سرویس تاریخ جوان آنلاین: محمدرضا کائینی، دبیر سرویس تاریخ روزنامه جوان، در باب فرجام نهضت ملی ایران در صفحه اینستاگرام خود نوشت:
به شهادت اسناد و در میان رجال سرشناس نهضت ملی، دکتر محمد مصدق تقریبا آخرین چهرهای بود که به این فرآیند ملحق شد، از سربند مبارزات اقلیت مجلس پانزدهم و دعوت حضوریای که مکی و بقایی در احمدآباد از او کردند. وی حتی در آغاز کار، تصور روشنی نیز از ملی شدن نفت نداشت. غایت آمال او در این فقره، دریافت طلا به جای اسکناس بود در عوضِ نفت! با این همه مقاومت جریان مذهبی و ملی در آن دوره، وی را از "بازنشسته گی سیاسی" به در آورد و فعال کرد.
سخن در باب زمامداری دو سال و نیمه دکتر مصدق دراز است، اما در باب نقش او در بیست و هشت مرداد سی و دو، باید گفت که بیشترین بستر سازی برای این رویداد، توسط شخص وی انجام شد! هنوز سینه چاکان مصدق و ابواب جمعی سیاسی او به این پرسش بدیهی پاسخ نگفته اند که: مصدق از چه روی با انحلال مجلس، اختیار خویش را به دست شاه داد؟ فیلسوفانهترین پاسخی که خود وی به این پرسش داده این است که: شاه جرات عزل مرا ندارد! دوستان نزدیک وی نیز در نگرانی از این بابت، با منتقدین هم داستان بودند، چهره هایی، چون صدیقی، سنجابی و ملکی و... الخ! مصدق در پاسخ به ابراز نگرانی سنجابی در این باره به او گفته بود: "احتمالا شما چرس کشیده اید! " با این همه زمان زیادی نگذشت تا معلوم شد که نه تنها منتقدان و دلسوزان چرس و بنگ و حشیش نکشیده بودند، بلکه این جناب نخست وزیر بود که از دیرباز میخواست با سلام و صلوات برود که رفت! "پیشوا" در بیست و هشت مرداد، کاملا در محاق بود و هیچ پیامی برای مقاومت نداد! تنها ابتکار او به رغم نمایش دائمی غش و ضعف، بالا رفتن از پِلکانی است برای پریدن به محوطه باغ اصل چهار ترومن و بالا رفتن دوباره از پِلکان برای پریدن به حیات منزل دکتر عبدالله معظمی! خنده دار نیست؟
مصدق، اما در شباهنگام بیست و هشت مرداد و در پاسخ به یکی از نزدیکان که تاسف خود از ماوقع را در قالب جمله " بد شد! " ابراز داشتد، جملهای گفت که شاید بتوان ناگفتهها و نانوشتههای بسیاری را از آن خواند: "خیلی هم خوب شد، به جای اینکه مردم کوچه و بازار مارا ببرند، دو ابرقدرت بردند! " همان داستان علاقه به حفظ وجاهت شخصی و جنت مکانی در تاریخ!