به محض ورود گويا محمود خان سيبيل از قيافه منقلب و مملو از ترس و تلواسه ما، ميزان خريد را گمانه زده بود. براي همين با آن صداي انكرالاصواتش گفت: «به به ! آق مهندس. خوش اومدي سالار.» بعد خطاب به پادو دكان امر كرد كه اجناس ما را جلدي بچيند. خلاصه با مهندس مهندس گفتنهايي كه مدام به خيك ما ميبست، چنان داغي به دل ما گذاشت كه ديگر داغ عزيزان را فراموش كرديم. وقت خداحافظي يكي از بچه محلهاي قديم ما كه حال زار و نزار ما را بعد از حساب كتاب ديد، جلو آمد و با دلجويي گفت: طوري نيست. خدا هيچ آدمي را محتاج دوا دكتر نكند. حتماً خبر داري كه (دور از جان و گوش شما، خدا نصيب نكند) مادر ميرزا كارش به دوا دكتر و بيمارستان رسيده. با شنيدن اين خبر يك لحظه حمله قلبي خفيفي عارض شد كه به لطف بچه محل و مشت و مال محمود سيبيل، رفع و رد شد و دعاگو به محض تحويل اجناس به عيال درد سرساز، به رغم خستگي وافر روحي و افسردگي آني كه بعد از خريد بر روح و روان حقير مستولي شده بود، راه خانه ميرزا را در پيش گرفتم.
با باز شدن در جمال و كمال و جلال و اقبال به سر و كول دعاگو آويزان شده و به طرفهالعيني آبميوههايي را كه به رسم عيادت خريده بودم را بلعيدند و كم مانده بود لباسهاي تنم را تكهتكه كنند كه از بخت سعد و پيشاني نوشت آن لحظه ما، ميرزا به استقبال آمد و شر آن لشكر اجنه سلم و تور را از سرمان كم كرد. مادرميرزا كه به واسطه ابتلا به بيماري آلزايمر، گمان ميكرد كه دعاگو همسر متوفاي ايشان و پدر مرحوم ميرزا هستم، بار اول استكان خالي چاي را به سمت سرم پر داد و به دفعات هر چه كه دم دستش بود را به سمت حقير، كه يحتمل از نگاه ايشان هدف تيراندازي ديده ميشدم، حواله ميداد و لحظات آخر كه دور و برش خالي شد فخرالحاجيه عجب نازخاتون دردشتي به فحش و فضيحت متوسل شد. بالاخره تا ديدم هوا پس است، با اشاره به وقت استراحت و زمان نامناسب عيادت با اعمال شاقه عذر خواستم و خداحافظي كردم. ميرزا وقت خداحافظي براي بدرقه من به حياط آمد و بيمقدمه گفت: «داشي بيچارهمون كرد اين بيمارستان.» گفتم چطور؟ گفت: «روز اول به ما گفتن تنها يه دكتر هست از پس جراحي ننه مون بر مياد كه «دكترسالم» اسمش بود.
ما با هزار بد بختي به بيمارستاني رفتيم كه دكتر سالم اونجا بود. وقتي ننه رو معاينه كرد، گفت: هزينه بيمارستان و دستمزد من ۵۰۰ هزار ميشه». ما خوشحال شديم و گفتيم: «همين الان ننه رو بخوابونين و فردا عملش كنين». دكتر گفت: «باشه اما ۷تومن جدا هم بايد به من پرداخت كنين». گفتم: «باشه» و ۷ هزار تومن جرينگي به دكتر دادم. اما ديدم برگشت و گفت: «هفت ميليون تومن» داشتم سكته ميكردم. . گفتم: «اين پول چيه ديگه؟» گفت: «اين دستمزد منه». بعد فهميديم دكتر «زيرميزي» ميخواد. گفتم: «خب شكايت ميكردين».
ميرزا سري به نشان تأسف تكان داد و ادامه داد: «اتفاقاً با يكي از فاميلامون رفتين كه شكايت كنيم اما مسئولي كه اونجا بود، گفت: «به خاطر حمايت افراد صاحب نفوذ از كساني مثل دكتر سالم كه زيرميزي ميگيرند، قانون نميتونه با اونا برخورد كنه.» با اين حرف ميرزا ياد گزارشي افتادم كه يك خبرگزاري روي خروجي سايتش گذاشته بود. توي اين خبر دكتر حسينعلي شهرياري، رئيس كميسيون بهداشت و درمان مجلس گفته بود: «مسئولاني هستند كه در كشور با نفوذ زيادي كه دارند، اجازه نميدهند با آن دسته از پزشكان زيرميزي بگير كه معروف نيز هستند، برخورد شود.» ديگر چيزي نداشتم كه بگويم.