روزهایی که بر ما میگذرد، تداعیگر سالروز ارتحال عالم مجاهد، زندهیاد آیتالله محمدرضا مهدویکنی است. هم از این روی و در مقال پی آمده، به مدد پارهای از روایتها و تحلیلهای موجود، به بازخوانی پیشینه مبارزاتی آن بزرگ پرداختهایم. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
آغاز یک تکاپوی مبارزاتی
زندهیاد آیتالله حاجشیخ محمدرضا مهدویکنی، فعالیتهای مبارزاتی خویش را از دوران تحصیل در حوزه علمیه قم آغاز کرد و پس از مهاجرت به تهران، آن را در قالبی منسجمتر تداوم بخشید. سارا اکبری، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در روایت و تحلیلی از آغاز مجاهدات آن عالم راحل، چنین آورده است:
«آیتالله محمدرضا حاجباقری مشهور به مهدویکنی، از جمله روحانیونی است که پس از آشنایی با امام خمینی (ره)، مراحل تکوین شخصیت سیاسی و اخلاقی خود را پشت سر گذاشت. ایشان با ورود به حوزه علمیه و آشنایی با دیدگاههای رهبر کبیر انقلاب اسلامی، روش سیاسی امام را به عنوان شیوهای که توانایی احیای تشیع را دارد، برگزید. آیتالله مهدویکنی هنگام تحصیل در حوزه علمیه قم، با اعضای فدائیان اسلام آشنا شد و در کنار تحصیل، به فعالیت سیاسی روی آورد. در اثنای همین فعالیتها و در یک سفر تبلیغی به کاشان در سال ۱۳۲۸. ش، اولین رویارویی او با مأموران رژیم پهلوی اتفاق افتاد و به توقف یک روزه و ضربوشتم او و طلاب همراهش منجر شد که واکنش شدید آیتاللهالعظمی بروجردی را در مقابل دولت در پیداشت. علاوه بر آن آیتالله مهدویکنی به اتفاق چند تن از طلاب دیگر، به تشکیل مجمع سیاسیطلاب در قم اقدامکردند که زیربنای فعالیتهای سیاسی ایشان شد. هدف مجمع سیاسی طلاب، علاوه بر ایجاد تحول در آموزش علوم دینیدر حوزههای علمیه و تجدیدنظر در محتوای دروس، مبارزه با تفکراتکمونیستی و ماتریالیستی تعریف شده بود. از دیگر برنامههای ایشان در آن دوره، فعالیت در جلسات علمی و سیاسی با حضور برخی علمای بنام مانند آیتالله مطهری، آیتالله بهشتی و آیتالله موسویاردبیلی بوده است. در این جلسات، مباحثی مانند حکومت اسلامی و اقتصاد اسلامی، مطرح و بررسی میشد. این جلسات که در نهایت به تأسیس هستههایی مانند جامعه روحانیت مبارز تهران و تهیه اساسنامه مبارزاتی و دینی برای آن منجر شد تا تأسیس این تشکیلات به صورت غیرعلنی در دهه ۱۳۴۰ ش و علنی در سال ۱۳۵۶ ش ادامه یافت. در عرصه مبارزات میدانی نیز آیتالله مهدویکنی با همراهی طلاب حوزه علمیه، در نهضت ملی ایران به رهبری آیتالله کاشانی و دکتر مصدق نقشآفرینی میکردند، اما عمده فعالیتهای سیاسی ایشان، از اوایل دهه ۱۳۴۰ ش و در مسجد جلیلی تهران شکل گرفت...».
در کسوت یک علاقهمند به فدائیان اسلام
بسا روحانیانی که از بدو نهضت امام خمینی به کسوت یاران ایشان درآمدند، پیش از آن و در دوره نهضت ملی ایران، در عداد علاقهمندان به جمعیت فدائیان اسلام به رهبری شهید سیدمجتبی نوابصفوی بودند. آیتالله محمدرضا مهدویکنی نیز در زمره آنان به شمار میرود. محمدمهدی عبدخدایی دبیرکل کنونی جمعیت فدائیان اسلام در این باره میگوید: «مرحوم آیتالله مهدویکنی، از طلاب متدین و درسخوان مسجد لرزاده بود و پیش مرحوم آقای حاج شیخ علیاکبر برهان- که لطف خاصی به فدائیان اسلام و شهید نوابصفوی داشت- درس میخواند. نظر آقای مهدوی نسبت به فدائیان اسلام، بسیار مثبت بود. ایشان در بسیاری از مجالس بزرگداشت شهید نوابصفوی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مساجد مختلف از جمله مسجد ارک برگزار میشد، شرکت میکردند. چون خلوص و تأثیر فدائیان اسلام در جامعه آن روز را دیده بودند، در سالهای ۱۳۳۲- ۱۳۳۱ که ایشان در مسجد لرزاده بود، مرحوم نواب هر وقت از خیابان خراسان میگذشت و وقت اذان بود، به آن مسجد میرفت و در آنجا نماز میخواند. تقریباً تمامی شاگردان آقای برهان، از این طریق با نوابصفوی آشنا شده بودند...».
امام جماعت مسجد جلیلی، پایگاه مبارزان انقلاب اسلامی
مسجد جلیلی هنگام مهاجرت آیتالله مهدویکنی به تهران، نوساز و فاقد امام جماعت بود. بانیان آن از طریق آیتالله حاج شیخ زینالعابدین سرخهای (پدر همسر آیتالله مهدویکنی) از ایشان برای امامت جماعت دعوت به عمل آوردند. از آن پس این مسجد، به عنوان یکی از پایگاههای انقلاب اسلامی شناخته میشد. حجتالاسلام والمسلمین حسین انصاریان در باب علل پذیرش امامت جماعت مسجد جلیلی توسط آن عالم مجاهد، چنین روایت کرده است: «ایشان میفرمودند: در مرحلهای به این نتیجه رسیدم که اگر در قم بمانم، فقط باید درس بخوانم یا درس بدهم و کارم تأثیر چندانی نخواهد داشت! لذا به تهران آمدم و در مسجد جلیلی، امام جماعت شدم!... مسجد جلیلی با محوریت ایشان، یکی از کانونهای اصلی تبلیغ نهضت امام و محل آمدوشد و تجمع مبارزان آن زمان بود، لذا همانطور که خود حضرت امام زندان و تبعید را تحمل کردند، یاران نزدیک ایشان از جمله مرحوم آقای مهدوی هم گرفتار زندان، شکنجه، تبعید و تعقیب بودند و جزو مبارزان صف اول محسوب میشدند. در دهه ۱۳۵۰ و مخصوصاً پس از تاجگذاری و جشنهای ۲ هزارو ۵۰۰ ساله، مبارزان تصمیم گرفتند همراه با امام که دائماً اعلامیه میدادند و به حرکتهای ضددینی شاه اعتراض میکردند، تشکیلات منظمی را راه بیندازند، لذا شروع به شناسایی افراد اهل مبارزه کردند که شاید در تهران به ۲۰ نفر هم نمیرسیدند! از جمله این افراد میتوانم به: آقای هاشمیرفسنجانی، آقای لاهوتی، آقای شجونی و آقای امامیکاشانی - که حدوداً ۱۶-۱۵ نفر میشدند- اشاره کنم، البته یکی از افراد در آن جمع، منبع ساواک بود و اطلاعات گروه را گزارش میداد! به هر حال مرحوم آقای مهدوی، دائماً مورد مراقبت و تبعید بودند. گمان میکنم آخرین زندان ایشان، برای جلسات و منبرهایی بود که در مسجد جلیلی تشکیل میدادند و حدود سه سال طول کشید. آقای هاشمی هم در آن دوره، یک زندان چهار، پنج ساله را از سر میگذراند. ما هم هر ۲۰ روز یا ماهی یک بار، به ساواک احضار و بازجویی میشدیم! آقای مهدوی تا زمانی که به زندان نرفته بودند، هم در خانه و هم در مسجد جلیلی جلسه میگذاشتند تا شعله انقلاب در آن منطقه- که ساکنانش چندان هم متدین نبودند- خاموش نشود...».
دستگیری «امام» در برابر دیدگان «مأمومین»
تمامی آنان که در سالیان پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، گذرشان به مسجد جلیلی تهران افتاده است، در باب فضای سیاسی این مسجد و گرایشات مبارزاتی امام جماعت فرهیخته آن، خاطرات فراوانی در ذهن دارند. حسین مهدیان از مصاحبان دیرین آیتالله مهدویکنی، نکات ذیل را به تاریخ سپرده است:
«آیتالله مهدویکنی در آن دوره، در مسجد جلیلی نماز میخواندند و من اکثراً در نمازهای جماعت و مخصوصاً محافل و مجالس ایشان در شبهای احیا، شرکت میکردم. چهرههای شاخصی از مبارزان، در مجالس احیای ایشان حضور پیدا میکردند و در واقع مسجد جلیلی، یکی از مراکز تجمع شخصیتهای مبارز در آن دوره بود. مثلاً مرحوم آیتالله طالقانی با اینکه خودشان در مسجد هدایت جلسات پررونقی داشتند، در مجالس احیای مسجد جلیلی هم شرکت میکردند. در پایان یکی از همین جلسات شبهای احیا بود که مرحوم آقای مهدوی را در برابر چشم بسیاری از حاضران دستگیر کردند! پس از آن هم، جریان اعترافات وحید افراخته پیش آمد و بسیاری از علما از جمله آقای مهدوی، پرونده مشترک پیدا کردند. پس از دستگیری در آن شب احیا، برای مدتی در بوکان تبعید بودند و ارتباط با ایشان، بسیار محدود شد. در آنجا یکیدو نفر از رفقای مسجد جلیلی، به دیدنشان میرفتند و برای ما اخبار را میآوردند. در اوین هم غیر از خانواده و بستگان درجه یک، کسی با ایشان ملاقات نداشت! به همین دلیل در آن دوره، سعادت دیدار با ایشان نصیب ما نشد، ولی وقتی از زندان آزاد شدند و پس از تشکیل شورای انقلاب، در جلساتی که برای برنامهریزیها برگزار میشدند، خدمتشان میرسیدیم، چون برخی از این جلسات در منزل ما برگزار میشدند...».
به ندرت از زندان و شکنجه خویش سخن میگفت
دکتر غلامعلی حدادعادل بر این باور است که آیتالله مهدویکنی، به رغم برخورداری از پیشینه طولانی مبارزاتی، کمتر به بازگویی خاطرات مربوط به آن رضایت میداد و این از شهرتگریزی و تظاهرپرهیزی آن بزرگ نشان داشت. به باور راوی، او در دیدار با سیاسیون، تنها یک بار حاضر شد به سوابق مبارزاتی خود اشاره کند:
«ایشان از سالها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان یک روحانی مبارز مطرح بودند، به طوری که معمولاً باید سراغ ایشان را از زندان و تبعیدگاه میگرفتیم! عملاً روال این گونه بود که مدتی پس از آزادی از زندان، مجدداً دستگیر میشدند! ایشان یکی از ارکان مبارزات انقلابی، در شهر تهران بودند. در عین حال نکته مهم در شخصیت ایشان این بود که به رغم قاطعیت و انقلابیبودن، دافعهشان کم بود و حتیالامکان با مخالفان فکری خود هم ارتباط داشتند. نکته جالب این است که مخالفان هم به ایشان احترام میگذاشتند، چون میدانستند از روی اصولی که به آن پایبند هستند، عمل میکنند. برای مثال از ابتدای انقلاب، نظر ایشان با مهندس بازرگان و همفکران او و بعدها جریان حاکم بر دولت در دهه ۱۳۶۰ تفاوت داشت. با چپها هم که از ابتدا مرزهای دقیق و مشخصی داشتند، اما در عین حال نه هرگز ایشان به کسی توهین کردند و نه کسی به ایشان توهین کرد! ایشان به جز یکبار، هرگز درباره سوابق زندان و شکنجه خود در جایی صحبتی نکردند! خودشان میفرمودند: یکبار مسعود رجوی پیش من آمد و من از او پرسیدم: در دوران مبارزه، من بیشتر انفرادی کشیدم یا شما؟ گفت: شما. گفتم: من بیشتر شکنجه شدم یا شما؟ گفت: شما. پرسیدم: پس این بازیها چیست که دارید در قبال انقلاب و نظام درمیآورید؟... گفتن این حرفها برای آقای مهدوی، خیلی سخت بود و هیچ وقت در این زمینه حرفی نمیزدند، ولی سوابق انقلابی ایشان، به قدری مشخص بود که کسی نمیتوانست به ایشان بگوید: شما کجا بودید؟ آیتالله مهدوی، اصولاً اهل شعار دادن و مصاحبه کردنهای جنجالی و اینگونه رفتارهای عامهپسند نبودند. ایشان در زندان با مجاهدین خلق، کمونیستها و شبهکمونیستها، به لحاظ فکری دستوپنجه نرم کرده و از زیر و بم اندیشه و عمل آنها آگاه بودند و در نتیجه، همه آن جریانات را کاملاً میشناختند، به همین دلیل هم در بحرانها و مقاطع حساس، مواضع بسیار صحیح و دقیقی اتخاذ کردند...».
دستگیریهای پدر، دشواریهای خانواده
فرزندان آیتالله مهدویکنی از حملات ساواک به منزلشان، برای تفتیش خانه یا دستگیری پدر خاطراتی شنیدنی دارند. دکتر مریم مهدویکنی فرزند ارشد آیتالله در این باره به بازگویی ماجراهای ذیل پرداخته است:
«اولین دستگیری و زندان پدر در دورهای اتفاق افتاد که من به سنی رسیده بودم که تقریباً مسائل سیاسی را متوجه میشدم. به یاد دارم یکی از دوستان پدر، نزد دایی من آمده و گفته بود: من پشت فرمان نشسته بودم و حاجآقا کنار دست من نشسته بودند که ماشینی دستور داد: بزن کنار و بعد هم گفت: به دنبال من بیا! آن فرد میگفت: ما را به یکی از خیابانهای فرعی بردند و گفتند: ایشان پایین بیاید و شما برو! در همان جا ایشان را دستگیر کرده بودند و دوست دایی من آمده بود که خبر آن را بدهد. آن روز ما در منزل خالهمان میهمان بودیم که داییام آمدند و این را گفتند. این اولین بار بود که من چنین مسئلهای را میشنیدم و خیلی برایم سنگین بود. نمیتوانستم باور کنم. تصور اینکه حالا که پدر را به زندان میبرند، چه میشود؟ آیا برمیگردند؟ یا برنمیگردند؟ خیلی وحشتناک بود، البته ایشان قبلاً در سال ۴۲ هم دستگیر شده بودند، ولی من بچه بودم و از آن موقع خاطرهای ندارم. در این فاصله هشتنه سالی که گذشته بود، به آن صورت دستگیر نشده بودند. حاجآقا مرتباً به مراکز ساواک احضار میشدند و مثلاً از ساواک به ایشان پیغام میفرستادند: به فلان پلاک در فلان خیابان بیایید، ولی پدر خودشان میدانستند که آنجا مرکز ساواک است، هر چند ظاهراً ساختمانی مثل یک خانه بود! ساواک مرتباً سعی میکرد ایشان را بترساند که حرف نزنند! در آن مراکز سؤالاتی را میپرسیدند و بعد ایشان را آزاد میکردند. علاوه بر این دو بار را یادم هست که به خانه ما حمله کردند! یک بار من، خواهر و برادرم، در خانه تنها بودیم و من فرزند بزرگتر بودم که آن روزها ۱۴-۱۳ سال داشتم. مأموران ساواک در زدند و گفتند: بیا دم در! وقتی من رفتم در را باز کنم، پایشان را لای در گذاشتند که در بسته نشود! ریختند در خانه و شروع کردند به گشتن. یکسری اعلامیه و نوار هم روی میز بود. نوارهای سخنرانی علیه شاه که در آن دوره خیلی مهم بود. آنها را برداشتند و تمام کمدها را گشتند و همه کشوها را بیرون ریختند! مدت طولانیای در خانه بودند تا مادرم آمدند. ایشان اطلاع نداشت و یکمرتبه وارد پارکینگ خانه و متوجه شده بودند که افرادی در منزل هستند. آنها ماشینهایشان را داخل پارکینگ آورده بودند که از بیرون کسی متوجه حضورشان نشود، البته بعضی از دوستان پدرم که نمیدانستند ایشان در خانه هستند یا نیستند، برای ملاقات با ایشان آمده بودند. آنها از آدمهایی که رفتوآمد میکردند، متوجه شده بودند مأمور در خانه هست و به پدرم- که در مسجد بودند- خبر داده بودند: به نظر ما مأموران ساواک در خانه شما بودند و به خانه نروید! از آن طرف هم ما در خانه تنها بودیم و مخصوصاً خواهر کوچکم خیلی ترسیده بود، چون تا آن موقع آدم اسلحه به دست ندیده بودیم و حتی دیدن یک تفنگ معمولی هم، برایمان وحشتناک بود! برادرم یک کمی با آنها جر و بحث میکرد که: حق ندارید کمدهای خصوصی ما را بگردید! البته با ما برخوردهای تندی نکردند. در یکی از کمدها قفل بود و مادرم کلیدش را قایم کرده بود که در آن وسایل شخصی خودشان مثل آلبومها، عکسها و نوشتههایشان بود. آنها صبر کردند تا مادرم آمدند و گفتند: در کمد را باز کنید و بعد هم مطمئن شدند که چیزی نیست. اطلاعیهها و نوارها را به عنوان مدرک ضبط کردند و ماندند تا پدرم به منزل برگردند. همانطور که عرض کردم، از آن طرف به پدرم اطلاع داده بودند که اینها در خانه هستند و شما برنگردید. ایشان میگفتند: هر چه فکر کردم در حالی که زن و بچهام در دست اینها هستند، من فرار کنم، دیدم اصلاً نمیتوانم! همه به من میگفتند به خانه نرو و فرار کن، ولی من دیدم نمیتوانم!... مأموران ساواک تعدادشان زیاد بود و با چند ماشین آمده بودند. مادرم هم جوان بودند و سنی نداشتند. به هر حال پدرم به منزل آمدند، در حالی که میتوانستند فرار کنند. مأموران هم ایشان را دستگیر کردند و بردند...».
علاقه امام خمینی به شاگرد مبارز خویش
و سرانجام زندهیاد آیتالله مهدویکنی به دلیل جامعیت علمی و عملی، بس مورد علاقه استاد و راهبر خویش، حضرت امام خمینی قرار داشت. این امر از توصیفات و ارجاعات آن بزرگ، به نیکی هویداست. حجتالاسلام والمسلمین سیدمصطفی میرلوحی داماد آن فقید سعید، در این فقره اعتقاد دارد:
«حضرت آیتالله مهدویکنی، واقعاً امین امام و امت بودند. محبوبیت و موقعیت ایشان نزد حضرت امام، سابقه ۴۰ ساله داشت! حضرت امام جز در مورد ایشان، در مورد کس دیگری نفرمودند: ما از سابق به ایشان ارادت داشتهایم و داریم و در آینده هم خواهیم داشت! این همه اعتماد و اعتقاد به استوار بودن فردی در مسیر صحیح اسلام و انقلاب، آن هم از جانب شخصیت بینظیری، چون حضرت امام، تصادفی نیست و مبتنی بر شناخت دقیق و عمیق رهبر کبیر انقلاب از ایشان است. در دورانی که مبارزان به حضرت امام دسترسی نداشتند، وقتی به ایشان مراجعه میشد، میفرمودند: به آقای مهدویکنی در تهران مراجعه کنید، ایشان به ما قریبالفتوا هستند، به فتوای ایشان عمل کنید، کانّه به فتوای من عمل کردهاید!... در دورانی که برای تأمین هزینههای دانشگاه امام صادق (ع) مشکل پیش آمد، مرحوم آقای مهدویکنی به حضرت امام نامهای نوشتند و اجازه خواستند از محل وجوهات، مبلغی صرف این هزینهها شود. امام در پاسخ فرموده بودند: این شما هستید که خودتان را محدود میکنید، والا من اجازه دادهام شما در هر جایی که خودتان صلاح میدانید، وجوهات را خرج کنید!... کمتر پیش میآید که مراجع به کسی، در صرف وجوهات چنین اجازه مطلقی بدهند، مخصوصاً حضرت امام که در این زمینه فوقالعاده سختگیر بودند. چنین اجازه بدون قید و شرطی به مرحوم آقای مهدوی، نشانه اطمینان صددرصد حضرت امام به تقوا، عدالت و تدبیر ایشان بود. شبیه چنین اجازه مطلقی را مرحوم آیتاللهالعظمی گلپایگانی هم به آقای مهدویکنی داده بودند. علاوه بر حضرت امام و علما، بدنه مؤمن و انقلابی جامعه هم به ایشان اعتماد و اطمینان زیادی داشتند...».