سرویس سبک زندگی جوان آنلاین:
خواستگاری جوان ندار از دختر دارا
مادرم از خوبیها و امتیازات آقای داماد میگفت و برایشان آرزوی خوشبختی میکرد. البته خانواده داماد از نظر مالی طبق گفتههای مادرم در سطح خانواده عروس نبودند به همین دلیل یکسری از شرایط ازدواج مثل محل زندگی و جشن عروسی زیاد باب میل خانواده دختر نبود. مادرم در میان صحبتهایش از محل زندگی عروس و داماد حرف زد که متوجه شدم قرار است در طبقه بالای منزل پدر داماد که یک واحد ۵۰ متری است زندگی کنند. مادرم از این موضوع زیاد راضی نبود و میگفت: درسته که پسر خیلی خوبی است و خانوادهدار و اصیل است ولی لیلا تک دختر خانواده در این خانه بزرگ و در رفاه کامل زندگی کرده و بزرگ شده است چرا باید بعد از ازدواج با خانواده شوهرش یک جا زندگی کند؟ بهتر بود که آقای داماد یک خانه جدا برای عروس اجاره میکرد؟ من با این قسمت ازدواج مخالف هستم. حتی نظرم را هم به مادر لیلا گفتم. این بیچاره هم ناراضی است ولی میگوید: پسر خوبی است و به خاطر خانه نمیتوانم ردشان کنم.
زندگی مشترک دارا و ندار
خلاصه اینکه دختر زیبای خانواده در یک مراسم نه چندان پر زرق و برق به خانه بخت رفت و سالها در کنار خانواده شوهر زندگی کرد و الان هم صاحب دو فرزند هستند و در خانه بزرگی که با همت و تلاش خودشان آن را به دست آوردند، زندگی میکنند.
لیلا از یک زندگی راحت و رفاه کامل در خانه پدری وارد یک زندگی شد که تقریباً میتوان گفت: صفر بود. در واقع این زوج زندگی مشترک خود را از هیچ شروع کردند ولی با هم تک تک خشتهای زندگی مشترکشان را روی هم چیدند و خانهای از مهر و صفا برای خودشان ساختند. لیلا هم میتوانست مثل خیلی از دخترهای همان زمان خودش، توقعات و خواستههای آنچنانی داشته باشد، ولی ترجیح داد همه چیز ساده باشد و خودش با همراهی همسرش زندگی مشترکشان را بسازد، اما این ایده و نظر امروزه زیاد طرفدار ندارد و همه دنبال تجملات و زندگیهای آنچنانی هستند تا چشم دیگران را دربیاورند. در حالی که متوجه نیستند این طرز تفکر فقط چشم و چال خودشان را کور میکند و نمیگذارد واقعیتهای زندگی را آنطور که هست ببینند و بعد از مدت کوتاهی تازه چشمانشان باز میشود و میبینند که وسط چه زندگیای افتادهاند.
مثل آب خوردن طلاق میگیرند
البته آرزوی هر دختر و پسری است که یک جشن خوب و یک ازدواج خوب داشته باشند و این اصلاً بد نیست. خیلی هم عالی و خوب است، ولی وقتی کورکورانه و متوقعانه باشد میشود همین که اکنون جامعه ما گرفتار آن است. ازدواجهایی که عمر کوتاهی دارند و بالا رفتن آمار طلاق جامعه را دچار مشکل کرده است. یکی از دوستان تعریف میکرد دختر و پسری با هم آشنا میشوند و بعد از مدتی تصمیم میگیرند ازدواج کنند. هم خانواده دختر از نظر مالی در وضعیت بدی نبودند و هم خانواده پسر. به قول قدیمیها دستشان به دهنشان میرسید. مهریه این دختر خانم سکه به تاریخ تولدش بود و حق طلاق هم داشت. بعد از گذشت چند ماه از عروسی نامهای از دادگاه به دست داماد میرسد که مشخص کرده بود عروس خانم مهریه خود را مطالبه کرده و، چون حق طلاق داشت به راحتی و بدون هیچ دردسری از داماد جدا میشد. داماد بیچاره حیران و متعجب از این نامه درخواست فقط میپرسید: چرا؟ مگر چی شده؟ من چه کار کردم که باید زنم از من جدا شود. تنها دلیل این خانم این بود که همسرم به من اجازه نمیدهد تنهایی با دوستانم سفر بروم و من هم حوصلهام از این زندگی سر رفته و دیگر نمیخواهم با او زندگی کنم و به همین مسخرگی و خندهداری از هم جدا شدند.
بادآورده را باد میبرد
از قدیم گفتهاند باد آورده را باد میبرد. وقتی برای چیزی که دارید زحمت نکشیده باشید و بدون هیچ زحمتی به دستتان رسیده باشد قدرش را نمیدانید و خیلی راحت آن را کنار میگذارید ولی وقتی از صفر شروع میکنید و برای رسیدن به هدف تلاش میکنید و زحمت میکشید قدر آن را خیلی خوب میدانید، چون دسترنج تلاش و همت و صبوری شماست. قدیمیها ازدواج را مثل امروزیها سخت نمیگرفتند. ازدواجها خیلی آسان و بدون تشریفات بود. دختر و پسر در یک مراسم ساده به خانه بخت میرفتند و زندگی خود را از صفر شروع میکردند. برای همین هم تا دری به تختهای میخورد بنای ناسازگاری و قهر و طلاق را پیش نمیکشیدند و زندگی مشترک را صبورانه ادامه میدادند ولی اکنون بسیاری از ازدواجها با تشریفات و بریز و بپاشهای بسیاری انجام میشود و عروس و داماد هم وارد زندگی راحتی میشوند که خانوادههایشان برایشان فراهم کردهاند. برای همین، چون نمیدانند این زندگی چه جوری درست شده است و خودشان در بنا کردن آن نقشی نداشتهاند قدرش را هم نمیدانند و سر موضوعات بیاهمیت میزنند زیر تمام کاسه و کوزههای زندگیشان و آن را به راحتی از هم میپاشند.
تا ابد جور زندگی بچهها را نکشید
در این زمینه بیتردید پدرها و مادرها هم مقصر هستند. بچههایی تربیت میکنند که در بزرگسالی بلد نیستند چگونه زندگی کنند. خوب وقتی به بچه شیوه زندگی کردن را یاد نداده باشیم معلوم است که باید تا ابد جور زندگی او را هم بکشیم. معمولاً هم این دست از والدین فکر میکنند آسمان باز شده و دردانه فرزندشان از آن بالا به زمین افتاده است و تمام کائنات و هستی باید در برابر فرزند آنها کرنش کنند! چون آنها توانستهاند فرزندانی پرتوقع و ناتوان تحویل جامعه بدهند. همین والدین ازدواجها را سخت میکنند و تمام صحبتشان هم این است که نمیخواهیم سختیهایی که ما در زندگی کشیدیم را فرزندانمان بکشند. میگویند آنها باید در بهترین شرایط ازدواج و زندگی خود را شروع کنند. دقیقاً مشکل زندگیهای مشترک امروزی که زیاد دوام ندارند در همینجاست که والدین اجازه نمیدهند فرزندانشان سختی بکشند و آجرهای زندگی خودشان را با زحمت و تلاش خودشان روی هم بچینند و زندگی مشترک را خودشان بسازند.
شما والدین وقتی فکر میکنید تا ابد باید برای فرزندانتان تصمیم بگیرید مطمئن باشید فرزندانتان هیچ وقت راه زندگی خود را پیدا نمیکنند. با توقعات بیجای خود مانعی برای ازدواج آنها نشوید. شرایط ازدواج را آسان بگیرید و بگذارید فرزندانتان سختیهای ساختن زندگی مشترک را بکشند و لذت زندگی را که برایش سختی کشیدهاند، بچشند.