سخن از انجمن موسوم به حجتیه، همچنان سخنی است به روز، چه اینکه این جماعت هنوز در عرصه فرهنگ و اقتصاد حضور دارند و نقشآفرینی میکنند. در بازشناسی آغاز و انجام این جریان دینی، اقتصادی و اجتماعی، با جناب حیدر رحیمپور ازغدی- که از نزدیک شاهد نشو و نما و دگردیسیهای این گروه بوده- گفتوشنودی انجام دادهایم که نتیجه آن را پیشرو دارید. امید آنکه مقبول افتد.
حضرتعالی به دلیل آشنایی طولانی با سوابق انجمن حجتیه و شخص شیخ محمود حلبی، میتوانید در باره ماهیت و سوابق این انجمن اطلاعات دقیقی را بیان کنید؟ به عنوان سؤال نخست، ابتدا در باره شخصیت شیخ محمود حلبی تحلیل شما چیست؟
بسماللهالرحمنالرحیم. مرحوم حاج شیخ محمود ذاکرزاده تولایی (حلبی) به اعتقاد بنده، مردی فاضل و در تمام رشتههای حوزوی متبحر بود، بهگونهای که حوزویان مشهد ایشان را شیخ بهایی زمانه و متکلمی آگاه میدانستند. ایشان بسیار قدرتمند، همه فن حریف و زمان آگاه و زمانسنج بود و میتوانست تحت هر شرایطی و هر زمانهای، به اسلام خدمت کند. اسباب تأسف است که دوستان ناآگاه و دشمنان آگاه نگذاشتند این مرد به نهضت امام ملحق شود.
شیخ محمود حلبی فعالیت خود را در دهه ۲۰ با مبارزه با بهائیت آغاز کرد. بد نیست به کم و کیف این مبارزات هم بپردازید.
در دهه ۲۰ رضاخان اجازه نفس کشیدن به کسی نمیداد، اما شیخ محمود حلبی به هر شکلی که میسر بود به فعالیت میپرداخت. پس از شهریور ۱۳۲۰ دربار، هیئتهای مختلفی راهاندازی کرد تا از این طریق منافع خود و غرب را تأمین کند و با خالی کردن اسلام از محتوای اصیل خود، زمینه را برای پیشرفت بهائیت و افکار امثال کسروی و شریعت سنگلجی آماده کند. در چنین فضایی شیخ محمود حلبی با شیوهای حسابشده که حکومت نتواند مانع از فعالیت او شود، به افشاگری پرداخت. حکومت در قبال او که کار سیاسی نمیکرد، چارهای جز تحمل نداشت، اما در مقابل او، هیئتهای مذهبی را به دست کسانی میداد که شعور مبارزاتی نداشتند و فقط در پی ایجاد هیجانات کاذب بودند. در عین حال سالی چند روز هم برای به اصطلاح مبارزه با بهائیت، حجتیهایها را به جوش و خروش در میآورند و در نیمه شعبان شهر را غرق در چراغانی و آذینبندی میکردند و دل مؤمنان را با این شعارهای گولزنک که «عباس افندی افتاد تو خلأ چرا نمیخندی؟» خوش میکردند.
واکنش روحانیت آگاه در قبال این رفتارها چه بود؟
از آنجا که این نوع فعالیتها موجب تحقیر مسلمانان و قدرت گرفتن بهاییها میشد، روحانیت آگاه از مرحوم حلبی که از بیمحتوایی بهائیت شناخت خوبی داشت، خواست پیرامون تفکرات مسخره فرقه بهائیت به افشاگری بپردازد و او با مهارتی خوب و قبل از اینکه گوش از بینی حکومت باخبر شود، توانست عده زیادی را که بهتازگی توسط این فرقه منحرف شده بودند، بازگرداند. شاید کل منبرهای شیخ محمود حلبی طی دو، سه سال ۱۰ منبر هم نشود، اما واقعاً در برملا کردن ماهیت عباس افندی و آبا و اجداد او نقش داشت.
آیا مبارزه فکری شیخ محمود حلبی منحصر به مبارزه با بهائیت بود؟
خیر. مبارزه مؤثرتر و مهمتر او با معنویت انحرافی و تصوف دستساخت انگلستان بود که آن را با آرایش معنویت فریبنده خرده بورژوایی ترویج میکرد و در سادهلوحانی- که به سبب ابتلای به این درد مغرور میشدند- این احساس را میداد که حتی از فقها هم بهتر میفهمند و شایسته مرجعیت و کلاً بینیاز از عقل و شرع هستند. شیخ محمود با تسلطی خوب و در منبرهایی مؤثر، تیشه به ریشه این نوع معنویت و عرفان میزد و این کار را طوری انجام میداد که حکومت نمیتوانست مانع او شود.
شیخ محمود حلبی از چه زمانی و چگونه به فعالیتهای سیاسی پرداخت؟
ایشان تا سال ۱۳۲۷ به روشنگری و جریانسازی به سبک خود پرداخت، اما در این سال چهره سیاسی ایران تغییر کرد و او که تا آن زمان در کسوت یک روحانی آرام و محتاط و دور از سیاست فعالیت میکرد، با یک نامه مرحوم آیتالله کاشانی که به او شرایط روز و وظایف مؤمنان را شناساند، در خراسان فضایی را ایجاد کرد که آقای حاج میرزا احمدکفایی و مدیریت درباری، از صحنه سیاست و ریاست حوزه مشهد رانده شدند و شیخ محمود با منبرهای تاریخی و مؤثر خود در مسجد گوهرشاد، ره صد ساله را یک شبه پیمود. ایشان بهراستی در آن برهه، مهمترین نقش را در تأسیس پایگاه مبارزه ضد شاه در خراسان یعنی «جمعیت مؤتلفین اسلامی» ایفا کرد. این گروه در واقع مکتبیترین، اصیلترین و مقتدرترین گروه ملی - مذهبی طرفدار نهضت ملی نفت بود. واقعاً اگر کار و فعالیت شیخ محمود حلبی نبود، حوزه همچنان در قبضه آقای کفایی مانده بود و هرگز جرئت ورود به عرصه سیاست را پیدا نمیکرد و «کانون نشر حقایق اسلامی» و «انجمن پیروان قرآن» نیز آبشان به یک جوی نمیرفت.
پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ فعالیتهای شیخ محمود حلبی به چه نحو ادامه پیدا کرد؟
بعد از کودتای ۲۸ مرداد شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه به یکباره دگرگون شد. بسیاری از روحانیون، ملیگراها و چپها دچار رخوت و بحران روحی و فکری شدند و بریدند، اما برخی با تغییر شیوه به کارشان ادامه دادند. در این میان شیخ محمود نه همکاری با حکومت کودتا را جایز میدانست و نه حکومت میتوانست او را آزاد بگذارد که حرفش را بزند. به همین دلیل ساواک در اولین فرصت «مدرسه نواب» را - که سنگر مبارزه روحانیت اصیل بود- تحت کنترل در آورد، زیرا میدانست با حضور و مدیریت عالم ربانی مرحوم شیخ علیاکبر نوغانی، امکان به انحراف کشاندن افکار طلاب مدرسه نواب را ندارد که هر طلبهاش در نهضت ملی نفت بیش از لشکر روشنفکران- که هر دم به رنگی در میآمدند- کاربرد سیاسی داشت و از این عرصه سربلند بیرون آمده بود، لذا ساواک با تغییر مدیر مدرسه نواب و به کار گماشتن فرزند بیسواد و وابسته شیخ احمد کفایی، در واقع روح علمی و دینی را از مدرسه نواب گرفت. فرزند شیخ احمد کفایی در اولین اقدام خود، شروع به فروش موقوفات مدرسه نمود و بخشی از پولها را صرف اعتبار و عیاشی خود کرد و بخشی را هم به دستور ساواک به طلبههایی پرداخت که شاهپرستی را توجیه دینی میکردند. به این ترتیب پس از کودتا اصیلترین پایگاه اصیل خراسان، یعنی مدرسه نواب نابود شد و طلاب برجسته آن از جمله محمدرضا حکیمی، مرحوم سیدمحمود مجتهدی سیستانی، سیدجعفر سیدان، سید عباس سیدان و مصباح که در ۳۰ تیر کفن پوشید و برای سقوط قوام سخنرانی کرد، عبایی که در دوران نهضت و بعدها در سال ۱۳۴۲ جزو فعالترین مبارزان بود و بنده - که طلبه غیر ملبس بودم- و نیز متدینین دیگر، همگی مدرسه نواب را ترک کردیم و نیز تمام افرادی که بعدها در زمره چهرههای ماندگار و بزرگان این مرز و بوم شدند، از جمله آقایان مدیر شانهچی که در رشته «روایت و درایت» چهره ماندگار شد، گیوهچی استاد دانشگاه، بهبودی حدیثشناس و رجالی بزرگ - که مدتی در اثر سوء تفاهم و نه از سر طمع گرایش دیگری یافت- سیدی که ۵۰ سال قبل از آن به دستور استاد بزرگش حاج شیخ هاشم قزوینی به دانشگاه رفت و لیسانس فیزیک گرفت و... در هر حال مدرسه پیشتاز نواب پس از عزل مرحوم شیخ نوغانی یار غار شیخ محمود حلبی، از نظر علمی و دینی تخریب شد و بهجای طلبههای دردآشنا و اصیل قبلی، طلبههای سطحی جایگزین شدند که به خاطر عدم ارتباط با نیروهای اصیل، حتی الفبای سیاست را هم بلد نبودند و در آن مدرسه جز درس آقای حاج شیخ هاشم قزوینی- که کسی جرئت تحکم به شخصیت نافذ و بینیاز او را نداشت- هیچ چیز با ارزشی باقی نماند. ایشان بدون اعتنا به تغییر و تحولات پیش آمده، چند صد طلبه را پرورش داد که بعدها بزرگترین یاران نهضت امام شدند. کسانی، چون شهید مطهری، استاد محمدتقی شریعتی، شهید آیتالله سعیدی و... همه از شاگردان حاج شیخ هاشم قزوینی بودند.
از آن به بعد شیخ محمود حلبی چه سرنوشتی پیدا کرد؟
شیخ محمود حلبی که با حضور کفایی دیگر هیچ زمینهای برای فعالیت در مشهد نداشت، به تهران مهاجرت و حرکت تازهای را آغاز کرد. او تصور میکرد که پس از کودتای ۲۸ مرداد، بهاییها با شگردها و فنون تازهای وارد حکومت میشوند تا یکییکی سنگرهای متعدد را فتح کنند و در کسوت نخستوزیر، وزیر و وکیل سرنوشت کشور را در دست بگیرند. از همه بدتر اینکه بهاییها جاسوسان و عمال سرسپرده صهیونیستها در ایران بودند. شیخ محمود حلبی با تشخیص این موضوع، فعالیت سیاسی خود را تبدیل به نوعی مخالفت مذهبی کرد و به تعبیر خودش تقیه را نه برای حفظ جان خود، که برای امکان ادامه فعالیت در فضایی که هرگونه مخالفت آشکار با حکومت در واقع نوعی خودکشی سیاسی بود، برگزید. وی با هماندیشی با مرحوم آقای فلسفی- که در آن برهه مطرود دربار نبود- و نیز با حمایتهای مرحوم آیتالله خوانساری و یکی دو بزرگ دیگر، افشای ماهیت بهائیت را آغاز کرد و، چون میدانست هیچ مبارزهای با حکومت آن روز میسر نیست، تعهد داد در سیاست دخالت نکند و اجازه تأسیس «انجمن خیریه حجتیه» را از رژیم گرفت. حکومت هم برای کسب آبرو برای خود، با ضمانت آیتالله خوانساری و آقای فلسفی و تعهد کتبی آقای حلبی به عدم فعالیت سیاسی، به او مجوز داد.
نظر مراجع و شخص حضرت امام در مورد فعالیتهای انجمن حجتیه چه بود؟
آنها درآغاز کار، این حرکت را بهقدری مشروع و هوشمندانه میدانستند که حتی امام هم اجازه مصرف وجوهات را برای پیشرفت مبارزه با بهائیت، به او دادند. کسانی که نه از سر احساسات که با عقل، درایت و هوشمندی با فضای بین سالهای ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲ آشنا هستند، بهخوبی میدانند ساواک در این سالها کاری کرده بود که مردم دیندار و بهخصوص روحانیت دچار توقف و حتی سکته تاریخی شدند و در تمام کشور غیر از معدودی مردان با تجربه، هوشمند و دیندار و جوانان غیور ملی مذهبی، آن هم به صورتی مخفی، فعالیتی صورت نمیگرفت و این جمع قلیل نیز همواره در معرض سرکوب و دستگیری و زندان شکنجه بودند. واقعاً کسی نمیتوانست نفس بکشد و سایه سنگین یأس بر همه جا گسترده شده بود. عدهای از جوانها هم مارکسیست یا التقاطی شده بودند. اگر کسی بتواند فضای قبل از شروع نهضت امام را بهدرستی درک کند، متوجه خواهد شد در آن فضای سنگین شیخ محمود حلبی تحت تأثیر چه عواملی به تأسیس انجمن حجتیه گرایش پیدا کرده بود. متأسفانه این انجمن پس از آغاز نهضت امام، کارکرد غلطی پیدا کرد.
آیا انجمن حجتیه با انجمن پیروان قرآن و مهدیه هم ارتباط داشت؟
خیر، انجمن حجتیه با «انجمن پیروان قرآن» و «مهدیه علیزاده» و دیگر انجمنها و مهدیهها ارتباطی نداشت، بلکه برعکس امروز که برخی از مالاندوزان مالک دعاهای ندبه پرهیاهو، تجملی و پر هزینه هستند، اینگونه کارها را انجام نمیداد. اعضای این انجمن تا مدتها ناشناس بودند و هر چند از نظر کمّی زیاد نبودند، اما از نظر کیفی به خاطر گزینشهای دقیق و سیاستمدارانه آقای حلبی و مدیریت خوب ایشان در مناظرات و مباحثات دینی و مذهبی، بهخصوص در زمینه مبارزه با بهائیت بهقدری قوی بودند که حضیرهالقدس بهاییها که با انواع ابزار تشویق و تطمیع سعی میکرد مردم را به سمت خود بکشاند، به همه نهادهای خود دستور داده بود از گفتوگو و مناظره با اعضای انجمن حجتیه پرهیز کنند. انجمن حجتیه با تمام محدودیتهایی که داشت و با تمام حمایتهایی که رژیم شاه از بهائیان میکرد، چنان تیشه به ریشه بهائیت میزد که سرانجام رژیم ناچار شد برای خنثی کردن فعالیتهای آن دست به ترفند جدیدی بزند و ساواک به شکل بسیار رندانهای در این انجمن نفوذ کند.
طرح رژیم برای نفوذ به فرآیند فعالیت انجمن حجتیه چه بود؟
انجمن حجتیه سیاسی و ضد رژیم نبود که حکومت بتواند این مسئله را دستاویز قرار بدهد و جلوی فعالیتهای آنها را بگیرد. اعضای این انجمن واقعاً معتقد بودند برای مبارزه با بهائیت، نباید با رژیم دربیفتند. از طرف دیگر کسانی هم نبودند که بشود مثل امثال مرحوم عابدزاده و کسانی که مهدیهها و دعاهای ندبهشان عاری از عمق واقعی بود، آنها را به سادگی در اختیار گرفت، لذا ساواک نفوذیهای خود را به صورت حامیان فرشتهصفت در میان اعضای انجمن جا انداخت تا به آنها القا کنند که با دست خالی نمیشود با بهاییهایی که شاه و دربار از آنان حمایت میکنند مبارزه کرد، زیرا بهاییها با حمایت رژیم در مناقصهها و مزایدههای دولتی برنده میشوند و پول درو میکنند و با این پولها مردم و مخصوصاً آدمهای سست عقیده را میخرند. پس چرا شما که افرادی متدین و معتبری هستید، در مزایدهها و مناقصهها شرکت نمیکنید و این ابزار مهم را از دست بهاییها نمیگیرید؟ خود آقای حلبی اهل دنیا نبود، اما فریب دشمن را خورد و پول را وسیله مهمی برای رسیدن به هدف انجمن دانست و در نتیجه مردان اقتصادی انجمن، وارد بازاری شدند که رژیم میخواست و آن هم بازار واردات اجناس پردرآمد تجملی بود، غافل از اینکه اگر تا به حال پیروزی و ظفری به دست آمده بود، به برکت تلاش خالصانه و سرمایه حلال بود و سرمایههای حرام همواره در طول تاریخ روح حقیقی مبارزات را از بین برده است و طلاهای امثال طلحه و زبیر مفسدهآفرین بودهاند.
به شکل مصداقی به فعالیت اقتصادی جدید انجمن حجتیه اشاراتی کنید.
در آن دوره تولید و انحصار نوشابه پپسیکولا در اختیار ثابت پاسال بهایی بود. انجمن حجتیه با گرفتن امتیاز کوکاکولا به خیال خود به مبارزه با بهاییها پرداخت. این اولین دامی بود که توانست شخصیت علمی و کلامی انجمن حجتیه را تبدیل به شخصیت اقتصادی سودجویانه کند و جنگ کفر و اسلام نزد آنان تبدیل به جنگ بین پپسیکولا و کوکاکولا شد! حضرت آقا که در آن زمان بیش از ۲۵ سال نداشتند به آنها گفتند: «اینقدر درگیر پپسیکولا و کوکاکولا که سود هر دوی آنها به یک جیب میرود، نشوید» و البته کو گوش شنوا؟ عده زیادی متوجه این حقه دشمن نشدند که سهمی از هر «کولا» یی که در هر جای عالم مصرف میشود، مستقیم به جیب صهیونیسم جهانی میرود و خدا نکند که دشمن از دروازه لفت و لیسهای اقتصادی وارد شود که خطرناکترین عرصههاست. این همان دامی است که نمایندگان مجلس را که محلل ورود دوم خردادیها به صحنه سیاست بودند، فریفت و راه گسترش انواع «کولا»ها را در کشور اسلامی ما هموار کرد و از گلوی آدمهای خرفت و نفوذیهای خائن، این فریاد عدالتخواهانه! را بیرون کشید که چرا همه نوشابهها مالیات بدهند و دوغ مالیات ندهد؟ و به این ترتیب بود که «کولا»های مختلف جا را برای نوشیدنیهای سالم داخلی تنگ کردند و ذائقه بچههای ما بهجای عادت کردن به نوشیدنیهای سالم به «کولا» عادت کرد و داشتههای ما که حاصل قرنها تجربه بهداشتی، غذایی و فرهنگی بود، زیر چکمههای «کولا»ها نابود شد. زهی تأسف و شرمندگی!
ظاهراً حجتیهایها در بازار ساخت و ساز هم بسط ید داشتند، اینطور نیست؟
بله، اولین مبارزه این مدلی و در واقع ساختوسازی آنها با همکاری بهاییها، بنای ایستگاه راهآهن مشهد بود. درآن دوره، ما کارخانه سنگ و موزائیک خارا داشتیم و عدهای از طرف انجمن آمدند که از ما موزائیک بخرند و آنجا بود که متوجه شدم انجمنیها مناقصه ساخت ایستگاه راهآهن مشهد را با شرکت شهرستانیهای ریش پروفسوری که خود را در بین متشرعان ریشدار و در مجالس دیگران مخالف با محاسن اسلامی میشناسانند ـ. بعدها بعضی از دوم خردادیها هم برای اعلان مخالفت با انقلاب اسلامی از همین روش استفاده کردندـ مناقصه ایستگاه راهآهن مشهد را بردهاند.
خیلیها هنوز هم انجمن حجتیه را همان انجمن حجتیه اولیه میدانند. دیدگاه شما در این باره چیست؟
اینها سخت در اشتباه هستند. آن انجمن خالص اولیه، وجود خارجی ندارد و مثل بسیاری از احزاب و گروهها که دستکم در ابتدای فعالیت نیات خالصانه داشتند، در قبرستان تاریخ آرمیده است. انجمن با نفوذ طلحهها و زبیرها و نفوذیها از ماهیت اصلی خود تهی شد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز با هر ترفندی در پی تحریف انقلاب اسلامی برآمد. این انجمن که در فاصله سالهای ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲ موفقترین جمعیت مذهبی بود، از سال ۱۳۳۸ به بعد گرفتار سرطان فعالیتهای اقتصادی پرشبهه شد و تارهای سرطانی طلحه و زبیری در جان بعضی از اعضای انجمن ریشه دواندند. کسانی هم که این تهدید مرموز و پنهان را تشخیص میدادند، فتنه را آنقدرها بزرگ و کشنده ندیدند و برای حفظ ساختار انجمن با این جریان موذی مدارا کردند، اما با آغاز نهضت امام ضربه محکمی از سوی جامعه به سر انجمن حجتیه فرود آمد که تعهد سپرده بود در سیاست دخالت نکند. متدینین در سایه روشنگریهای امام و جوشش نهضت امام بهتدریج از انجمن بیرون آمدند.
چه شد که انجمن حجتیه به تقابل با انقلاب اسلامی پرداخت؟
همانطور که اشاره کردم با آغاز نهضت امام در سال ۱۳۴۲ بسیاری از متدینین از انجمن جدا شدند و به خط امام پیوستند. عدهای هم دچار انحراف شدند و سعی کردند افراط و تفریط گذشته را با پیوستن به گروههای التقاطی از قبیل: مجاهدین خلق جبران کنند. عدهای به پیمان خود با ساواک برای پیشبرد هدف خود وفادار ماندند و تقیه پیشه کردند و کاری به حفظ دین نداشتند. جالب اینجاست که اینها به مبارزه با بهائیت، به شکل حرفه حزبی و ابزار بقا نگاه میکردند. همواره یک عده سیاهی لشکر هم هستند که اگر خدا توفیق بدهد در صف علی (ع) شمشیر میزنند و اگر نشد به صف معاویه میپیوندند! پس از پیروزی انقلاب به برکت انتخاباتی که ساختارش صرفاً با آرای کمّی شکل گرفته است، اغلب این متدینها جذب زر و تزویر شدند و مفسدهها آفریدند! عدهای هم که دیگر انجمنیهای دهه ۳۰ نبودند و سوراخ دعا را از سالها قبل پیدا کرده و به پول و پله زیادی دست پیدا کرده بودند، بدون توجه به اعتراض آگاهان و نقد دوستان، همچنان به روش زشت گذشته ادامه دادند و در عین حال هم با دوستان و متدینین تعارف و سلام و احوالپرسی داشتند و هم با هماندیشان رانتخوارشان پالوده میخوردند و هر لحظه انقلاب را بیشتر و بیشتر به تیررس دشمنان اقتصادی نزدیکتر کردند و شد آنچه که شد. اینها تنها به صورت و ظاهر عبادات بسنده کردند و کار سیاست را به دشمنان دین واگذاشتند. انجمن که ابتدای امر برای بقا و امکان ادامه فعالیتهای دینی تقیه مشروع را برگزیده بود، بهتدریج تسلیم دشمن شد و سیاستگذاریهای درون انجمن را به ساواک تفویض کرد و مجری بیجیره و مواجب امیال رژیم شد. اینها بهتدریج تقیه را به معنی حفظ جان و مال و نه حفظ دین گرفتند و سکوت تلخی را پیشه خود ساختند؛ سکوتی که اعتراض مبارزان حقیقی را به دنبال داشت. انجمن حجتیه از همان دوران حکومت شاه زخمهای مهلکی برداشت و تاریخ مصرفش به سر رسید، بنابراین نباید کسانی را که وسیله را هدف میپنداشتند، در زمره پایهگذاران این حرکت برشمرد. اینها کسانی هستند که پس از پیروزی انقلاب در جامعه ما نفوذ کردند و برای لیبرالیزه کردن اقتصاد کشور و عدم تحقق موازین اسلامی در اقتصاد، مالک پوسته انجمن شدند و اقتصاد را به وضعیتی رساندند که درمان دردهای آن فوقالعاده دشوار شده است.
حجتیهایها به اقتضای فرهنگ غربی و قبول بردگی غرب، چنان بندهایی به فرهنگ انقلاب اسلامی افکندهاند که باز کردن آنها با دندان هم سخت است. مصیبت دیگر این است که اینها با تکیه بر دانش و استدلالشان بعضی از رجال دستاندرکار را هم به غفلت انداختند و فرهنگ اسلامی را در برخی از شئون لیبرالیزه کردند! اینها پس از نفوذ به درون انقلاب در روزگار فقر و جنگ، با کامیونهای متعدد به واردات غیرضروری پرداختند و میپردازند و منتش را هم بر سر امت و حکومت میگذاشتند و میگذارند. عملکرد این نئوانجمنیها قابل تأمل و بررسی است.
نئوانجمنیها هم تعبیر جالبی است. پیامدهای عملکرد اینها در اقتصاد ایران را چگونه تحلیل میکنید؟
این زرپرستان متدیننما، تولیدات کشور را دچار ضرر و تولیدکنندگان را ورشکست کردند. اینها صنعت پیکان و نساجی ما را با واردات غیرضروری از صحنه خارج کرده و دامپروران ما را با سیاستهای مرموز فلج و دچار ضرر کردند تا سرمایههایشان را به بازارهای دلالی ببرند و چوپانهای ما را به بردگی هروئینفروشها فرستادند و با خیال راحت هر سال هزاران تن گوشت گاو دیوانه و گوسفندان تب برفکی و مرغهای آنفلوآنزایی را که در خارج میسوزاندند و به چاه میریختند وارد کردند و به خورد مردم دادند. ما هم غافل از اینکه این همان شرکت سابق گوشت مشترک بهاییها و شمس پهلوی است که حالا نئوانجمنیهای سابقاً طرفدار کوکاکولا آن را اداره میکنند! ما که با احیای گاوداری صنعتی میتوانستیم و میتوانیم صادرکننده لبنیات باشیم، از برکت وجود حضرات نئوانجمنی، حالا هر سال واردکننده لاشهها و شیرخشکهای ناشناخته هستیم.
شما همواره در این زمینهها هشدارهای شدیدی دادهاید. آیا از سوی این جریان صدمهای هم دیدهاید؟
بارها و بارها. در دهه ۷۰ در کیهان مقالهای در این زمینه نوشتم. دوره وزارت فروزش بود. به مدیران فرهنگی خراسان پیام دادند جلوی این نویسنده را بگیرید و صدایش را خفه کنید. به آنها پاسخ داده شد این کار شدنی نیست. به همین دلیل یک روز گروهی مسلح به خانهام ریختند و مرا چشمبسته بردند و به سیاهچالی انداختند و اگر تلاشهای همسرم و رجوع به دفتر رهبری نبود، معلوم نبود عاقبتم چه شود. البته من باز هم به حکم وظیفه نوشتم و گفتم و آنها هم در هر فرصتی و به هر شکلی که توانستند به من ضربه زدند. از جمله اینکه با حیلههای موجه! دامداری شرکت ما را که سالانه صد تن گوشت مرغوب و چند هزار بره مادر تولید میکرد تعطیل کردند. مصائبی که این مدیران غربزده ریشدار یقه گرد یعنی بازماندگان انجمن حجتیه دستساخت انگلستان بر سر ما و بهخصوص اقتصاد این کشور آوردهاند یکی دو تا نیست.
سخن آخر؟
ما این افراد را «انجمن حجتیه دوم» مینامیم، در حالی که بسیاری عمداً یا اشتباهی آنها را همان «انجمنیهای دوره اول» مینامند و آن مؤمنان را که در آن شرایط سخت مبارزه مشروعی را با بهائیت شروع کرده بودند با اینهایی که درد دین ندارند یکی میدانند و این یک خبط تاریخی بزرگ است.
ممنون از فرصتی که در اختیارمان قرار دادید.