یک: روایت ابواب جمعی هر نظام سیاسی از عوامل فساد و زوال آن، در زمره معتبرترین اسناد در بازنمایی چرایی و چگونگی انحطاط و تعطیل آن سیستم است. این قاعده در بازپژوهی علل سقوط سلطنت محمدرضا پهلوی نیز، بس صادق و جاری است. خوشبختانه در این زمینه، پهلویپژوهان بس کامیابند و انبوهی از اینگونه اسناد در اختیار دارند و میتوانند در تاریخنگاری خویش، آن را دستمایه ترسیم فضای سیاسی آن دوران سازند.
دو: علی دشتی درعداد کارگزاران فرهنگی وسیاسی حاکمیت پهلوی اول و دوم به شمار میرود. او اگرچه بیشتر در عرصه نظریه پردازی فکری به نفع اندیشه پهلویستی فعال بود، اما در سیاست نیز دستی داشت و از بسیاری از وقایع وپشت صحنههای آن مطلع بود. او همانگونه که خویش ادعا کرده، در مواردی متعدد درباره نقاط ضعف و آسیب در حکومت محمدرضا پهلوی، با وی به گفتوگو نشسته و به وی نکاتی را گوشزد ساخته است، هرچند که در کل، نخوت و غرور شاه مانع از آن میشد که به ایرادات چهرههایی، چون دشتی گوش فرادهد.
سه: در سالیان اخیر، بخشی از فضای برخی رسانههای معاند، به تزئین دوران حاکمیت پهلوی اختصاص یافته است. هرچند که هوش و حافظه ایرانی بس قویتر از آن است که چنین طرحاتی را با عنوان «گزارش تاریخی» بپذیرد، اما به هر روی غفلت از بازخوانی تاریخ نیز آسیبهای خویش را دارد. از همین روی توجه به این مهم، هماره در دستور کار صفحه تاریخ جوان قرار داشته و خواهد داشت. آنچه در مقال پیش روی، مورد خوانشی تحلیلی قرار گرفته است، نامه تاریخی علی دشتی به محمدرضا پهلوی از بیروت به تاریخ پنجم خردادماه ۱۳۴۲ است. دشتی در این نامه، علل نفرت عمومی از شاه را به وی گوشزد کرده و عواقب بیتوجهی به این موارد را تذکر داده است. امید میبریم که بازخوانی این سند تاریخی، برای تاریخپژوهان به ویژه نسل جوان مفید باشد.
مخالفتها به ذات مبارک متوجه شده است!
علی دشتی درنامه انتقادی خویش به محمدرضا پهلوی از بیروت، انتقادات خود را از نقطهای آغاز میکند که به تصور وی محل حساسیت شاه است. او بدین نکته اشاره دارد که دیگر انتقادات مخالفان متوجه دولتها نیست و «ذات ملوکانه!» را نشانه رفته است:
«نخستین چیزی که از حوادث سنگین ۱۵ خرداد به چشم میخورد و همه علاقهمندان و مآل اندیشان را تکان داده است، توجه همه مخالفتهاست به ذات مبارک. بنظر میرسد این خطرناکترین پیشامدی است که تاکنون روی داده و متأسفانه ریشهاش در دوران حکومت دکتر اقبال آبیاری شد و در زمان نخست وزیری علم رشد کرد. شاید تصور شود این امر، طبیعی است، زیر مصدر اصلاحات، شخص اعلیحضرت بودهاند. پس طبعا جریان مخالفت ناراضیان از اصلاحات باید متوجه مصدر آن گردد، ولی در اینجا این فکر مآل اندیشانه پیش میآید که اگر این اصلاحات از مجرای قوه مقننه صورت میگرفت، یا لااقل در غیاب مجالس قانونگذاری، رئیس دولت و متصدیان امر دائما اعلیحضرت را سپربلا قرار نمیدادند، این چنین نمیشد. آنها از راه خوشامدگویی و اینکه خود را خادم و مطیع بلا اراده اعلیحضرت جلوه دهند، با مناسبت و بدن مناسبت همه امور و اقدامات را معلول اراده ملوکانه گفتهاند. پس طبعا از خود سلب هرگونه مسئولیتی در مقابل افکار عمومی کردهاند و چیزی که این امر را مسجل ساخته است، بیانات مکرر خود اعلیحضرت در مواقع عدیده است. در مواقعی که هر ماه مصاحبه مطبوعاتی میفرمودید، چندبار عاجزانه استدعا کردم از این کار صرفنظر فرمایید، تمام آن مطالب گفتنی را رجال دولت میتوانند در مجلسین بگویند. بخاطر دارم در پاسخ فرمودید: آیا دیگران اگر این مطالب را بگویند، همین اثر را دارد؟... و عرض کردم متأسفانه این اثر را هم دارد که مردم آنرا غیرقابل تغییر دانسته، عکسالعمل شدید نسبت به شخص شما در آنها پیدا میشود، در صورتیکه ابراز آن مطالب از طرف اعضای دولت، نوشتن در روزنامهها، یا به عنوان سؤال و جواب در مجلس، اذهان را آماده میکرد. اعلیحضرت را مردم آخرین ملجأ و پناهگاه خود میدانند و اگر اقدامی برخلاف میل و انتظار آنها صورت گیرد، خیال میکنند با تغییر دولت یا وزیر مسئول، آن اقدام خنثی میشود، لیکن هم اکنون اعلیحضرت ناگزیرند پیوسته در مقام دفاع از وجهه خویش برآیند و بنده مکرر این استدعا را از حضورتان کردهام. حتی یک روز که آقای دکتر اقبال نخست وزیر شرفیاب بود و عدهای از اعضای سنا به ریاست مرحوم صدالاشراف بار یافته و چاکر مأمور بیان عرایض سناتورها بودم، همین عرایض را بطور مبسوط عرض کردم و شاهنشاه نیز با استدلال و نقطه نظر چاکر موافقت فرمودند.»
اشخاص مجرب و خیرخواه از حاکمیت حذف شدهاند
دیگر نکتهای که در نگاشته دشتی مهم مینماید، فرآیند به کارگیری افراد دون پایه و متملق در حاکمیت پهلوی دوم و پرهیز از همکاری با افراد کاردان و متخصص است. نویسنده نامه اذعان دارد که حاکمیت به تدریج، اشخاص مجرب، ورزیده و خیرخواه را به کناری رانده و خود را از اندیشه و عمل آنها محرم ساخته است:
«مطلبی مهم که جرأت نمیکنم عرضه دارم ولی، چون کارد به استخوان رسیده، ناچارم خاطر مبارک را باز مکدر سازم، این است که استفاده از قوای انسانی در ایران به منتها درجه، پایین افتاده است. اظهار این رأی شاید خاطر مبارک را نسبت به چاکر متغیر سازد، ولی اشخاصی که از خارج معرکه به اجتماع و سیاست ایران نظر میاندازند بطوری محسوس این خلأ را مشاهده میکنند. اشخاص مجرب ورزیده و خیرخواه، مخصوصاً دارای حیثیت و وزن ذاتی، روز به روز در مصادر کارهای عمومی کمتر میشود، چنانکه خود اعلیحضرت نیز در صدد بر آمدهاند که از عناصر تازه نفس و خونهای جوان به این پیکر خسته مدد رسانند، ولی در این روش بقدری زیادهروی شده و به اندازهای متصدیان امور همه را به یک چوب راندهاند که خیال کردهاند هر که تازه نفس است، خوبست و هر بیسابقهای میتواند عامل تحولی عظیم قرار گیرد، یا هر کهنهای هر قدر مجرب و آزموده باشد، بداست و باید برکنار شود، چنانکه اکنون خلاء مزبور به چشم میخورد و خامی از روش بسیاری از مدیران امور دیده میشود.
دکتر اقبال در زمان نخست وزیری که میخواست قانون باز نشسته کردن مأموران قدیمی را بگذارند، روزی خود شکایت میکرد که مثلاً بر حسب این قانون هم مدیر آمار و هم معاونش باید باز نشسته شوند و ما کسی را نداریم که تجربه و کارآمدی آن دو را داشته باشد. گفتم چرا این کار را میکنید؟ قانون به دولت اختیار داده است که هر کس به سنی معین رسیده است، او را بازنشسته کند، ولی او را بدین کار مکلف نساخته است.
او باز گفت: اعلیحضرت فرمودهاند تبعیض نشود. من به او گفتم شما که رئیس دولت و مسئول حسن جریان امور هستید، چرا محظورات خود را حضورشان عرض نمیکنید، زیرا قصد ایشان در عدم تبعیض، مسلماً تبعیض در شرایط مساویست که حقا و انصافا قبیح است، ولی اگر شرطها، متساوی نباشد و دولت دلایلی برای نگاهداری بعضی از مأموران لایق خود داشته باشد، مشمول امر شاهنشاه نمیشود... ولی یقین دارم او به پیشگاه همایونی چیزی عرض نکرده است؛ چه خیال میکرد هر گونه ایراد ملاحظهای، یک نوع مقاومت در مقابل اراده شاه است و این امر، خراشی به اعتبار او نزد شاه وارد خواهد کرد. بیش از این برای اینکه خاطر اعلیحضرت را بر آشفته نسازد، وارد تفصیل نمیشود، زیرا با همه بیغرضی و صداقتی که در جان نثار سراغ دارند، ممکن است اطاله کلام را حمل بر پیشرفت سن و خرف شدنم فرمایند.»
آقای خمینی مظهر تمایلات نهفته مردم است
نوع تعامل شاه با مرجعیت و روحانیت، از دیگر محورهای نامه دشتی به شاه است. او علاوه بر اینکه رفتار حکومت با این قشر را نمیپسندد و آن را درخور انتقاد میداند، بر این باور است که روحانیون به نماد خواستههای نهان مردم شدهاند وهم از این روی است که در میان آنان وجاهتی درخور یافتهاند:
«راجع به آقایان روحانیون نخست باید این حقیقت مهم را فراموش نکنیم که آنها مورد علاقه و تمایلات مردم هستند و این امر بر خلاف آن چیزیست که آقایان علم و پاکروان یا جراید تهران پنداشتهاند و علما را دسیسه کار و مصدر شر و فساد معرفی کردهاند.
به عقیده چاکر فردی، چون آقای خمینی نمیتواند جماعت مردم را به حرکت درآورد و اینطور مورد توجه عموم باشد که عکس ایشان سنبل نهضت گردد و مورد احترام، ستایش و تقلید مردم قرار گیرد. اعتبار و شأن او برای این است که جسارت کرده و مظهر تمایلات نهفته آنها گردیده است و در هر صورت چنانکه در یکی از عرایض سابق استدعا کرده بودم، باید روش مماشات و تقرب را پیش گرفت و باید در همه جا استدلال، قانون، عدالت و بیطرفی ظاهر شود و حاشیهای نیز برای عفو و اغماض ملوکانه باقی بماند. از جمله مسائلی که مکرر از پیشگاهتان استدعا کردهام، بکار انداختن قوه قانونگذاری است و اکنون این کار با ضرورتی روشنتر جلوه میکند.
انتخابات را میشود خوب انجام داد، مخصوصاً اگر نتیجه انتخابات نسبتاً موجه و قابل هضم باشد. مجلسهای آینده نمیتوانند به عقب برگردند و چنانکه در سال ۱۹۵۸ پس از انقلاب ژوئیه عراق حضور مبارک هم شفاهاً و هم کتباً عرض کردهام، برای بقای کشور و استحکام اساس سلطنت، مؤسسات مشروطیت باید پیوسته در کار و مورد احترام و توجه باشند. متأسفانه الغای انتخابات تابستانی و پس از آن انحلال مجلسین که بنا به پیشنهاد دکتر امینی صورت گرفت، خیلی به استحکام بنیان دولت زیان رسانیده و این اندیشه مضر را پرورانده است که بدون قوه مقننه هم میتوان قوانین وضع کرد و بدون وجود مجلسین میشود زندگی کرد و حتی قوانین موضوعه را میتوان با تصویبنامه تغییر داد و همه اینها خلل مشهودی به استحکام استخوانبندی اجتماعی کشور وارد ساخته است. تنها رفراندوم اعلیحضرت که آن هم از احاظ دیگری قابل تأمل است، این بیبندوباری را جبران کرده، صورت شرعی و قانونی به تصویبنامهها داد.»
خوشنامی، وزن سیاسی، حیثیت اجتماعی، توازن و متانت و مآلاندیشی خود را افزایش دهید
علی دشتی در واپسین سطور نامه انتقادی خود به محمدرضا پهلوی، به وی توصیه میکند که به عنوان شاه، قدری از منطق وشیوه دولت فاصله بگیرد ورویکرد خود را عامتر وموسعتر سازد. جالب اینجاست که وی در پایان این نوشته، پیشاپیش حدس میزند که شاه افکار او را کهنه و عقب افتاده تلقی و آن را قبول نخواهد کرد. داوری نهایی دشتی درباره کردار و رفتار شاه را، میتوان در کتاب «علل سقوط محمدرضا پهلوی یافت که او پس از سقوط نظام شاهنشاهی به نگارش درآورده و در سال ۱۳۶۰ در تهران نشر یافت. دشتی در واپسین فراز از نامه خود آورده است:
«چاکر اصولاً تغییرهای متوالی دولت را روشی خوب و مناسب نمیداند ولی اگر مقتضیات ایجاب کند، یعنی تغییر دولت وجهالمصالحه آررامش و سکون گردد، یا مشکلی راهموار کند، ضرورت پیدا میکند. در این صورت به نحوی عمل فرمائید که این تغییر، وجه استمالت مراجع تقلید قرار گیرد. نهایت باز استدعای عاجزانهام این است که اوبژکتیو باشد، یعنی سیاست اعلیحضرت قدری متفاوت باشد با مبدأی که آقای علم را روی کار آورد. خوشنامی، وزن سیاسی، حیثیت اجتماعی، توازن و متانت و مآلاندیشی مورد توجه بوده و لااقل به این صفت ضروری آراسته باشد که خود و اغراض جاهطلبانه خود را در راه مصالح بزرگتر فدا کند و با صداقت، ایمان، تدبیر مماشات و عدم تحریک اعصاب، این حالت تشنج و هیجان را پاک ساخته، نارضائیها را به سوی شاهنشاه کانالیزه نکند.
اگر این حریم از بین برود و این بنا فرو ریزد و شاه در دسترس عموم قرار گیرد و مثل سایر افراد ناس در آید، آن حالت اجلال بیاثر میشود، چنانکه امروز مردم در کوچه و بازار جرأت یافتهاند نام شاهنشاه را به بدی یاد کنند و یکی از نکاتی که شایسته است توجه اعلیحضرت بدان معطوف گردد و تجدیدنظری در آن فرمایید، همین نکته اساسی است. شاید این آرا و افکار به نظر مبارک، کهنه و غیرملائم با عصر حاضر و مقتضیات امروزه جلوه کند.
چاکر هم به صحت آرای خود ایمان تزلزلناپذیری ندارم و خیلی ممکن است اشتباه کنم، ولی بندگی صمیمانهام به اعلام حضرت و ایمان خدشه ناپذیرم به استحکام مبانی سلطنت و تمرکز قدرت در آن، مرا ناگزیر به تصدیع میکند و میتواند چندین برابر آنچه معروض افتاده است، دلایل و شواهد از اوضاع عصر حاضر ذکر کند، زیرا با همه تقدم سن، تحولات قرن حاضر را چه در قلرو سیاست، چه در ناحیه ادب و چه در زمینه افکار اجتماعی دائماً پیروی کرده است، ولی از بیم اطلاله کلام، گستاخی خود را به همین جا محدود و سعادت ذات مقدس را از خداوند مسئلت میکند.»