سرویس تاریخ جوان آنلاین: سخن از یکی از کارگزاران رژیم گذشته است که از دورهای، به مدد پل زدنهای متعدد سیاسی، مدارج ترقی را یک به یک پیمود. حکایت داریوش همایون است که ازدواج با هما زاهدی، برای او مواهبی فراوان به ارمغان آورد و وی را تا وزارت اطلاعات و جهانگردی پیش برد. در مقال پیش روی، تفصیل ماجرا آمده است. امید آنکه مقبول افتد.
یک ازدواج و موهبتهای آن!
داریوش همایون به شهادت یادداشتها و کارنامهاش، همه چیز را در خدمت منافع شخصی درمیآورد و فدای قدرتطلبی خود میکرد. او از ابتدای دهه ۱۳۴۰ که به گروههای قدرت نزدیک شد، مدام در این اندیشه بود تا به طریقی به دربار راه یابد. بر این اساس روابط ویژهای با سران قدرتمند وابسته به دربار برقرار کرد. او که میدانست از طریق ارتباط با اردشیر زاهدی به قدرت و نفوذ بیشتری در چارچوب هیئت حاکمه ایران دست خواهد یافت، خود را عاشق و شیفته هما زاهدی نشان داد و برای دستیابی به منافع بیشتر در ۲۸ دی ۱۳۵۰ با وی ازدواج کرد.
هما زاهدی که بود؟
هما زاهدی فرزند سپهبد فضلالله زاهدی در یکم مهر ۱۳۱۰ متولد شد. پدرش از عوامل اصلی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ علیه دولت ملی و برادرش اردشیر زاهدی، وزیر امورخارجه و سفیر ایران در امریکا و داماد محمدرضا پهلوی بود. هما در سن ۱۸ سالگی در سال ۱۳۲۸ با عبدالحسین اتحادیه (همسر اولش) ازدواج کرد. عبدالحسین اتحادیه، بازرگان متمول و سهامدار کارخانه تولید مشروبات الکلی بود. ثمره ازدواج عبدالحسین اتحادیه با هما زاهدی دو دختر بود. حسین و هما هر دو فاقد تحصیلات عالیه بودند. به هر حال هما زاهدی از نیمه دوم دهه ۴۰ فعالیتهای سیاسی و اجتماعی خود را بیشتر کرد و به نمایندگی مردم همدان در مجلس شورای ملی از دوره ۲۲ تا ۲۴ منصوب شد. هما مدت ۲۲ سال همسر اتحادیه بود. وی بنا به گزارش مأموران ساواک زنی عیاش و اهل جلسات شبنشینی و علاقهمند به قمار بود. به نظر میرسد هما تا پیش از آشنایی و همکاری با داریوش همایون در شرکت تبلیغاتی مدیا با همسرش حسین اتحادیه مشکل چندانی که منجر به قطع زناشویی وی شود، نداشته است و روزگار نسبتاً خوشی را میگذراند. با وجود این، به نظر میرسد از سال ۱۳۴۸ پیدا شدن اختلافات جزئی خانوادگی میان زاهدی و اتحادیه باعث دوری این دو از یکدیگر شده باشد. برخی از اختلافات به وجود آمده به فعالیتهای هما زاهدی در عرصه سیاسی و اجتماعی آن روز کشور بازمیگردد. هما برای پیشرفت و پیشبرد هدفهای خود ناگزیر بود بخش قابل توجهی از وقت خود را خارج از خانه بگذراند و به گفته اتحادیه ناهار خود را با وزرا و بزرگان و شام را در شبنشینیهایی با شرکت امرا و درباریان میل کند. طبیعی است فردی، چون اتحادیه که دارای مقام و مسئولیت درخوری نبود و از ویژگی خاصی جز تمول خانوادگی بهره نمیبرد و به این مجالس راه نداشت، تاب تحمل این اوضاع را نداشته باشد. هر روز که از زندگی هما با اتحادیه میگذشت، وی بیش از پیش از او دور میشد. دیگر اتحادیه برایش جذاب نبود و احساس میکرد با اتحادیه بودن یعنی تداوم تحقیر. به هر روی، ورود همایون به محدوده زندگی هما و به مناسبات گوناگون در کنار او بودن باعث افزایش اختلافات هرچه بیشتر وی با اتحادیه و جداییاش از او شد. به گفته اتحادیه: «هما، زنی ساده و با محبت بود و ازدواج ما نه به زور و اجبار بلکه بر اثر علاقه تحقق یافته بود، اما داریوش همایون با نقشه قبلی به هما نزدیک شده و بعد هم به اصطلاح زیر پای وی نشست و باعث جدایی ما شد. ما با هم مشکل حاد و لاینحل نداشتیم. با وجود گذشت سه دهه از جداییمان هنوز هم نمیدانم چه اتفاقی رخ داده است. احضاریه حضور در دادگاه برای انجام تشریفات رسمی طلاق را نیز از طریق پست دریافت کردم و با وجود همه مخالفتهایم و به رغم میل باطنیام متأسفانه هما از من جدا شد».
رابطه قبل از ازدواج به بهای متلاشی ساختن یک زندگی دیگر!
بدین گونه هما زاهدی در مورخه ۲۶ فروردین ۱۳۵۰ پس از ۲۲ سال زندگی مشترک با عبدالحسین اتحادیه و به رغم داشتن دو فرزند از او جدا شد. مطالعه پارهای از دستنوشتهها و نامههای خصوصی همایون، نشانگر آن است که وی پیش از جدایی رسمی و قانونی هما از اتحادیه با او ارتباط صمیمانهای برقرار کرده بود. در مسافرتهایی که همایون به هند، مصر و آلمان داشت برای هما کارتپستال و نامههای عاشقانه میفرستاد. به هر روی با چنین احساسی، ۱۰ ماه پس از طلاق رسمی هما از اتحادیه، همایون در مورخه ۲۸ دی ۱۳۵۰ با وی ازدواج کرد. همایون که از ایام نوجوانی و جوانی تشنه قدرت، مقام و سرمایه بود، با شناخت کافی چاره را در پیوند با بیوه خانواده زاهدی میدید. به راستی همایون ۴۳ ساله چرا با بیوهای ۴۰ ساله که دارای دو فرزند ۲۱ و ۱۲ ساله است وصلت کند؟ هما، زن متمولی بود و خانه مجللی در صاحبقرانیه داشت. از خانوادهای سرشناس که محمدرضا پهلوی تاج و تخت خود را در روزگار بحرانی مرداد ۱۳۳۲ مدیون زاهدی پدر میداند و زاهدی پسر نیز با شهناز، دختر شاه از همسرش فوزیه، پیوند زناشویی بسته است و خود شخصی با نفوذ در دربار پهلوی است که میتواند از پشتیبانی سیاسیاش بهرهمند شود.
داریوش همایون برای این ازدواج تبلیغات وسیعی به راه انداخت و هزینه زیادی صرف کرد. او با بهرهگیری از نفوذ خود در مقام یک مدیر روزنامه، خبر ازدواجش را در تمام جراید ایران چاپ کرد و کوشید تا از حضور فرح پهلوی، خواهران شاه، وزیر دربار شاهنشاهی، رئیس مجلس سنا و... در این مجلس، بهرهبرداری کند. طبق باورهای همایون، این عاقلانهترین گزینه و بهترین راه برای پیشرفت بود: «ازدواج خانم هما زاهدی، نماینده مجلس شورای ملی با آقای داریوش همایون، مدیرعامل روزنامه آیندگان که در حضور علیاحضرت فرح پهلوی شهبانوی ایران برگزار شد، از خبرهای جالب هفته گذشته بود. مراسم عقدکنان در منزل آقای اردشیر زاهدی- برادر عروس- در حصارک [نیاوران]برگزار شد. در این مراسم، والاحضرت شاهدخت فاطمه پهلوی، بانو فریده دیبا و چندتن از خاندان جلیل سلطنت و شخصیتهای مملکتی حضور داشتند. شهبانو پس از انجام خطبه عقد یک عدد سنجاق بسیار زیبا و جالب به عروس هدیه کردند.»
مدتی نگذشت که ازدواج همایون با هما تأثیر خود را گذاشت و او به عضویت شورای آموزشی کشور منصوب شد. مدتی بعد با تقاضای دکتر عبدالحسین سمیعی، وزیر علوم و آموزش عالی که به واسطه امیرعباس هویدا، نخستوزیر به محمدرضا پهلوی ارائه شده بود، وی در ۷ اردیبهشت ۱۳۵۴ به عضویت امنای «پژوهشگاه علوم انسانی» منصوب شد.
پاشنه آشیلی در قامت یک حزب
محمدرضاشاه پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به تدریج سعی کرد با اتخاذ «استراتژی نظارت»، نهادها و سازمانهای سیاسی را شدیداً تحت کنترل خود بگیرد و از فعالیت نیروهای مخالف رژیم جلوگیری کند. تاریخچه پیدایش احزاب دولتی، به مثابه وسیله حکومتی کنترل فعالیتهای سیاسی و اجتماعی مردم، در عمل به سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد برمیگردد. بیتفاوتی و عدم پشتیبانی مردم از دستگاه حکومت و ضرورت جلوگیری از ایجاد و فعال شدن مراکز قدرت علیه شاه و به طور کلی بروز بحرانهای سیاسی در سالهای ۱۳۲۴ تا ۱۳۳۲ شاه را وادار به تشکیل احزاب دولتی کرد. در واقع شاه میخواست در داخل کشور مرکز همه قدرتها باشد و تصور میکرد از این طریق میتواند در ردیف سران کشورهای بزرگ درآید. تملقات و ستایشهای درباریان به او این باور را القا کرده بود که یگانه متفکر بزرگ است و صاحب نبوغ و وارث کورش میباشد، لذا هر نوع تجاوزی به حقوق ملت را حق خودش میدانست و آن را برابر مصلحت تشخیص میداد و علاقهمند بود که همه تسلیم باشند و او را تأیید کنند. شاه در سخنرانیهایش بهترین نظام حزبی در دنیا را در ممالکی موفقیتآمیز خواند که «بیش از دو حزب ندارند» و قول داد که «مملکت ما هم در آینده همین طور خواهد شد». سرانجام حزب «مردم» به رهبری اسدالله علم، وزیر کشور، غلام خانهزاد و حزب «ملیون» به رهبری نخستوزیر، اقبال، چاکر جاننثار، در بهمن ۱۳۳۶ تأسیس شدند. مردم یکی را حزب «بله قربان» و دیگری را «بله اعلیحضرت» لقب دادند و جوانان یکی را حزب پپسیکولا و دیگری را حزب کوکاکولا نامیدند. به هر حال این دو حزب نیز در دوران فعالیتشان عملاً در مقابل منافع ملت قرار گرفتند و هر دو در جهت اعمال سیاست بیگانگان و فرامین شاه بودند. در نتیجه پس از مدتی با اعلام تأسیس حزب رستاخیز به دست شاه این دو حزب منحل شدند.
ایدئولوژیبافی همایون برای حزب شاه
سه اصل رستاخیز که از سوی شاه ملاک سنجش ایرانیت بود عبارت بودند از:
۱- وفاداری به نظام شاهنشاهی ۲- وفاداری به قانون اساسی و ۳- وفاداری به اصول انقلاب سفید.
پهلوی دوم به همین راحتی خطی میان وفاداری و خیانت را برای مردم کشید. در حقیقت در کشوری که صدها سال زیر سلطه استبداد مطلقه قرار داشت، حکمرانانش از این گونه سخن گفتن با مردم هیچ پروایی ندارند. لازم به ذکر است که طرح حزب رستاخیز که شاه آن را فراگیر خطاب میکرد از طرف گروه جمشید آموزگار و با شناخت از خلقیات شاه ارائه شد. در سال ۱۳۵۳ گروه آموزگار، به قلم و فکر داریوش همایون، طرح این حزب را چنان نوشتند که شاه در دورانی که درصدد ایجاد پایههای ایدئولوژیک برای رژیم خود بود قانع گردد که این تنها راه حرکت دادن به جریان از تحرک افتاده و بیتفاوت سیاسی مملکت است. زمانی که حزب فرمایشی رستاخیز ایجاد شد، داریوش همایون به این حزب پیوست و به عضویت هیئت اجرایی حزب در آمد و تمام توان و قدرت خود و روزنامه آیندگان را در خدمت آن قرار داد. او با چاپ مصاحبه و بیانات شاه در آیندگان در مقالهای با عنوان «حزب فراگیرنده ملت» نوشت:
«با اعلام تشکیل حزب رستاخیز ایران دیگر حزب حاکم یا حزب مخالف نخواهیم داشت. به جای آن یک حزب فراگیرنده ملت خواهد آمد؛ حزبی که همه تابشهای طیف سیاسی ایران را در خود خواهد داشت.»
پیجویی قدرت و ثروت در دکان «رستاخیز»
همایون با اعلام تشکیل حزب رستاخیز به سهولت، به اندیشه رستاخیز گرایش یافت و درصدد بود تا این مسئله را القا کند که راه زندگی آسوده و راه رشد، تنها از کانال حزب رستاخیز میگذرد. داریوش همایون با عضویت در حزب رستاخیز به یکی از بازیگران اصلی آن حزب تبدیل شد و در مقام تئوریسین حزب مطرح گردید. وی برای توجیه افکار عمومی درباره اهداف حزب رستاخیز، همراه محمود جعفریان و پرویز نیکخواه در برنامههای تلویزیونی شرکت کرد و به بحث و سخنرانی درباره حزب پرداخت. بدین گونه داریوش مطیع فرامین شاه بود و خواستههای وی را در حزب اجرا میکرد تا اینکه در سال ۱۳۵۵ جمشید آموزگار به دبیرکلی حزب رستاخیز منصوب شد. وی نیز داریوش همایون را به قائممقامی خویش منصوب کرد. داریوش همایون در کتاب «گذار از تاریخ» خود در این باره مینویسد:
«از سال ۱۳۵۴ که حزب رستاخیز تشکیل شد، من به حزب پیوستم و عضو هیئت اجرایی حزب شدم. در سال ۱۳۵۵ قائممقام دبیرکل شدم و عملاً گرداندن حزب را بر عهده داشتم. همه کارهای حزب را انجام میدادم و در تعیین سیاستهایش خیلی مؤثر بودم.»
به هر حال اعلام تکحزبی شدن کشور در سال ۱۳۵۳ و بیان سخنان ناپخته شاه مبنی بر اینکه «کسانی که نمیخواهند این وضع (حکومت تکحزبی) را بپذیرند، در این مملکت جایی ندارند. میتوانند گذرنامههایشان را بگیرند و به هر جایی که میخواهند بروند»، در میان مردم و شخصیتهای ملی و مذهبی عکسالعملهای مختلفی را در پی داشت. مردم مسلمان ایران با اطلاع از سیاست جدید رژیم با ارسال نامهای به محضر امام خمینی (ره) از ایشان استفتا کردند. امام خمینی نیز با آگاهی از ماهیت و نحوه فعالیت حزب رستاخیز در پاسخ به استفتای جمعی از مردم طی بیانیهای اعلام کردند:
«نظر به مخالفت این حزب، با اسلام و مصالح ملت مسلمان ایران، شرکت در آن بر عموم ملت حرام و کمک به ظلم و استیصال مسلمین است و مخالفت با آن، از روشنترین موارد نهی از منکر است و، چون این نغمه تازه که به دستور یغماگران برای اغفال ملت از مسائل اساسی از حلقوم شاه برخاسته، تا کشور را بیش از پیش خفقان زده کند و راه را بر مسائلی که در نظر دارند، باز نمایند و قوه مقاومت را به کلی از ملت سلب نموده و نفس را در سینهها حبس نموده، لذا لازم است حسب وظیفه، تذکراتی بدهم، باشد ملت ایران- تا فرصت از دست نرفته- با مقاومت بیش از پیش و همهجانبه، جلوی این نقشههای خطرناک را بگیرند. پیش از این باید گفت: شاه در این پیشنهاد غیرمشروع به شکست فاحش طرح استعماری انقلاب ششم بهمن و برخوردار نبودن آن از پشتیبانی ملت، اعتراف نموده است. کسی که بیش از ۱۰ سال فریاد میزند که ملت ایران موافق با این انقلاب است و اسم آن را انقلاب شاه و ملت گذاشته، امروز مردم را به صفهای مختلف تقسیم کرده و میخواهد با زور و سرنیزه برای خود موافق درست کند. اگر این به اصطلاح، انقلاب از شاه و ملت باشد، دیگر چه احتیاجی به حزب تحمیلی است. درباره این حزب به اصطلاح رستاخیز ملی ایران باید گفت که این عمل با شکل تحمیلی، مخالف قانون اساسی و موازین بینالمللی است و در هیچ یک از کشورهای عالم نظیر ندارد. ایران تنها کشوری است که حزبی به امر ملوکانه تأسیس کرده و ملت مجبور است وارد آن شود و هر کسی از این امر تخلف کند سرنوشت او یا حبس و شکنجه و تبعید یا از حقوق اجتماعی محروم شدن است. مردم محروم این کشور مجبورند موافقت خود را با نظام شاهنشاهی اعلام کنند. نظام پوسیدهای که از نظر اسلام مردود و محکوم به فناست؛ نظامی که هر روز ضربهای تازه بر پیکر اسلام وارد میآورد و اگر خدای نخواسته فرصت یابد، اساس قرآن را برمیچیند.»
تلاش بیفرجام برای افزودن به حزب شه ساخته!
مردم مسلمان ایران با اطلاع از نظر مرجع و رهبر خود از ترفند جدید رژیم مطلع و حاضر به هیچ گونه عضویت و همکاری با حزب رستاخیز نبودند که به دنبال این بیاعتنایی مردم، عمال رژیم به انحای مختلف تلاش میکردند تا مردم را متقاعد به عضویت نمایند. از جمله تلاشگران جدی در این هدف داریوش همایون است که ذیلا فقط دو نمونه از اظهارات علنی او را مرور میکنیم:
«حزب رستاخیز کوشش دارد تا مقامات و مردم را به طور مساوی به اهمیت این فرمان و اجرای صحیح آن متوجه سازد و از سوی دیگر روحیه عمومی را برای اجرای فرمان مساعدتر کند...»
و در جای دیگر میگوید:
«وقتی نخستوزیر و دبیرکل حزب یک نفر است، این معنی را دارد که در سطح استانها نیز تمام دستگاههای اجرایی در خدمت این حزب هستند. اگر کسانی هستند که حزبی فکر نمیکنند، باید بدانند که آیندهای در این مملکت نخواهند داشت و باید به فکر خودشان باشند زیرا موقعیت کنونی کشور ما ایجاب میکند که همه آحاد ملت ایران، حزبی فکر کنند. اگر کسی میخواهد در این مملکت مسئولیتی داشته باشد و در نظام مملکتی مؤثر باشد، باید حتماً عضو حزب باشد...»
با اوجگیری جنبش انقلابی و اسلامی مردم ایران، بستر سرنگونی کابینه آموزگار فراهم شد و دولت وی پس از حدود یک سال و ۲۰ روز در پنجم شهریور ۱۳۵۷ سقوط کرد. روز بعد به دنبال استعفای آموزگار و وزرایش، تقریباً تمام مسئولان سرشناس حزب رستاخیز از تشکیلات کنارهگیری کردند و در نتیجه در ۹ مهر ۱۳۵۷ حزب پس از ۱۳۰۸ روز که از تشکیل آن میگذشت متلاشی و منحل گردید. سرنوشت تشکل و حزب شاه شناخته و بریده از ملت (رستاخیز) جز این نبود که ۱۳۰۸ روز پس از تشکیل اینچنین به ذلت بیفتد و به بایگانی تاریخ سپرده شود.