جوان آنلاین: گذری به بیمارستانهای تهران شما را با انبوه خانوادههایی روبهرو میکند که درون ماشین و چادر زندگی میکنند. از شهرستان آمدهاند و حالا شلوغی بیمارستان، آنها را چندین روز کارتنخواب کردهاست.
خانمش او را سید احمد صدا میکرد. خودش سر صحبت را باز کرد: «هر چه پسانداز کردهبودم، تمامشده، کمی هم برای خورد و خوراک برایمان باقی ماندهاست. توی شهر خودمان دکتر برای انجام این عمل نیست، برای همین مجبور شدم به تهران بیایم».
پیرمرد بیآنکه مجالی بدهد، صحبتش را ادامه داد: «چند روزی میشود که اینجا چادر زدهایم. یک نوه داریم که پدر و مادرش را از دست داده و با ما زندگی میکند. دکترها میگویند توی سرش چیزهایی دارد. اسمش را نمیدانم، ولی میگویند که به عمل نیاز دارد. راستی چادر شما کدام یکی از اینهاست؟»
نمیخواستم دروغ بگویم. من با دیدن این خانوادهها یاد مادربزرگ خودم افتادهبودم. چند سال پیش در شهر خودمان پزشکان جوابش کردند، گفتند از دست ما کاری بر نمیآید، باید ببریدش مرکز استان. هر جور بود خودمان را به مشهد رساندیم، ولی کارساز نبود. ترسیدم این را برای سید احمد تعریف کنم. بیآنکه منمن کنم، گفتم گذری هستم و تعداد زیاد چادرها توجهم را جلب کردهاست.
انتظار شلوغی بیمارستانهای تهران را نداشت
کمی آن طرفتر چند مرد که دشداشه به تن کردهاند، به زبان عربی با هم صحبت میکنند، یکی از آنها میگوید از اهواز به اینجا آمدهاند. آنطور که روایت میکند، پدر پیری دارند که در اهواز عمل آپاندیس انجام داده و مدتی پس از جراحی، به دلیل لختهشدن خون، سکته کردهاست. میگوید از هفته پیش فقط کارهای تشخیصی انجامشده و میگویند بعد از انجام این مراحل تشخیص میدهند که بیمار قابل درمان است یا نه! بار اولی است که به تهران میآیند و تصورشان این بوده که، چون بیمارستان در پایتخت واقع است، رسیدگی بهتری صورت میگیرد، اما اطلاع نداشتهاند بیمارشان، تنها کسی نیست که از شهرستان برای مداوا به اینجا آمدهاست. تصور این همه شلوغی در این بیمارستان را نداشتهاند.
مسیرم را ادامه میدهم. داخل یکی از چادرها دو مرد نشستهاند و چای مینوشند. جلو میروم و احوالپرسی میکنم. سؤالم این بود که از کجا آمدهاند تهران. یکی از مردها میگوید: «از استان اردبیل- شهرستان پارسآباد آمدهایم. بیمار پدرمان است که به اینجا آوردهایم. کشکک زانوی پدرمان دچار مشکل است. در شهرستان خودمان پزشک هست، اما میگویند امکاناتی که موردنیاز است در شهرستان ما نیست.»
صدایش را صاف کرد و حرف چند هفته معطلشدنشان را پیش کشید: «ما هفت هفته است که منتظریم در تهران نوبت بیمارمان شود که در بیمارستان جراحی شود. سه بار به تهران آمدهایم و در نهایت از سوی بیمارستان امام خمینی تماس گرفتند و گفتند امروز ساعت ۹ صبح باید اینجا باشیم. میگویند یک هفته دیگر نیز باید صبر کنیم تا کارهای تشخیصی نهایی برای بیمار انجام و جراحی آغاز شود.»
تخت خالی پیدا نمیشود
یک زن و مرد هم بین ماشینها زیرانداز انداخته بودند. همصحبت که میشویم از دشواریهای پیدا کردن تخت برایم تعریف میکنند. میگفتند پدر کودکی ۱۷ماهه را دیدهاند که در یک شبانهروز، ۱۵بیمارستان را زیر پا گذاشته تا یک تخت برای بستری کودکش پیدا کند. بعد از ابتلای فرزندش به بیماری ویروسی، به یک بیمارستان خصوصی رفته و تشخیص دادهاند که باید بستری شود، اما تخت خالی نداشتهاند. یکییکی بیمارستانهای خصوصی و دولتی را پشت سر گذاشته و همچنان با این پاسخ روبهرو شدهاست: «تخت خالی برای کودکتان نداریم.»
در نهایت هم ساعت ۲ نصف شب در یک بیمارستان خصوصی با، اما و اگر و هزینه شبی ۷ میلیون تومان تخت خالی پیدا کردهاست.
بیمارستانهای شهرستان هم شلوغ است
پدری که پسر نوجوانش را از اسلامشهر به تهران آورده است نیز میگوید: پسرم بیماری کلیوی دارد. در اسلامشهر نیز پزشک متخصص وجود دارد، اما رسیدگی خوبی در آنجا صورت نمیگیرد. مدعی است که به دلیل شلوغی بیمارستانهای موجود در این شهرستان، خدمات درمانی ارائهشده، کشش انبوه جمعیت را ندارد. از بیتوجهی کادر درمان به بهبود کیفیت خدمترسانی به بیماران نیز گلایه دارد و میگوید زمانی که به بیمارستان شهرش مراجعه میکند، پزشکان وقت کافی برای ویزیت تعداد زیاد بیماران ندارند.
میگویند بیمار نداریم
به دفتر کارم برگشتم. در آرشیو روزنامهها و سایت های خبری دنبال راهحل این دیدهها و شنیدهها بودم. برخی بیمارستانها با کمک خیرین سلامت، ساختمانهایی را برای همراهان بیمار اجاره کردهبودند. برخی هم سامانههای مجازی برای پیگیری روند درمان ساختهبودند که از مراجعه مردم و شلوغی هر چه بیشتر بیمارستان جلوگیری کردهباشند.
اما یک ویدئو نظرم را به خود جلب کرد؛ صحبتهای وزیر بهداشت. میگفت، نباید تعداد دانشجویان پزشکی افزایش یابد، چراکه بیمار به اندازه کافی وجود ندارد.
هر چه از صبح دیدهبودم، جلوی چشمانم مرور شد. یاد چند زن و مرد رودباری افتادم که آنها را کنار بیمارستان دیدهبودم. یکی از پسران جوان که برادر بیمار بود، میگفت: «خواهرم بیماری زنانه دارد و در شهرستانمان پزشک متخصص و دستگاه پیشرفتهای برای تشخیص بیماریاش نیست. شهرستان ما بیمارستان دارد، اما پزشک خوب و متخصص در این شهر نمیماند.» میگفت عمده پزشکانی که میآیند، تازهکارند و تا زمانی که مهارتشان افزایش پیدا کند، در آن منطقه میمانند. نمیدانم، شاید تعداد پزشکان کم باشد یا درآمدشان نامناسب است، اما اینکه چرا پزشکی پیدا نمیشود که بیمارستان آن شهر را پر کند، خودش قصه بلندی میشود که مجالی برای نوشتنش نیست.