سرويس پايداری جوان آنلاين: همسرم دفعه آخر که از سوریه برگشت رفتارهای خاصی داشت؛ از همه لحاظ تغییر محسوسی در رفتار و گفتار او احساس میشد. بالاخره همه انسانها یک کم و کاستیهایی دارند، شهدای ما هم مستثنی نبودند، ولی دفعه آخر که آمده بود میتوانم بگویم که همسرم در رفتار و کردارش هیچ ایرادی نداشت. حتی برای انجام آنژیو نوبت گرفته بود و دکتر برای او آنژیوی فوری نوشته بود، برای همین همه حتی خواهر و برادرها و فرزندانش سعی میکردند رفتن او را به تعویق بیندازند، انگار همه حس میکردند که همسرم آخرین سفرش خواهد بود. همه تلاش میکردند مانع اعزام مجدد او شوند. یکی برای همسرم وقت دکتر میگرفت، دیگری مهمانی برگزار میکرد، همسرم به من گفت: اینها فکر میکنند من بچه هستم و متوجه نمیشوم که با این کارها میخواهند رفتنم را به تأخیر بیندازند. زمانش برسد میروم. من منتظر تماس بچهها هستم که بروم. یک روز در منزل نشسته بودیم، گفتم پسرعمو! امروز یک جوری هستید. گفت: چه جوری هستم؟ خیلی بد هستم؟ گفتم نه خیلی خوب هستید. نفس عمیقی کشید و گفت: آخیش فکر کردم خیلی بد هستم. گفتم نه خیلی خوب شدید و این خیلی خوب شدن ترسناک است! و من خیلی میترسم. همسرم فقط خندید.
هیچ وقت راضی نبود وقتی جایی میرود، ما برای بدرقهاش برویم ولی همسرم شب آخر به ما گفت: ایرادی ندارد همراه من تا فرودگاه بیایید. به بچهها گفت: شما با ماشین خواهرتان بیایید، من و مادرتان با هم میرویم. تا رسیدن به فرودگاه خیلی با من صحبت کرد و گفت: من میروم، من مواظب خودم هستم و اگر اتفاقی برای من افتاد فکر نکنید که از بیعرضگی بود که کشته شدم. من تمام تلاشم را برای سلامتی خودم انجام میدهم. (هیچ وقت رویش نمیشد که کلمه شهادت را برای خودش به کار ببرد) ولی اگر اتفاقی افتاد بدان که تقدیر الهی بوده و اگر قسمتم شد از شما میخواهم صبور باشید. همسرم سه بار این کلمه را تکرار کرد. گفت: وقتی من رفتم اول مصیبت شما شروع میشود، آنقدر به شما حرف میزنند، آنقدر از شما توقع دارند، اما من از شما فقط میخواهم صبور باشید. صبور بودن را خیلی سفارش کرد. آخرین جملهای که به من گفت: صبر بود و آخرین جملهاش در ایران این بود که خدا، زمین و آسمان شهادت میدهند که من از شما راضی هستم، خدا هم از شما راضی باشد.
روایتی از زبان همسر شهید
مدافع حرم لشکر زینبیون اکبر نظری