سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: وقتی برای گفتگو با خانواده شهید جاویدالاثر کریم رضایی به منزلشان رفتم، متوجه شدم مادر شهید بر اثر کهولت سن و داغ دوری فرزندش دچار بیماری شده و حافظهاش را از دست داده است. پدرش نیز توان سخنگفتن ندارد. منزل پدری شهید رضایی در یکی از محلات جنوبی تهران قرار دارد. ۳۶ سال پیش کریم از در خانهشان خارج شد و دیگر بازنگشت. او که مرام گمنامی را در پیش گرفته بود، حالا مدتهاست صفت مفقودالاثر را پیشوند نامش یدک میکشد و چه افتخاری بالاتر از اینکه شیر بیشه گمنامی باشی.
دوقولوها
عصر یک روز مردادماهی است که وارد خانه شهید کریم رضایی میشوم. خانواده بسیار مهربانی دارد و با خونگرمی از من پذیرایی میکنند. سیفالله رضایی برادر بزرگتر شهید ۵۹ سال دارد. با وجود مشکل آلزایمر مادر، سیفالله که خود نیز از رزمندگان دفاع مقدس است، با من همکلام میشود و از خانوادهشان میگوید: ما پنج برادر و یک خواهر بودیم. کریم فرزند پنجم خانواده و دوقلوی تنها خواهرمان بود. اصالتاً ترک زبان هستیم و اهل تاکستان.
رزمنده سیستان
سال ۱۳۴۴ کریم در این خانواده جنوب شهری متولد میشود. از موقع انقلاب که ۱۵ سالش بود وارد میدان میشود و تا پنج سال بعد که در گوشهای از جبهههای جنگ مفقود میشود، خط رزمندگی را ادامه میدهد. او بود و کشوری تازه انقلاب کرده و مرزهایی که هر از گاه گوشهای از آن مورد طمع دشمن قرار میگرفت. برادر شهید میگوید: «پیش از شروع جنگ، کریم به همراه شهید قلیزاده به سیستان و بلوچستان رفتند. آنجا هم شلوغ شده بود و جداییطلبها و اشرار جولان میدادند. قلیزاده در همان سیستان به شهادت رسید و برادرم به تهران برگشت. سال ۶۰ به عضویت سپاه درآمد و یک مدتی در بیت رهبری محافظ حضرت امام (ره) بود.»
هوای جبهه
جنگ که اوج میگیرد، کریم را هم هوای جبهه برمیدارد. آن موقع برادرش سیفالله هم جبهه بود. کریم در بیت امام جا افتاده بود و کسی توقع نداشت به جبهه برود. اما تصمیمش را میگیرد و رهسپار جبهههای جنگ میشود. برادر شهید میگوید: «در عملیات والفجر ۴ (مهرماه سال ۶۲) من و کریم هر دو در تیپ سیدالشهدا (ع) بودیم. همانجا به من گفت: سیفالله جان من به زودی شهید میشوم. حرفش را به شوخی گرفتم. اما او جدی میگفت، چراکه در اواخر همان سال ۶۲ به شهادت رسید.»
چند ماه بعد از عملیات والفجر ۴، رزمندهها عملیات بزرگ خیبر را در مجنون و طلائیه آغاز کردند. خیبر آخرین آوردگاهی بود که کریم در آن شرکت کرد. برادرش میگوید: «وقتی که خبر مفقودی کریم را برایمان آوردند. همرزمانش تعریف کردند که آنها در موقعیت بدی بودند و مجروحها آب میخواستند. کریم میرود برای آنها آب بیاورد که بعثیها او را میزنند و کریم طاق باز روی زمین میافتد. چون در تیررس دشمن بود، کسی نمیتوانست او را به عقب منتقل کند. کریم روی زمین افتاده بود در حالی که از سر و صورتش خون میریخت.»
آخرین تصویر
در آخرین تصویری که از پیکر کریم در ذهن همرزمانش ماندگار شد کسی به درستی نمیدانست او به شهادت رسیده یا مجروح شده است. خانواده کریم مدتها در انتظار بازگشتش ماندند. پدر و مادرش هیچ گاه نپذیرفتند که او به شهادت رسیده است. برادر شهید میگوید: تا مدتها من و یکی دیگر از برادرانم به دنبال کریم به اهواز رفتیم و مناطق عملیاتی را جستوجو کردیم. اما هیچ اثری از او به دست نیاوردیم. در تمام این سالها، مادرمان غصه میخورد و با صدای زنگ در یا تلفن خانه، امیدوار میشد که شاید خبری از فرزندش آورده باشند.
به اینجای گفتگو که میرسیم، برادر شهید عکس کریم را میآورد و به مادر نشان میدهد. از مادر میپرسد: صاحب عکس را میشناسد؟ مادر پاسخ میدهد: نه، نمیدانم او کیست! مادری که سالها در انتظار بازگشت فرزند برومندش بود، حالا به جایی رسیده است که او را نمیشناسد. کریم رضایی به تاریخ ۱۶ اسفندماه ۱۳۶۲ طی عملیات خیبر به شهادت رسید. پیکرش مفقود شد و هنوز هم مفقود است. او در وصیتنامهاش نوشته بود: «امیدوارم من هم در ردیف شهدا قرار بگیرم. بعد از شهادتم اشک نریزید تا دشمن شاد نشویم. راه شهدا را حفظ کنید و گوش به فرمان ولایت فقیه باشید.»