جوان_ شاهد توحيدي: آيتالله سيدعلينقي طبسي حائري از عالمان زاهد و خدوم مشهد، صاحب اين اثر بود که در ميان مردمان آن ديار، مکانتي ارجمند داشت. در سالروز رحلت آن روحاني خدمتگزار با فرزند ارجمندش گفتوگويي انجام دادهايم که نتيجه آن درپي ميآيد.
لطفاً در آغاز و براي اطلاع خوانندگان، شمهاي از حيات علمي و اجتماعي پدرتان را بيان فرماييد.
بسمالله الرحمن الرحيم. مرحوم آيتالله سيد علينقي طبسي حائري در ۷ رمضان ۱۳۴۲ قمري برابر با ۲۳ فروردين ۱۳۰۳ شمسي در شهر کربلا ديده به دنيا گشود.
پدرش حجت الاسلام سيد کاظم طبسي، مردي متدين، روحاني و خدمتگزار و برادر ايشان آيتالله سيد محمد رضا طبسي از علماي کربلا و امام جماعت حرم مطهر ابا عبدالله (ع) بود.
ايشان پس از تحصيلات مقدماتي و کسب مدارج علمي و فقهي در محضر حضرات آيات ميرزا هادي خراساني، حاج آقا حسين قمي و سيد محمد هادي ميلاني در سال ۱۳۲۶ شمسي به مشهد مقدس هجرت کرد و بنا بر درخواست مردم متدين آنجا به اقامه نماز جماعت در مسجد گوهرشاد و منبر و ارشاد و تبليغ و تدريس در حوزه علميه مشهد مشغول شد و اين وظيفه را تا ۴ شهريور ۱۳۶۰ ادامه داد و سپس ترجيح داد در خانه بنشيند و با نگارش کتب اخلاقي و ديني به ارشاد مردم بپردازد.
ايشان در سال ۱۳۶۵ نيمي از منزل مسکوني خويش را به عنوان حسينيه اختصاص داد و در همان جا به تدريس و ارشاد پرداخت و با اقامه نماز جماعت و مجالس ذکر مناقب و مصائب ائمه اطهار(ع) همچنان به ايفاي وظايف ديني خود ادامه داد و در عين حال از تأليف کتب سودمند بازنماند که معروفترين آنها کشکول طبسي در سه جلد و کتاب التحصيل في ايام تعطيل به زبان عربي است.
ايشان در سال ۱۳۷۸ قبل از عمل جراحي کل مايملک خود را وقف کرد تا در موارد معيني که در وقفنامه ايشان آمده است، صرف شود.
از ديگر مؤسسات ايشان مجتمع خيريه و فرهنگي دارالقرآن الکريم و حسينيه و کتابخانه عمومي است. سرانجام در ۳۱ شهريور سال ۷۹ در يکي از بيمارستانهاي مشهد به سراي باقي شتافت. پيکر ايشان در حسينيه وي به خاک سپرده شد.
وقتي به پدرتان فکر ميکنيد اولين چيزي که از ويژگيهاي ايشان به ذهنتان ميرسد چيست؟
عبادت برايشان خيلي مهم بود. نسبت به مسائل عبادي و نذرها و تعهداتي که داشتند، بسيار مقيد بودند. به علاوه نسبت به نماز شب و برنامه بيدار شدن سحر، از خيلي قديم به طلبه مقدس معروف بودند، بهطوري که مرحوم آيتالله حاج آقا حسين قمي که بسيار شخصيت احتياطکاري بود، ايشان را به عنوان مسئول شهريه کربلا انتخاب ميکند.
به هر حال انتخاب ايشان به عنوان مسئول وجوهات کربلا از طرف آقاي قمي مسئله مهم و قابل توجهي بود.
ظاهراً ايشان با مرحوم آيتالله حاجآقا حسين رابطه صميمياي داشتند. از خاطرات اين رابطه که خود ايشان از سيره و منش آيتالله قمي نقل ميکردند، چه به ياد داريد؟
با تمام چهرههاي شاخص اين بيت خيلي رفيق بودند. با مرحوم آقاي حاجآقا حسن، آقاي حاجآقا تقي که الان تنها باقيمانده از بيت آقاي قمي هستند. چيزي که براي ايشان جالب بود همان روحيه زهد و احتياط و نيز غيرت ديني مرحوم آيتالله قمي بود.
با کداميک از علما و مراجع ارتباط صميمانهتري داشتند؟ مراجعي که در کربلا و نجف و مشهد بودند با کدام صميميتر بودند؟
البته بيشتر سابقه تحصيلات آقاجانم در کربلا بوده، يعني به عنوان اقامت و هجرت به نجف نرفته بودند، چون استادشان مرحوم آيتالله ميرزا هادي خراساني بوده که بهطور کامل از ايشان استفاده ميکردند.
آقاي آميرزا هادي، پسرشان هم آقاي دکتر مهدي خراساني هست که قبلا در لندن بود و حالا هم که رفته امريکا و سالخورده شده است. اينها چند نفر بودند که با هم همدرس و هممباحثه بودند.
با فرزندان مرحوم آميرزا مهدي شيرازي و آقاي ميلاني صميميت خاصي داشتند، اينها هممکتب و همدوره بودند. بيشتر رفاقتشان در کربلا، با پسران مرحوم حاجآقا حسين قمي، مخصوصاً با حاجآقا حسن بوده است.
تاجايي که وقتي ايشان به طرف مشهد ميآيد، به پدرم ميگويد من ميخواهم بروم، اگر دلت ميخواهد و دوست داري، تو هم همراه ما بيا که ايشان هم موافقت پدر و مادرش جلب ميکند و ميآيد به مشهد.
در شيوه تبليغ و رابطه با مردم، از چه شيوههايي استفاده ميکرد که جذاب و مؤثر باشد؟
ظاهراً ايشان وقتي در سال ۱۳۲۷، به فاصله يک سال و نيم بعد از فوت مرحوم آقاي حاج آقاحسين قمي به مشهد ميآيند، به مدرسه سليمانخان وارد ميشوند و کمکم وسايل ازدواج برايشان فراهم ميشود و با يک خانواده مشهدي ازدواج ميکنند.
اندک اندک به ناچار خانهاي ميگيرند، ولي اتاقي هم در مدرسه سليمانخان مشهد داشتهاند و تدريس ميکردند. هرکس هردرسي از ايشان به صورتهاي مختلف ميخواسته، ايشان تدريس ميکرده است.
مکرر ميگفتند حتي اگر ميگفتند مقدمات بگو، ميرفتم مقدمات ميگفتم، شرح لمعه ميگفتم، رسائل و مکاسب ميگفتم.
بايد بگويم که خيليها در نشست و برخاستها چنين ادعايي ميکنند، ولي در مقام عمل رفتارشان خلاف اين است.
آقاجانم خودشان دوست نداشتند هيچ وقت مطرح کنند که فلاني شاگرد من بود تا ايجاد حساسيت نشود، وگرنه چهرههاي شاخصي شاگرد ايشان بودهاند.
آقاي حاج شيخ محمد واعظزاده مکرر ميگويد من از ايشان استفاده کردهام. آقاي آشيخ مهدي مدقق، از منبريهاي خوب تهران ميگويد من استفاده وافري از ايشان کردم.
آقاي آسيد حسن ابطحي مکرر ميگويد من از ايشان استفاده کردهام و خيلي افراد ديگر هم همين را ميگويند، ولي آقاجانم برعکس بعضي از دوستان ما که ميخواهند شاگردان را به رخ بکشند و عنوان بشود، اصلاً در اين واديها نبودند و دوست نداشتند و لذا ما هم تبعيت ميکنيم.
مرحوم ابوي وقتي وارد مشهد ميشوند، معروف بود که آقاي آسيد علينقي از مقسّمين آقاي حاجآقا حسين و مورد اعتماد ايشان بوده و هم اکنون به مشهد آمده است.
بعضي از تجار بازار از معنونين از کسبه که عمامه داشتند و مقدس بودند، به ايشان عرض ميکنندکه ما سرِ ظهر وقت رونق کسب وکارمان است و وقت اذان ظهر، مشتري درِ مغازه ماست؛ ما گاهي سر ظهر به نماز جماعت نميرسيم.
شما بعد از اتمام دور اول نماز جماعت، به مسجد گوهرشاد بياييد و در شبستان بايستيد که وقتي به نوبت اول نميرسيم، به نوبت دوم نماز شما برسيم. اين موجب ميشود که پاي ايشان به مسجد گوهرشاد باز بشود.
پس نماز دوم را در مسجد گوهرشاد ميخواندند؟
بله، حتي شيخي که در مسجد گوهرشاد با متولي آنجا، آقاي طاهري رفيق بوده، گفته بوده حواستان جمع باشد که يک آشيخ حبيبالله گلپايگاني ديگري درست نشود! آشيخ حبيبالله گلپايگاني شيخ پيرمردي بود که تمام وجوه مقدسين شهر به او توجه داشتند.
ايشان موقعيت خاص خودشان را داشتند. اين تمثيل آن آقا هم به طورضمني جايگاه معنوي ايشان را نشان ميداد.
خصوصيت کار ايشان اين بوده که بعد از اتمام نمازشان به طرف مردم برميگشتند و براي آنها چند تا مسئله و حديث ميگفتند. آن وقتها هم مردم علاقهمند به اين مباحث بودند. الان مردم بلافاصله بعد از نماز، به اين طرف و آن طرف ميروند. آن وقتها خيلي علاقهمند بودند و اين موجب ميشود که قضيه منبر رفتن ايشان بعد از نمازشان جا بيفتد.
منابر ايشان معمولاً از چه چيزهايي تشکيل ميشد و چه خصوصياتي داشت؟
منبرشان تقريباً کشکولوار بود. از اول از مسئله گفتن شروع ميکردند و مسئله را خيلي باز و راحت براي افراد ميگفتند. زوّار مخصوصاً اصفهانيها خيلي به منبرهاي ايشان علاقهمند بودند، بهطوري که نقل مجلسشان در بازگشت از سفر به شهرهايشان، منابر ايشان بود. مرحوم آقاي آميرزا محمدباقر آشتياني که امام خميني هم خيلي نسبت به ايشان احترام ميگذاشت...
تقريباً نفر اول علماي تهران بود.
بله، تقريباً در اول کار، اول بود. آقاي آميرزا باقر به امام خميني گفته بود آقا! من رفتم مشهد و چيز عجيب و غريبي ديدم...
در چه تاريخي؟
اوايل انقلاب در سال ۶۰، ۶۱. آقاي آميرزا باقر گفته بود، آقا! من سحر بلند شدم بروم حرم، از در مسجد گوهرشاد که وارد شدم، ديدم مردم در راهرو ازدحام کردهاند و راه نيست که ما به حرم برويم. گفتم:«چرا ايستاده و راه را بند آوردهايد؟» گفتند:«ما نمازمان را جاي ديگر خوانده و آمدهايم و منتظريم که آقاي طبسي نمازش تمام شود و بعد برويم پاي منبر ايشان بنشينيم».
بعد از نماز صبح منبر ميرفتند؟
بله، بعد از نماز صبح منبر ميرفتند و يک ساعت و نيم تا دو ساعت مجلس را اداره ميکردند. در ساعاتي که مردم در چرت و کسالت هستند، ايشان با صحبتهايشان اين طور مردم را نگه ميداشتند. بعد گفته بود اين سفر رفتم و ديدم آقاي طبسي در مسجد گوهرشاد نيست.
از سوابقي که با امام خميني داشتند، چه گفتنيها و خاطراتي داريد؟
بله، دردوران قديم شمسالعماره پاتوق مسافرين مشهد بود. . .
مثل ترمينال اين روزها؟
يک چنين چيزي. مخصوصاً براي مسافرت به مشهد اصلاً جاي ديگري وجود نداشت. گفتند رفتم و به مسئول آنجا گفتم ميخواهم بروم مشهد. طلبهام و تنها و در اتوبوس يک جاي مناسبي ميخواهم. گفت اتفاقاً رفيقهايت هم اينجا هستند. وقتي آمدم از پله بيايم بالا، ديدم آقاي خميني و آقاي صدوقي با هم روي صندلي اول نشستهاند.
پدر شما تا آن موقع تهران بودند؟
بله، در تهران بودند. تازه از عراق آمده بودند و آقاي خميني سابقه آقاجانم را از نجف داشتند. پدراين آقايان روحاني. . .
آميرزا محمود؟
بله، ايشان به آقاي خميني نامهاي مينويسد، نامه را ميدهد به آقاجانم و ميگويد:«ميرويد قم، اين را بدهيد به حاجآقا روحالله». آقاجانم ميگفتند: من آمدم توي پلههاي مدرسه فيضيه.
درآن دوره امام به نماز مرحوم آسيد محمدتقي خوانساري ميآمدند. گفته بودند آقاي خميني نزديک ظهر ميآيد. در اين بين يک نفر پدرم را صدا زده بود که اين آقايي که با آقاي حاج آقامرتضي حائري دارد ميآيد، حاجآقا روحالله است.
دو تايي با هم وارد مدرسه فيضيه شده بودند که آقاجانم رفته و نامه را داده بودند. ايشان ميگفتند: آقاي آميرزا محمود به آقاي خميني نوشته بود که اين آسيد علينقي که دارد ميآيد از طلبههاي خوب کربلا و از دوستان ماست.
برايش شرايطي را فراهم کنيد که هم آقاي بروجردي را ببيند و هم برايش اجازه بگيريد. آقاي خميني به آقاي بروجردي ميگويد:«طلبهاي هست به نام آسيد علينقي که از کربلا آمده و آميرزا محمود سفارشش را کرده». آقاي بروجردي ميگويند:«اجازه را بنويسيد بياوريد من امضا کنم». الان اين اجازه را داريم. اسناد ايشان و مکاتباتشان با علما را حفظ کردهايم.
به خط مرحوم امام است؟
بله، خط مرحوم امام خميني است، کاملاً مشخص است.
داستان ديدار در اتوبوس را نقل ميکرديد.
بله، آقاجانم ميگفتند وقتي آمدم بالا، ديدم آقاي خميني و آقاي صدوقي روي صندلي اول نشستهاند. بعد آقاي خميني به آقاجانم گفته بودند در مشهد به ما سر بزن، من در فلان کوچه در فلان محله هستم، منزل فلان کس را براي من گرفتهاند.
آن کوچه، کوچهاي بود که بعدها آقاجانم در آن منزل گرفتند و ما در آنجا به دنيا آمديم و کوچه به نام آقا بود. از خاطراتي که آقاجانم ميگفتند اين بود که آن روزها ابداً رسم نبود که آخوند روزنامه بخواند. ميگفتند آقاي خميني به من گفته بودند هر روز که به ديدن من ميآيي، يک روزنامه بخر و بياور.
درآن دوره برخي، روزنامهها را به خاطر برخي تبليغات و عکسهايش مذمّت ميکردند. ولي درهمان دوره آقاي خميني روزنامه ميخواندند. از همان وقتها سياسي بودند. در سال ۱۳۴۰ در خدمت ابوي رفتيم عراق. آقاي بروجردي تازه فوت شده بود.
مرحوم امام هنوز در قم بود و ما قبل از سفر به عراق، در قم به ديدن ايشان رفته بوديم. خوب يادم هست که ما رفتيم به منزل ايشان و پرده رفت کنار و آقاي خميني تنهايي آمدند داخل اتاق.
اين را هم يادآوري کنم که ما با آقازاده ايشان مرحوم آقامصطفي هم خيلي رفيق بوديم. آقامصطفي مرتباً به منزل ما ميآمد و نسبت به مادر ما هم خيلي محبت داشت، چون مادر ما هميشه پذيرايي خوبي از مهمانان ما ميکرد.
به هر حال آقاي خميني در قم بودند که ما رفتيم عراق. در عراق مراجع پس از فوت آقاي بروجردي داشتند گل ميکردند. آقاي آميرزا عبدالهادي شيرازي، آقاي آسيد محسن حکيم، آقاي آسيد محمود شاهرودي و. . . بودند.
قبلاً درجايي اشاره کرده بوديدکه امام درنجف ازکشکول مرحوم والدتان تمجيدکرده بودند. چاپ اول کشکول مربوط به چه زماني بود که امام آن را در نجف خوانده بود؟
سال ۱۳۴۹. آقاي خميني به شوخي به آقاجانم گفته بودند: «کشکول شما در خانه ما بيش از قرآن خوانده ميشود!».
برگرديم به فعاليتهاي ايشان درمشهد. چگونه شد که درمشهد فعاليتهاي تبليغي ايشان نضج گرفت و توسعه پيدا کرد؟
عرض ميکردم که آقاي آميرزاهادي به ايشان گفته بود:«تو ديگر احتياجي به درس خواندن نداري و الان مجتهد هستي، پاشو برو ايران و مشغول فعاليت شو».
آن وقتي که ايشان براي مرحله اول به ايران آمدند، چنين وضعي داشتند و مجتهداً وارد ايران شدند و همه از ايشان به عنوان يک طلبه فاضل ياد ميکردند.
آقاجانم ميگفتند که من مدرس خوبي بودم و افراد زيادي هم به من پيشنهاد درس ميکردند، ولي من ديگر افتادم در خط تقويت منبر. البته منبرشان منبر متفرقه نبود و فقط در مسجد گوهرشاد بود. آن روزها اصلاً مرسوم نبود که امام جماعت پس از نماز منبر برود.
در مسجد گوهرشاد فقط آقاي آسيد هاشم نجفآبادي که پدر بزرگ جناب آقاي خامنهاي بود، منبر ميرفت. آسيدهاشم شبي نيم ساعت منبر ميرفت و تفسير ميگفت.
افرادي هم که پاي منبر ايشان بودند، زوار نبودند، افراد محلي بودند و فقط براي تفسير ايشان ميآمدند. تنها کسي که بعد از نمازش منبر ميرفت، ايشان بود.
تمام آقايان امام جماعت، نماز که ميخواندند، التماس دعا! از مرحوم آقاي نهاوندي، مرحوم آقاي سبزواري، مرحوم آقاي شاهرودي و همه. . . که بعدها هم آقاي ميلاني هم باز به همين صورت بود. عبا را ميکشيدند سرشان و ميرفتند.
تنها کسي که امام جماعت بود و ميرفت روي منبر مينشست ودوساعت صحبت ميکرد، ايشان بود. منبرشان آن وقتها در شبها بود، اين اواخر افتاده بود به صبحها.
شبها ايشان منبر ميرفتند و پاي منبرشان تمام زائر بودند، مخصوصاً اصفهانيها و يزديها به ايشان خيلي علاقهمند بودند. ناقل اين حرف آقاي فاضلي کدکني از وعاظ مشهور است. او ميگفت ما در گوشه مسجد گوهرشاد در حلقه گعده اين آقايان نشسته بوديم.
حلقه گعدهاي بود که مرحوم آشيخ کاظم مهدوي دامغاني و بعضي از علماي آن وقت و طلبههاي قديمي دور هم مينشستند و براي نيم ساعت وقت خوشي داشتند.
ايشان ميگفت ما در آن گعده که مينشستيم، يکمرتبه ميديديم از جاي منبر پدر شما صداي شليک خنده ميآيد. معلوم ميشد ايشان داستاني و قصهاي را به مناسبت در منبر ميگفته که موجب خنده افراد ميشده و ميگفت خيلي فاصله نميشد که ميديديم صداي ضجه زن و مرد بلند ميشد و مردم گريه ميکردند.
ايشان روضه ميخواند و روضه با صدا هم ميخواند و انجام وظيفه ميکرد. اينها شواهد تأثيرگفتههاي ايشان هستند.
از قبل از انقلاب به بعد منبرشان صبحها بود. باز اين تکه را مکرر خود ايشان نقل ميکردند که من از آقاي حاجآقا مرتضي حائري هم شنيدهام.
آن وقتهايي که آقا ظهرها در شبستان مرحوم آقاي ميلاني نماز ميخواندند، چون شبها و صبحها منبر ميرفتند، ظهرها بعد از نماز دعا ميکردند. مکرر آقاي آقامرتضي را ميديدم که کنار شبستان مينشست و ميگفت: «مينشينم و از دعاهاي ايشان لذت ميبرم و آمين ميگويم».
به هرحال، آقاجانم ميگفت من ديگر کشيده شدم به سوي تقويت منبر و کمکم تقويت منبر موجب شد که ايشان درس و بحث را کنار گذاشت. طبيعتاً بيدار شدن در صبح و آماده شدن براي منبري که يک ساعت، يک ساعت و نيم طول ميکشيد، به مطالعه قبلي نياز داشت.
ايشان بايد در شب استراحت کافي ميکردند و مکرر ميگفتند وقتي از حرم برميگردم، بايد يک چرتي بخوابم. ما حالا احساس ميکنيم که اين جزو ضروريات بوده است.
انساني که از يک ساعت قبل از اذان صبح بيدار شود و مسير منزل تا حرم را پياده برود، معلوم است که چقدر خسته ميشود. آن وقتها ماشين و وسيلهاي که ايشان را ببريم و برگردانيم، نبود. اين منبر رفتنها موجب شد که ايشان از حوزه و درس و بحث تارک شوند. اگر ايشان تدريس را دنبال ميکردند، دست کمي از ديگران نداشتند.
يکي از جنبههايي که ارتباط با مردم را تقويت ميکند، اهتمامي بود که ايشان در نوشتن کشکول و کتابهاي کشکولمانند داشتند، درحالي که تأليفات و نوشتههاي علمي هم داشتند، ولي کمتر چاپ و ديده شد. کشکول چقدر بازتاب داشت؟
آنچه خود ما هم در مقدمات کشکول نوشتهايم، نياز جامعه به مطالب سالم فکاهي بود. مردم به طرف مجلات مختلف ميرفتند و وقتي هم ميگفتيم چرا فلان مجله را ميخوانيد؟ ميگفتند مطالب متنوع و نيز فکاهي دارد.
ايشان ميگفتند ما همان مطالب متنوع و فکاهي را در قالب يک کشکول جمعآوري کنيم، در کنارش حديث، شعر، و نيز روضه و مصيبت و مجموعاً از همه چيز در اين کشکول باشد.
علت اينکه ميگفتند کشکول، براي اين بود که هر کس که اين کتاب را باز کند، مثل کشکولي که روي يک سفره پهن کنند، آن کسي که قيمه دوست دارد، قيمه ميخورد، آن کسي که قورمهسبزي دوست دارد، قورمه سبزي ميخورد و هر کسي به مقتضاي علاقه و تمايلش هرچه ميخواهد ميخورد.
چقدر استقبال شد؟
کشکول جزو پرفروشترين کتابهاي زمان خودش بود. گاهي دو سه بار در سال آن را چاپ ميکرديم، هرچاپي حداقل ۱۰ هزار بود که آن وقتها براي يک کتاب سه جلدي خيلي زياد بود.
تأليفش چقدر طول کشيد؟
تأليفش تدريجي بود. براي مدتها فقط جلد اول دست مردم ميآمد. قيمتش از ۷ تومان شروع شد. شرح آن در خاطراتم هست.
از سالهاي آخر عمر ايشان چه خاطراتي داريد؟
آقاجانم بيني و بينالله نسبت به مسائل انقلاب کوتاهي نداشتند. از ابتدايي که سر و صداي انقلاب، به ويژه در دور آخر بلند شد و جريان قم و اصفهان و تبريز و اعلاميه شروع شد. . .
از مقاله روزنامه اطلاعات شروع شد.
همزمان آقاجانم همگامي داشتند و حتي در فوت آقا مصطفي خميني، آقاجانم براي امام خميني(ره) نامه نوشتند و ايشان جواب فرستادند.
در آن نامه هم ايشان مينويسد که شما از قِبَل من مجاز به اخذ وجوهات شرعيه هستيد و اگر مازاد آن چيزي را خدمت شما آوردند، براي اخوي من آقاي پسنديده يا آقاي آسيد صادق لواساني بفرستيد. قبل از آن هم آقاجانم با آقاي خميني مکاتبه داشتند.
در مورد حضورشان درجريان انقلاب مشهد ميگفتيد.
بيني و بينالله کوتاهي در اين مسئله نبود، اطلاعيههاي متعدد با امضاي ايشان منتشر ميشد و حتي بعدها نسبت به پيشنويس قانون اساسي، ايشان نامهاي به آقاي خميني نوشتند که کلمه شيعه اثنيعشري را حتماً بگنجانيد و اينها تيتر روزنامه کردند و در خبرگزاريها منتشر شد.
ايشان در تمام تحصنهاي انقلاب شرکت داشتند. البته تندرويهايي چه قبل و چه بعد از انقلاب وجود داشت. آن موقع مرسوم نبود که غير از آقايان انقلابي، کسي در اين مجالس شرکت کند.
کدام مجالس؟
تحصنها، از جمله تحصن در بيمارستان امام رضا(ع). آقاي شيرازي و آقاي قمي تقريبا در رأس کار يا چهرههاي مؤثر بودند، ولي يک عده از آقايان بودند که بينابين بودند. اينها در مجالس با احتياط شرکت ميکردند که هم مورد حرف از آن طرف قرار نگيرند و هم با اين طرف همراهي کنند.
خاطرم هست درجريان تحصن دربيمارستان امام رضا(ع) من به جناب آقاي خامنهاي گفتم: «آقاجانم تمايل دارند در اين تحصن بيايند». ايشان گفتند: «اگر خودشان علاقهمندند، از نظر ما اشکالي ندارد» و آقا جانم ميرفتند و در مجالس و تحصنها شرکت ميکردند.
در راهپيماييها هم در صف مقدم آقايان مشهد بودند که عکسهايش موجود است. تا انقلاب پيروز شد و آقايان فلسفي و آقاي مرواريد رفتند تهران مدرسه رفاه و با امام خميني(ره) ديدار کردند.
وقتي آقاي خميني به قم رفتند، من به ابوي گفتم:«حالا که آقاي خميني رفتهاند قم، شما هم برويد و ديداري کنيد». من در مشهد ماندم و زمينههاي رفتن ايشان جور شد و روزنامهها هم نوشتند.
يک روزنامهاي هم اشتباه کرد و نوشت توليت آستان قدس رضوي، آيتالله سيد علينقي طبسي از مشهد به ديدار امام رفتند.
به هر حال ايشان به قم رفتند و به واسطه آقاي اشراقي با آقاي خميني هم ملاقات کردند. در مجموع ايشان درمعاضدت با انقلاب هيچ کم نگذاشتندکه اسناد آن موجود است.