سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: از طرف شرکتمان به افطاری دعوت شدیم. عجب افطاریای بود. آن شب موقع افطار همه درگیر خوردن بودند، اما یکسری مسائل ذهنم را درگیر خود کرده بود. مثلاً اگر من را به افطاری دعوت نمیکردند چه میشد؟ اگر هزینه این خیرین را در یکی از مساجد شهر خرج میکردند که غنی و فقیر کنار هم بودند چه میشد؟ اصلاً هزینه را صرف جای دیگری کرده بودند و افطاری نبود چه میشد؟ ذهنم درگیر بود که دیدم خیلیها افطار را خوردهاند و تمام شده و من هنوز منتظر پاسخ این سؤالها هستم!
از خودم میپرسیدم اگر افطاری به ما به جای کباب و جوجه، نان لواش یا حتی نان و پنیر میدادند و همین که با هم کنار همکاران بودیم آیا برایمان کافی نبود؟ مگر ما در منزلمان افطاری چه میخوریم؟ سفره را که انداختند رطب، زولبیا و بامیه، شیرینی، انواع نوشیدنی و ... خب به نظر شما نیاز بود هم رطب باشد هم زولبیا و بامیه؟ واقعاً همه ما در منزل اینها را هر شب در سفره افطارمان داشتیم؟ اصلاً به نظر شما قند طبیعی رطب را بخوریم بهتر است یا زولبیا و بامیه با این همه چربی و قند بالا و...؟ از بقیه تکلفات بهتر است چشمپوشی کنیم که خیلیها به این افطاریها رفته و دیدهایم. کمکم داشت سالن خالی میشد من، اما غذا را نخورده و خسته از این همه سؤال از جایم بلند شدم و بعد از خداحافظی با همکارانم از آنجا بیرون رفتم و از آن روز تاکنون ذهنم درگیر این ماجراست. این سفرهها شاید جسممان را سیر کند ولی به طور حتم روحمان را سیر نمیکند.
امام صادق (ع) میفرمایند: فردی به نام سدیر، در ماه مبارک رمضان، بر پدرم امام باقر (ع) وارد شد. حضرت فرمودند:ای سدیر، آیا میدانی در چه شبهایی قرار داریم؟ عرض کرد: آری پدرم فدایت باد، شبهای ماه مبارک رمضان است. امام فرمودند: آیا میتوانی در هر شب از این شبها ۱۰ بنده از فرزندان اسماعیل را آزاد کنی؟ سدیر گفت: پدر و مادرم فدایت باد این اندازه ثروت ندارم. امام فرمودند: آیا میتوانی ۹ بنده از فرزندان اسماعیل را آزاد کنی؟ سدیر باز همان گونه جواب داد.
حضرت یکی یکی کم کرد تا فرمود: آیا میتوانی هر شب یک بنده از فرزندان اسماعیل را آزاد کنی؟ سدیر عرض کرد: این نیز در توانم نیست. امام فرمودند: آیا میتوانی هر شب مسلمانی را افطار دهی؟ مرد گفت: آری بلکه ۱۰ مسلمان را نیز میتوانم. پدرم فرمودند:ای سدیر، من نیز همین را اراده کردهام. اگر بتوانی یک برادر مسلمان را افطاری دهی، ارزش آن، چون آزاد ساختن یکی از فرزندان اسماعیل است.
پس خود افطاری دادن چند بعد دارد؛ یک عبادت است، یک تزکیه است و ادخال سرور است. از نظر اجتماعی تألیف قلوب است و از نظر روانی صله رحم است و وسیله ارشاد و دعای خیر است. اما نفس افطاری دادن با اسراف تضاد دارد.
چند روز پیش که داشتم از بازار میگذشتم یکی از مغازهداران یک ظرف رطب و مقداری آب و چند لیوان را گذاشته بود روی یک میز و مردم را دعوت میکرد که افطاری باز کنند. چقدر از این افطاری لذت بردم. این هم دستهجمعی بود و هم ساده و بیتکلف.
مقام معظم رهبری میفرمایند: «افطاری دادن به مردم، سنتی که چند سال است که بحمدالله در بین مردم معمول شده است؛ در مساجد، در خیابانها، در کوچه ها، در مسیرها فرش میاندازند و افطاری ساده میدهند یا بستههای افطاری را بین مردم تقسیم میکنند.» به این فکر افتادم که شرکت ما واقعاً نمیتوانست هزینه افطاری را برای عموم صرف و در کوچه جلوی در از ما همکاران هم استفاده کند؟
افطاری دادن خیلی عالی است. رهبری حتی فرمودهاند با غذای مطبوع هم مخالف نیستند، بلکه با اسراف مخالفند، اسراف مثلاً چه؟ مثلاً دیسهای برنج را پر کنیم که لبریز شود تا شاید فلانی سیر شود. مگر نمیشود دیس را قدری خالی گذاشت و اعلام کرد که غذا هست و هرکس بیشتر خواست میتوانیم بیاوریم. اصلاً مگر قرار است حتماً سیر سیر شویم؟ اگر یک مقداری جا بگذاریم برای تنقلات بعدی که میدانیم کم هم نیستند مگر چه میشود؟
پس اسراف ممنوع است نه اینکه نخوریم یا حداقل غذا را ببریم. در ظرفی بریزیم که امکان بردن آن به منزل برای هر فردی وجود داشته باشد. البته بعضیها این کار را نشانه پایین آمدن کلاس خود میدانند. بهتر است این غذا را ببریم خانه و خودمان بخوریم تا اینکه دور ریخته شود و حتی به حیوانات هم نرسد، چون میگویند شهر را آلوده میکند.
یک روز که جایی دعوت بودم یکی از خانمهای محل بیشتر اضافات غذا را جمع کرد و میخواست با خود ببرد. دخترش کنارش نشسته بود. آنقدر به این مادر سقلمه زد که «مادر، مادر زشت است. من ظرف را دستم نمیگیرم. اصلاً با تو راه نمیروم...» تا اینکه مادر مجبور شد آنها را در سفره رها کند. یکی را هم که دارد کار صحیح میکند با این تفکر غلط پشیمان میکنیم. وای بر ما که خودمان را درگیر این آداب و رسوم خودساخته کردهایم.
روزی به مراسم افطاری دعوت بودم. گفتند که افطاری امروز دعوت دفتر یکی از مسئولان هستیم. ما هم با خوشحالی به آنجا رفتیم. البته از دور و در شهر خودمان. وقتی رسیدیم آنجا چشمهایمان به اندازهای گشاد شده بود که داشت به کلهمان میرسید. سفرهای به پهنای یک زمین چمن، انواع شیرینیها، انواع نانها، زرشکپلو و مرغ و... با خود گفتم:ای خدا! اینجا را چه کنم؟ در دل خود گفتم این سفره هیچ بویی از روایات ائمه و معصومین نمیدهد. پس بدون اطلاع یک روش غلط را پیش گرفتهاند و اگر میدانستند حتماً آن را جمع میکردند.
کمی بیشتر در کلام رهبری دقیق شویم، میبینیم که ایشان بارها بر مسئله افطاری به همراه خانواده تأکید دارند. چون خانواده رکن اصلی جامعه است. نکند ما افطاری بگیریم و دعوت از خانوادههای افراد را فراموش کنیم. راستی تا حالا به برکات و رحمات این افطاریها به طور جدی توجه نکرده بودیم. اول اینکه بزرگان چقدر تأکید دارند که در مساجد باشد. یعنی چقدر خوب است که در ماه مهمانی خدا، مهمان خانه خدا باشیم. مثلاً میپرسند امشب افطار کجا خوردید؟ بگوییم در خانه خدا.
چه احساس زیبایی به آدم میدهد. با که خوردی؟ با بندگان مخلص خدا، برادران و خواهران دینی و ایمانیام. چه دیدی آنجا؟ روحیه تعاون را دیدم. همه دنبال آن بودند که گوشهای از کار را بگیرند. یکی سفره میانداخت. یکی ظرف آب میآورد. یکی آب جوش میریخت. چقدر زود همه کارها تمام شد. روحیه انفاق خیرین، اینکه هر شب افطار را یکی بر عهده میگیرد.
معلم و کارگر و بازاری، پیر و جوان و خردسال، همه بودند. بعد از نماز جماعتی که امام جماعت آن را کمی سریعتر خواند تا کوچولوهایی که امسال اولین روزههایشان را میگیرند زودتر به افطار برسند همه پشت سفره نشستیم. جمع نورانی بود. همه میخندیدند. شاید همه سیر نشدیم، اما همه پر بودیم از محبت و عشق و احساس و همین برایمان کافی بود. چون روحمان سیر و سیراب شده بود و این یعنی سبک زندگی مبتنی بر اعتدال.