کد خبر: 1210148
تاریخ انتشار: ۲۵ دی ۱۴۰۲ - ۰۵:۴۰
روایت مادرانی که از فرزندان‌شان توقعاتی به ظاهر بجا دارند، اما شرایط زمانه و مشکلات آن‌ها را درک نمی‌کنند
بعضی اوقات دنیای مادر‌ها و دختر‌ها از یکدیگر فاصله می‌گیرند و درگیر مسائلی می‌شوند که روابط عاطفی میان‌شان را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد.

جوان آنلاین: بعضی اوقات دنیای مادر‌ها و دختر‌ها از یکدیگر فاصله می‌گیرند و درگیر مسائلی می‌شوند که روابط عاطفی میان‌شان را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. آن‌ها عامل اصلی چنین تعارضاتی را اختلاف سن و اختلاف شخصیتی می‌دانند؛ دخترانی که فکر می‌کنند مادرشان مقصر همه مشکلات زندگی‌شان است و مادرانی که عقیده دارند همه جوانی خود را برای فرزندان‌شان به باد داده‌اند و کمترین توقع‌شان این است که فرزندان از آن‌ها اطاعت کنند. الهام فلاح در کتاب «اسب چوبی» سراغ همین تعارض رفته است.
کتاب اسب چوبی داستان شکاف میان دو نسل است؛ روایت مادرانی که از فرزندان‌شان توقعاتی به ظاهر بجا دارند، اما شرایط زمانه و مشکلات آن‌ها را درک نمی‌کنند. الهام فلاح در این کتاب روایتگر زندگی زنی است که روزگار، عشق و شور زندگی را از یاد او برده. او که سال‌ها بدون هیچ علاقه‌ای با شوهرش زندگی می‌کرده، پس از آغاز دوران ورشکستگی او، زندگی جدیدی را در پیش می‌گیرد.
همسر شخصیت اصلی داستان به جرم فساد اقتصادی دستگیر می‌شود و به زندان می‌افتد. حال زن و بچه‌اش باید با چنین حادثه‌ای کنار بیایند و زندگی‌شان را از نو بسازند. در این میان مادر راوی داستان وارد می‌شود و تضاد‌هایی که میان این دو شکل می‌گیرد، هسته اصلی کتاب اسب چوبی را تشکیل می‌دهد. الهام فلاح در این رمان تقابل دو نسل را نشان می‌دهد؛ زنی که خود صاحب بچه و زندگی مستقلی است در برابر مادرش که به سنت‌های کهنه دنیای زنانه پایبند است و سعی دارد دنیای دخترش را به کنترل خود دربیاورد.
شخصیت اصلی داستان اسب چوبی هیچ نامی ندارد، شاید، چون زندگی‌اش، ترس‌هایش، آرزوهایش و مشکلاتش شبیه هزاران زن دیگر است. الهام فلاح قصد داشته شخصیتی را به تصویر بکشد که در خوشی‌ها هیچ‌کس به فکر او نیست، اما سختی‌ها که از راه می‌رسند، اوست که باید به کمک دیگران بشتابد؛ زنی که هویت و احساساتش را دیگران به بازیچه گرفته‌اند و درگیر بازی‌ای شده که خودش هیچ نقشی در شروع آن نداشته است.
کتاب اسب چوبی بیش از هر چیزی اختلاف بین دو نسل را نشان می‌دهد. زنی از دهه‌های ۳۰ و ۴۰ در مقابل دختر متولد دهه‌های ۶۰ و ۷۰ خود قرار می‌گیرد. آن‌ها شرایط و مشکلات یکدیگر را درک نمی‌کنند و روابطی ناپایدار باهم دارند. دختر فکر می‌کند مادر مانعی است برای رسیدن به آرزوهایش. ورشکستگی شوهرش به او فرصت داده آن‌طور که همیشه دلش می‌خواسته است زندگی کند، اما مادر با چنین سبک زندگی‌ای مخالف است. الهام فلاح اظهار کرده مسائلی که در فضای مجازی خوانده و داستان‌هایی که خوانندگانش برای او ارسال کرده‌اند، ایده رمان اسب چوبی را در ذهنش شکل داده‌اند.
الهام فلاح در جلسات معرفی و نقد کتابش بر این موضوع تأکید کرده که کتاب اسب چوبی، سکوی پرش او به فضای تخیل بوده است. او در رمان‌های پیشینش تا حدودی از اطرافیانش برای خلق شخصیت‌ها الهام می‌گرفته، اما در این رمان سعی داشته با رجوع به تخیلاتش، شخصیت‌های داستان اسب چوبی را بیافریند. یکی دیگر از نوآوری‌های فلاح در این کتاب، قرار دادن یک مصرع شعر برای عنوان هر فصل است.
در بخشی از کتاب اسب چوبی می‌خوانیم:
نشستم روى مخمل سبز ساییده‌شده صندلى و منتظر ماندم تا سیستم لعنتى سردفتر به شبکه وصل شود. هنوز حرص مى‌خوردم و دندان‌هایم را روى هم فشار مى‌دادم. دلم مى‌جوشید و دهانم همان طعمى را داشت که صبح بعد از استفراغ‌هاى مکرر شبانه مى‌چشیدم. اشرفى نشسته بود پشت فرمان هیونداى محبى و من را آورده بود تا این دفترخانه توى یکى از کوچه‌هاى ستارخان. دست‌هاى چرکش را گذاشته بود روى فرمانى که جز دست محبى، دست هیچ‌کس به آن نخورده بود. حالا هم از توى کیف پاره‌پوره‌اش یک پوشه درآورده بود با کلى سند و قباله که همه‌شان به نام محبى بود. چند هکتار زمین شمال. دو تا مغازه توى بازار علاءالدین. یک خانه کلنگى توى خیابان بیست‌وچهارم گیشا. یک زمین هم در کرج، درست پشت خانه مامان. خانه بندرعباس خودمان و یک مغازه در بازار منطقه آزاد قشم و اسناد پیش‌خرید یک واحد تجارى در نیاوران هم ضمیمه بود.
اشرفى گفت محبى گفته، جز خانه بندرعباس خودمان، همه را بزنم به نام کیاشا. یک وکالتنامه هم براى تغییر مالکیت همه اسناد به نام من صادر کرده. وکالتنامه را گرفت سمت من. کلمات ریز و تو هم تو هم صفحه بزرگ را سیاه کرده بود. اشرفى چهارمین آبنبات میوه‌اى را که از قندان خاک‌گرفته دفترخانه برداشته بود، توى دهانش مى‌گرداند. صدایش زدم. آمد و گوشش را نزدیک آورد. نفسش بوى پرتقال مى‌داد. گفتم تغییر مالکیت کلى زمان مى‌برد، کلى دوندگى دارد. زمین و مغازه، مالیات و عوارض و شهردارى و سازمان نوسازى و هزار تا اداره دیگر. براى جابه‌جایى این همه سند با کاربرى‌هاى جورواجور باید هزار بار رفت و آمد و شش جفت کفش پاره کرد. اشرفى خندید و دندان‌هاى نامرتبش را نشان داد و گفت آقا شیرینى همه را داده. سر سه روز کلش حل است. دست دراز کرد که پنجمین آبنبات را بردارد. منشى دفترخانه در حالى که چشم از دستان اشرفى برنمى‌داشت، گفت: «اگه نزدیک هستین برید یه دو ساعت دیگه زنگ بزنین، اگه سیستم وصل بود مى‌گم تشریف بیارین. از صبح تا حالا که قطعه...».

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار