سرویس تاریخ جوان آنلاین: در مقالی که پیش روی شماست، نخست روایتهایی در باب نسبت حاکمیت پهلوی با «دین» آمده و سپس به همین سبک، نسبت همین حکومت با زنان یعنی نیمی از جامعه سنجیده شده است. به عبارت دیگر از این توالی میتوان چنین نتیجه گرفت که نگاه پهلویها به مقوله اول در نحوه رفتار ایشان در فقره دوم نقشی آشکار داشته است. امید آنکه تاریخپژوهان و علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
نگاهی که از آغاز بدبینانه بود
بدون شک مذهب از تأثیرگذارترین عوامل اجتماعی در ایران است. نحوه تعامل مذهب و حکومت از جمله مباحثی است که در خاطرات بسیاری از درباریان به آن توجه شده است. مینو صمیمی در این باره معتقد است: «رهبران مذهبی با رضاشاه میانه خوبی نداشتند و ضمن مخالفت با تجددگرایی او که عمدتاً بر اساس معیارهای غربی صورت میگرفت، بهویژه از اقدامش در جلوگیری از حجاب زنان بهشدت خشمگین بودند. بعد از رضاشاه مخالفت روحانیون به زمان سلطنت پسر او کشیده شد و آنها محمدرضا شاه را نیز متهم کردند که جز سوق دادن کامل ایران به سوی غرب هدف دیگری در سر ندارد. موقعی که شاه به قصد سرکوب روحانیون اقدامات خود را با استفاده از نیروی ساواک علیه گسترش نفوذ آنان تشدید کرد، روحانیون نیز در مقابل با بهرهگیری از نفوذ خود در میان مردم کوشیدند تا پیروانشان را از هر آنچه توسط شاه فراهم میآمد برحذر دارند و با حرام دانستن استفاده از تمام وسایل منتسب به دربار فیالواقع مذهب را به عنوان یک قدرت سیاسی کارآمد علیه شاه وارد میدان کردند. به این ترتیب بزرگترین گرفتاری افراد متجددی مثل ما که با بینش غربگرایانه خود قصد پیش بردن امور را داشتیم، فقر مادی یا جهل یا بیسوادی عامه نبود، بلکه مردم به دلیل اعتقادات مذهبی خود و پیروی از روحانیون مخالف شاه به ما اعتماد نمیکردند و عموماً به حرفها و دستوراتمان با دیده سوءظن مینگریستند». (۱)
فریدون هویدا نیز در این باره مطالبی خواندنی دارد: «حقیقت این است که بعد از حوادث ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ اکثر کسانی که از رژیم ناراضی بودند، متوجه اهمیت حوزههای مذهبی شدند و آنهایی که قصد براندازی رژیم را در سر داشتند، برای مشورت در کارها به سوی آیتاللهها رو آوردند». (۲)
و نمونهای دیگر به قلم فریدون هویدا: «جدا از حوزههای وابسته به روحانیت اصولاً گرایشهای اسلامی در ایران از اواسط دهه ۴۰ شمسی به بعد روز به روز گسترش بیشتری یافت و در این میان نقش علی شریعتی، استاد جامعهشناسی دانشگاه مشهد را نباید فراموش کرد که توانسته بود به تفکرات شیعی رنگ و جلایی نو بدهد و با بهرهگیری از آن در جهت اهداف انقلابی و مبارزات ضد امپریالیستی موجی از مذهبگرایی را در میان دانشجویان سراسر کشور به وجود آورد». (۳)
و رویکرد دیگری به مذهب به توصیف مینو صمیمی: «در همین سال ۱۳۴۶، توده مردم فقیر و بیسواد ایران که هرگز شاهد کمکی از سوی دولت برای رفع تنگدستی خود نبودند، تنها راه نجات از بینوایی و مسکنت را همیشه در دین و آیین خویش جستوجو میکردند». (۴)
و باز هم از همین قلم: «به استثنای دو شهر مذهبی قم و مشهد که در آنها اسلام تمام شئون زندگی مردم را فرامیگرفت، در بقیه شهرهای ایران نفوذ مذهب ظاهراً به چشم نمیخورد و اکثر زنهای توالت کرده که لباسهای شیک مد غربی به تن داشتند، در خیابانها دیده میشدند». (۵)
پیشرفت اهداف شاه در عین مذهبگرایی مردم امکانپذیر نبود
رفتار حکومت در قبال پدیده مذهب به دقت در خاطرات صمیمی بررسی شده است: «چون پیشرفت اهداف شاه در عین مذهبگرایی مردم امکانپذیر نبود، لذا در صدد یافتن آرمان دیگری بهجای مذهب برآمد تا از آن به عنوان ستون اصلی برای تأمین همبستگی ملی استفاده کند. ملیگرایی بهترین آرمانی بود که برای این منظور به کار گرفته شد و همراه با آن وجود شخص شاه نیز عنوان مظهر همبستگی ملی به خود گرفت. پس از آن در مدارس به مرور تعلیمات اسلامی کمرنگ شد و در عوض تبلیغات گستردهای در باب ضرورت وطنپرستی و عشق به شاه همه جا را فراگرفت. عکس شاه در هر گوشهای به چشم میخورد و بهخصوص یکی از تصاویر او را در حالتی نشان میداد که گویی خداوندگار در مقابل بندگان خود مشغول اظهار تفقد است. در این جریان ساواک نقش عمدهای به عهده داشت و به عنوان گرداننده اصلی ماشین تبلیغاتی رژیم سعی میکرد شاه را به صورت موجودی فوقبشر جلوه دهد تا جایی که حتی در یکی از پوسترهای مربوط به شعار خدا، شاه، میهن عمداً لغت شاه را بزرگتر و بالاتر از خدا نوشته بودند». (۶)
مردم ملای ساده را بر شهبانوی شیک و معطر ترجیح میدادند!
اشاره به اعتقاد دینی مردم در بخش دیگری از خاطرات صمیمی اینگونه آمده است: «مردم عادی کشور رفتار شهبانو را به هر شکلی که بود با عادات و رسوم خود بیگانه و غیر قابل انطباق میدانستند، ولی روحانیون دست به هر اقدامی میزدند، اکثریت افراد ملت آن را میپذیرفتند و نسبت به رفتار آنان احساس بیگانگی نمیکردند. آن زن چادری جنوب تهران نیز مطمئناً با یک ملای ساده روستایی به خاطر سخن گفتن و شیوه زندگی او بیشتر احساس نزدیکی میکرد تا با شهبانوی شیک و معطر!... این امر یکی از پیامدهای مهاجرت هزاران هزار روستایی به شهرها بود که همراه خود اعتقادات مذهبی را نیز که ریشه عمیقی در فرهنگشان داشت، برای تمدن شهری به ارمغان میآوردند». (۷)
و پاسخ اقشار مذهبی جامعه به نحوه رفتار حکومت در قبال مذهب به همین قلم: «آنچه بیشتر از همه خشم مردم مذهبی را در سالهای دهه ۵۰ برمیانگیخت، گسترش روزافزون عادت خوشگذرانی به سبک غربی در میان طبقات سطح بالای جامعه است که مصرف مشروبات الکلی، آزادی روابط بین پسران و دختران و ظهور زنان نیمهلخت در کنار دریا و استخرهای شنا از نمونههای آن بود». (۸)
خاطره مجیدی درباره رفتار مذهبی مردم بسیار قابل تأمل است: «در سال ۱۳۵۵ به همراه هویدا به کاشان رفتم. در آنجا عدهای زن هم بودند. همه با چادر، خیلی هم سخت صورتشان را گرفته بودند. نخستوزیر از آنها سؤال کرد: شما کی هستید؟ گفتند: ما دبیر و معلم هستیم. جزو کادر آموزشی بودند. هویدا به آنها گفت: پس چرا این چادر و این رو گرفتن و این حرفها؟ شما باید به جوانها یاد بدهید که چطور لباس بپوشند، تمیز باشند! آنان سکوت کردند و جواب ندادند. خب معلوم بود دیگر. جنبه مذهبی در شهر آنقدر قوی بود که معلمینی که میبایست جوانها را تربیت کنند، در زمان شاه خودشان هزار جور چادر چاقچور کرده بودند». (۹)
و انعکاس همین رفتار مردمی را در آیینه خاطرات اسدالله علم چنین میبینیم: «بسیاری از دانشجویان به منظور ابراز نارضایتی به مذهب رو آوردند.» هنگام بازدید از دانشگاه پهلوی شیراز علم از دیدن دخترانی که چادر به سر کرده بودند تعجب کرد؛ پوششی که او تصور میکرد کم و بیش منسوخ شده است. (۱۰)
و حتی شاه نیز پی به واقعیت برده بود: «شاه اظهار داشت وقتی چند روز پیش به حومه جنوب شهر رفته بود، هزاران زن را چادر به سر دیده بود...» (۱۱)
نفوذ گسترده دین در میان نظامیان دوره پهلوی
این خصوصیت جامعه ایران در نیروهای نظامی و مورد اعتماد شاه نیز قابل مشاهده بود. عباس قرهباغی در این باره مینویسد: «تقریباً اکثریت سربازان و تعداد قابل توجهی از افسران و درجهداران سخت معتقد به مذهب و مقلد آقایان علمای دینی بودند که متأسفانه همه آنها در جریان اغتشاشات علیه رژیم و دولت قیام کرده بودند. بهطوری که در قسمتهای بعد خواهد آمد، برابر اظهارات سپهبد جعفری، سرپرست شهربانی کشور، در شورای امنیت ملی در دولت آقای بختیار تعدادی از پرسنل شهربانی کتباً گزارش کرده بودند که از مقلدین آیتالله خمینی هستند و نمیتوانند برخلاف دستورات آیتالله عمل کنند». (۱۲)
و البته نقش نیروهای مذهبی از چشم فریدون هویدا نیز مخفی نمانده بود: «همان زمان بهرغم ادعاهای شاه محافل مذهبی در مساجد و مدارس انتقادهای فراوانی از رژیم میکردند و خمینی نیز از تبعیدگاه خود در نجف فعالیت بیوقفهای را برای آموزش مردم ادامه میداد». (۱۳)
و ادامه این حکایت به روایت فریدون هویدا: «وجود ۸۰ هزار (یا رقمی نزدیک به آن) مسجد و ۱۸۰هزار ملا در سراسر ایران یک نوع تشکیلات اساسی و زیربنایی در کشور به وجود آورده که در صورت لزوم به راحتی قادر است توده مردم را به هر جهتی که خواست رهبران مذهبی (آیتاللهها) باشد سوق دهد و، چون در طول سال ۱۳۵۷ شاه بیش از هر زمان به عنوان عامل فساد و خفقان در نظر مسلمانان شناخته میشد، بنابراین خیلی طبیعی بود که حرکت انقلابی ایرانیها نیز سیمای مذهبی به خود بگیرد.» (۱۴)
ما برای زنان آدمهای قابل اعتمادی به حساب نمیآمدیم!
زنان در امور اجتماعی جامعه ایرانی از جایگاه ویژهای برخوردارند، هم از آن نظر که نظام پهلوی در تغییر این جایگاه تلاش میکرد و هم از این دیدگاه که زنان چه رفتاری در قبال اقدامات سلسله پهلوی داشتند. در این باره مینو صمیمی در خاطرات خود مینویسد: «مادران مراجعهکننده به درمانگاه که در جنوب شهر تهران قرار داشت، غالباً بیسواد بودند و وضعیتی بسیار فلاکتبار داشتند و من با مشاهده آنان حیران میماندم که واقعاً وقتی امکان ندارد حتی بتوان پوشش این زنان را از چادر سیاه به لباس معمولی نوع غربی تبدیل کرد، چگونه میشود شیوه زندگیشان را به سوی فرهنگ غرب سوق داد؟ این زنان طوری به ما خیره میشدند که آشکار بود اصلاً برایشان آدمهای قابل اعتمادی به حساب نمیآییم. لباسمان با آنها بهکلی تفاوت داشت و اختلافی که در طرز صحبت و رفتارمان با خود میدیدند، مسلماً از نظرشان بهقدری غیر قابل هضم بود که اصولاً نمیتوانستند ما را از جنس خودشان بدانند... فاصله فرهنگی بین زنان طبقه پایین با زنان طبقات متوسط و بالای جامعه به حدی عمیق بود که به نظر نمیرسید بشود راهی برای پر کردن خلأ موجود پیدا کرد. مسئلهای که بیش از هر چیز در نظرم ناشایست و ناخوشایند جلوه میکرد، نوع لباسهایی بود که ملکه در انظار عمومی میپوشید. در آغاز موقعی که هنوز چند سالی از ازدواج ملکه با شاه نگذشته بود، او لباسهایش را از نوع سادهتر و مناسبتر انتخاب میکرد و به هر حال میکوشید، آنچه به تن میکند چندان با شرایط یک کشور عقبمانده مغایرت نداشته باشد، ولی به مرور که قدرت و ثروت شاه افزایش یافت، ملکه هم به لباسهای شیک و گرانبها رو آورد و با هدف جلوهگری در مقابل مردم هر روز بیش از پیش مبالغی سرسامآور صرف خرید لباس میکرد، تا جایی که بیوقفه با سالنهای مد سراسر جهان تماس داشت و آخرین مدلهای لباس را به آنها سفارش میداد. ملکه فرح گرچه از راههای مختلف میکوشید تا توجه مردم را به فعالیتهای خود جلب کند، ولی همین که اصرار داشت هیچگاه دو بار با یک لباس در انظار عمومی ظاهر نشود، خود عاملی بود که هرچه بیشتر از اعتبار او در نظر مردم میکاست». (۱۵)
تجددگرایی سطحی و ظاهری!
و البته تغییر دیگری در حوزه زنان به قلم فریده دیبا: «در دوران محمدرضا علاقه و توجه زنان به آرایش و مد رشد زیادی پیدا کرد و زنان ایران با کنار گذاشتن چادر و پوششهای واپسگرایانه به آرایشهای جدید و نوآورده رو کردند و در خیابانها و پیادهروهای تهران و شهرهای بزرگ همچون شهرهای بزرگ اروپا با دامن کوتاه و شلوارک رفت و آمد میکردند!» (۱۶)
و نتایج این تغییر به نوشته مینو صمیمی: «من هر بار با چنین زنانی برخورد میکردم، بلافاصله گفتههای ملکه فرح را طی اولین ملاقاتمان در سنمورتیس به یاد میآورم که راجع به نقش زنان متجدد در پیشرفت ایران داد سخن میداد و آنگاه از خود میپرسیدم آیا میتوان باور داشت این زنان متجدد با مسائل مبتلابه کشور آشنا هستند و اصولاً نقش خود را در جامعه امروز ایران شناخته باشند؟ به نظر من آنها از تجددگرایی فقط این را فهمیده بودند که اگر از پدیدههای ظاهری غرب تقلید کنند، ایران را به یک کشور متمدن تبدیل خواهند کرد و لذا وظیفهای برای خود جز نوشیدن مشروب، حرکات جلف، پوشیدن لباسهای پرجلوه، رقصیدن در کابارهها و معاشرت با مردان بیگانه نمیشناختند. مشاهده چنین حرکاتی در زنان ایرانی برای خارجیهایی که به ایران میآمدند، سؤال برانگیز بود و مسلماً اکثر آنها از خود میپرسیدند اگر ایران در سلک کشورهای اسلامی جا دارد، پس چرا بین طبقات مرفه آن کوچکترین نشانی از اسلام و مسلمانی به چشم نمیخورد؟» (۱۷)
توده سیاهی که در آخرین روزها به چشم اشرف آمد!
این اتفاقات از چشم اشرف پهلوی نیز مخفی نمانده است: «در شهریور سال ۱۳۵۷ وقتی در فرودگاه مهرآباد تهران هواپیمایم به زمین نشست، مجبور بودم با واقعیت تلخی روبهرو شوم. انبوه مردم عادی در اطراف بنای یادبود شهیاد تظاهرات میکردند. به من گفتند جادهها بسته است و باید برای رفتن به خانهام در سعدآباد از هلیکوپتر استفاده کنم. وقتی از بالای بنای یادبود شهیاد پرواز میکردم دیدم در گوشهای آن پایین کاملاً سیاه است. لحظهای بعد متوجه شدم این توده سیاه تودهای از زنان ایران است. زنانی که به یکی از بالاترین سطوح آزادی در خاورمیانه دست یافته بودند. در اینجا همان چادرهای مشکی را سر کرده بودند که مادربزرگهایشان در مراسم عزاداریها به سر میکردند. فکر کردم خدایا کار به اینجا رسیده است؟» (۱۸)
*پینوشتها در سرویس تاریخ موجود است.