که خداوند او را حجتي در مقابل چشم همگان قرار داد.
 
پس از ملاقات با زهرا خانم، همسر شهيد حججي به سوي منزل مادر شهيد حرکت مي‌کنم. در نجف‌آباد اين روزها نيازي نيست براي رسيدن به «کوي حججي» آدرسي در دست داشته باشي. کافي است مقابل اولين رهگذر توقف کني و بپرسي «خانه شهيد حججي کجاست» تا او انگار که صد سال است شهيد و کوي و خانه او را مي‌شناسد، با آب و تاب نقشه راه را نشانت دهد. برخي مي‌گويند برويد خيابان آزادگان و برخي مي‌گويند برويد خيابان حججي. مردم خودشان نام آزادگان را به حججي تغيير داده‌اند و هوشيارانه مي‌دانند که از هر دو اسم به يک معنا مي‌رسند.
بايد از مادر شهيد بخواهم تا صاف و پوست‌کنده به ما بگويد چه کرد که خدا فرزندش را «حجتي مقابل چشم همگان» قرار داد و آيا او هم مثل زهرا خانم در اوج وقار و اخلاص با شهادت آقا محسن روبه‌رو شده است. دقايقي بعد مقابل مادر شهيد نشسته‌ام و او از قرآن‌خواني و استمرار بر زيارت عاشوراي امام حسين و عشق به ائمه اطهار که در دل فرزندش موج مي‌زد، برايمان مي‌گويد: «خيلي مؤمن بود، خيلي بااخلاص بود، خيلي  مردم‌دار بود. از بچگي زيارت عاشورا مي‌خواند كه خودم به او آموخته بودم. هشت، نه ساله بود كه خواندن زيارتنامه را ياد گرفت. يك هيئتي خانه پدربزرگش بود كه آنجا جمع مي‌شدند و زيارت عاشورا مي‌خواندند. در دوره دبيرستان هم در مؤسسه‌اي كار نشر كتاب انجام مي‌داد. كتاب‌هاي فرهنگي و هنري را مي‌فروخت و پول آن را خرج مدرسه‌سازي در اردوهاي جهادي مي‌كرد.»
 
مادر به اينجا كه مي‌رسد كمي بغض مي‌كند و مي‌گويد: «نمي‌دانم چه بگويم.» به او يادآور مي‌شوم كه همه جاي شهر و سرزمين ما حرف شهيد اوست. آرام ادامه مي‌دهد: «قرآن زياد مي‌خواند و قبل از 15سالگي هم قرآن خواندن را به او آموختم. روزه‌هايش را هم در همان سن و سال مي‌گرفت و با اينكه ما مي‌گفتيم با اين سن كم نمي‌خواهد روزه بگيري، اما مي‌گفت بايد نماز و روزه‌هايم را بگيرم كه مديون خون شهدا نباشم. بچه‌ام خيلي بااخلاص بود. در دست‌نوشته‌هايش آورده بود كه «مي‌خواهم سرم برود تا سر رهبرم سلامت باشد!»
مادر شهيد باز بغض مي‌كند و مي‌گويد در نامه‌هايش كه برايم مانده نوشته: «مي‌خواهم مثل حضرت فاطمه زهرا قبرم گم باشد! مي‌خواهم مثل او پهلويم شكسته شود! مي‌خواهم مثل امام حسين(ع) سرم در راه حق جدا شود. مثل علي‌اكبر در جواني شهيد شوم.» بعد ادامه مي‌دهد: «فكر كنم پسرم به همه آرزوهايش رسيد.»
 
مادر اين بار از گريه‌ كرد‌ن‌هاي خود براي شهيد گلايه مي‌كند و مي‌گويد: «محسن به خواب خواهرش آمده و خيلي خوشحال بوده، اما شايد چون من خيلي گريه مي‌‌كنم هنوز به خواب من نيامده است.»
نمي‌خواهم بيش از اين او را مشغول اين گفت‌‌وگو كنم. از مادر شهيد تشكر مي‌كنم. او حرف آخرش را اينطور به زبان مي‌آورد: «از جوانان ايراني مي‌خواهم انتقام او را از دشمن بگيرند.»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار