سرویس پایداری جوان آنلاین: غالباً عادت کردهایم به سراغ خود جانبازان برویم و شنوای خاطرات و مشکلاتشان باشیم، اما کمتر یادمان میافتد که در کنار هر رزمنده و هر جانبازی، همسری وجود دارد که با تمام سختیها و مشکلات میسازد و تحمل میکند. در اصل صبر زینبگونه همسران و خانواده جانبازان است که باعث میشود خط جهاد و رشادت و شهادت پایدار بماند. این بار به سراغ فاطمه سلیمانی، همسر جانباز اباصلت رضایی از جانبازان اعصاب و روان رفتیم تا از نزدیک گوشههایی از مشکلات چنین جانبازانی را به تصویر بکشیم.
انقلابی فعال
منزل خانواده رضایی در یکی از کوچههای محله خزانه فلاح قرار دارد. با آشنایی نسبی که از این محله دارم، عصر یک روز بهمن ماه به آنجا میرسم. هنگام حضور ما، جانباز اباصلت رضایی در خانه است، اما به دلیل مشکلات مجروحیتش امکان گفتوگو ندارد. از قبل هم شنیده بودیم که ایشان توان صحبت ندارد و گفتوگو را با همسرش فاطمه سلیمانی هماهنگ کرده بودیم.
خانم سلیمانی زنی مهربان و مهماننواز است که از علم ریاضی بهرهها دارد. حرفهایش را هم با اعداد آغاز میکند: من ۶۱ سال دارم. اگر این عدد را برعکس کنید، به همان سنی میرسد که با همسرم ازدواج کردم. خانه ما در انتهای همان کوچهای بود که خانه پدری همسرم قرار داشت. خواهر شوهرم مرا دیده و معرفی کرده بود. بعد هم که ازدواجمان به صورت سنتی و در نهایت سادگی انجام گرفت.
جانباز اباصلت رضایی هرچند اکنون آرام و گوشهگیر است، اما روزگاری نه چندان دور در میادین انقلاب و دفاع مقدس رشادتهای بسیاری انجام داده بود. همسرش میگوید: ما قبل از انقلاب ازدواج کردیم. وقتی که مبارزات انقلابی اوج گرفت، همسرم آرام و قرار نداشت. آن زمان نفت در خانهها کم بود، اما همسرم از سهمیه نفت خانه برمیداشت و برای ساختن کوکتل مولوتف از آن استفاده میکرد. یادم است روزهای منتهی به پیروزی انقلاب، جنگی در پادگانها بین گاردیها و ارتشیهای انقلابی با پشتیبانی مردم درگرفته بود که همسرم در آن روزها بسیار فعال بود و کوکتل مولوتفهای ساخته دستش را به سربازهای انقلابی میرساند.
مجروحیت سخت
دوران جنگ اباصلت از رزمندههای پای کار جبههها و بارها به مناطق عملیاتی اعزام میشود، اما نهایتاً در سال ۶۵ مجروحیتی جدی پیدا میکند. طوری که دیگر نمیتواند به جبهه اعزام شود. خانم سلیمانی میگوید: همسرم سال ۶۵ به سختی مجروح شد. هم موجگرفتگی داشت و هم شیمیایی شده بود. اوایل مشکلش خیلی جدی به نظر نمیرسید. خدا به ما چهار دختر و یک پسر داده بود که سال ۹۰ پسرم مرحوم شد. قبل از آن وضعیت همسرم بغرنج شده بود که بعد از فوت پسرمان بدتر هم شد. او جانباز اعصاب و روان است و خیلی از کارهایی را که انجام میدهد، متوجه نمیشود.
حملات عصبی
از همسر جانباز میخواهم تا از مشکلات زندگی با یک جانباز اعصاب و روان بگوید. شرم دارد از گفتن برخی حرفها، اما اصرار ما را که میبیند میگوید: شما تصور کنید یک نفر بعد از اینکه دچار حمله عصبی شد دیگر نه خودش را بشناسد و نه خانوادهاش را. همسرم طی این سالها بارها دچار حملات عصبی شده است. دست خودش نبود و نمیدانست چه کار میکند. همسران چنین جانبازانی بهتر از هر کس دیگری حرفهای من را میفهمند و درک میکنند.
وی ادامه میدهد: زندگی با یک جانباز هر چند سختیهایی دارد، اما لطف و صفای خاص خودش را هم دارد. اباصلت آدم خوبی است. یک انسان شریف که متأسفانه مشکلات جانبازی گاهی باعث تغییر روحیهاش میشود. وگرنه که در مواقع عادی بسیار مهربان و دلسوز است.
باز هم مشکل درصد
این همسر جانباز میگوید که با حقوق اندک بنیاد شهید روزگارشان را سپری میکنند. او شکایتی ندارد جز اینکه میگوید چرا باید در خصوص تعیین درصد جانبازان اعصاب و روان اینقدر مشکل وجود داشته باشد. میگوید: آنهایی که قطع عضو دارند در تعیین درصد جانبازی مشکلی ندارند، ولی در خصوص جانبازان شیمیایی و اعصاب و روان این گونه نیست. با وجود پیشرفت علم پزشکی، اینها هنوز در تعیین واقعی درصد جانبازیشان مشکل دارند. موقع خداحافظی از خانم سلیمانی، برای لحظاتی با جانباز اباصلت رضایی رو به رو میشوم. حرفی نمیزد و به اتاق دیگری میرود. باورپذیر نیست کسی که روزگاری نه چندان دور کنار دیگر رزمندهها غوغا به راه میانداخت، اکنون تا به این حد ساکت و مظلوم شده باشد. او یک جانباز اعصاب و روان است که باید همانطور که هست به جامعه معرفی و پذیرفته شود.