زندهیاد عزتالله انتظامی در بستری کاملاً سیاسی فعالیت هنری خود را آغاز کرد و تا پایان نیز کم و بیش در تعامل با سیاست و حاشیههای آن بود. او در گفتوشنودی که پیش روی شماست، به بازگویی شمهای از خاطرات خود در این باره پرداخته است. امید آنکه مقبول افتد.
شاید بهتر باشد که از این نقطه آغاز کنیم. نخستین بار کی و چگونه سر و کارتان با ساواک افتاد و چرا؟
من کار تئاتر را با پیشپردهخوانی شروع کردم. یکی از دوستان برادرم که اشتیاقم را به کار نمایش دید، مرا به مهدی بامداد، صاحب تماشاخانه کشور معرفی کرد. من رفتم آنجا و برایشان شعری را خواندم و خیلی خوششان آمد و همان شب مرا روی صحنه فرستادند.
چند سال داشتید؟
حدود ۱۵، ۱۴ سال. آن شب از ذوق تا صبح خوابم نبرد. از فردای آن روز، به آنجا میرفتم و هر کاری که از دستم برمیآمد، میکردم تا فقط اخراجم نکنند. بعد به تماشاخانه هنر در لالهزار رفتم و در آنجا بود که پیشپرده خواندم و خیلی زود مورد توجه قرار گرفتم.
چه سالی؟
سال ۱۳۲۱ یا ۱۳۲۲. بعد آقای رجا رئیس رادیو از من خواست به رادیو بروم و صبح جمعه برنامه اجرا کنم. من هم رفتم و پدرم فهمید و حسابی جنجال به راه انداخت! در پیشپردهخوانی، مشکلات مردم به صورت اشعار طنز اجرا میشد. بیشتر شعرها را هم پرویز خطیبی، نواب صفا و ابوالقاسم حالت روی آهنگهای مشهور روز میگذاشتند. تماشاچیها خیلی از این پیشپردهها خوششان میآمد، چون دردها و مشکلات خودشان را در آنها میشنیدند و میدیدند. این پیشپردهها بهقدری طرفدار داشت که اگر تئاتری پیشپرده نداشت، کسی برای تماشای آن نمیآمد!
یادتان هست چه موضوعاتی در پیشپردهخوانی مطرح میشدند؟
یکی از آنها وضعیت نان بود. در زمان جنگ، در نان هر چیزی که تصورش را بکنید پیدا میشد. اوایل شعرها را روی آهنگهای خارجی میگذاشتند. اولین کسی که برای پیشپرده آهنگ ساخت، اسماعیل مهرتاش بود. پرویز خطیبی هم برایش شعر گفت. قطعهای بود به نام کارمند که آن را جوانی به اسم عباس حکمتشعار خواند. بعد که او رفت، من پیشپردهها را میخواندم. یادم هست حمید قنبری پیشپردهای به اسم «چاقوکش» را خواند. اوایل پیشپردهخوانها لباسهای فرنگی میپوشیدند، ولی بعد لباس و شخصیتهای ایرانی همراه با موضوعات روز جا افتاد. یک بار من با لباس فقیری درب و داغان، شعری از ابوالقاسم حالت به نام «نفت» را خواندم که مضمون آن سیاسی بود و مردم خیلی خوششان آمد و حسابی تشویقم کردند. کمکم کار پیشپردهخوانی به جایی کشید که گفتند: باید برای پیشپردهها هم مثل نمایشها از وزارت کشور مجوز گرفته شود، چون مضامین آنها خیلی تند و انتقادی شده بود. یادم هست مسئول بررسی نمایشنامهها، خانمی امریکایی به اسم میس کوک بود. برای گرفتن مجوز پیشپردهخوانی خودم پیش میس کوک میرفتم و چند ورقه سفید هم با خودم میبردم. موقع پیشپرده خواندن جلوی او، آنقدر عصبانیاش میکردم که بلند میشد و از اتاق میرفت بیرون! من هم مهرش را برمیداشتم و پای چند ورقه سفید میزدم و آنها را میبردم و پیشپردهها را روی آنها مینوشتم! یکی از این پیشپردهها شعری بود از پرویز خطیبی به اسم «قاسم کوری». تمام پیشپرده به ظاهر تعریف از دولت، ولی در واقع انتقاد از آن بود. در وزارت کشور متوجه شدند که امکان ندارد مجوز چنین پیشپردهای را داده باشند و قضیه لو رفت. از وزارت کشور مأموری آمد. بعد هم سپهبد احمدی آمد و تهدیدمان کرد. یک سرگرد شهربانی و مأمور اجرای حکم هم آمد روی صحنه و جلوی روی جمعیت سیلی محکمی به من زد که با اعتراض تماشاچیها روبهرو شد. تئاتر را تعطیل کردند و مرا به زندان بردند. خلاصه کار بالا گرفت و روزنامه رهبر حزب توده هم حسابی شلوغش کرد.
چند بار برای پیشپردهخوانی سر و کارتان به زندان افتاد؟
چند باری بود. اولین بار در سال ۱۳۲۴ به خاطر پیشپرده تهران مصور- که شعر آن از پرویز خطیبی بود- مرا گرفتند. احمد دهقان، مدیر مجله تهران مصور با دولت رابطه خوبی داشت و وقتی مجلهاش را مسخره کردیم، کاری کرد که من بازداشت شوم. یک بار هم سر پیشپردهخوانی خواب دکتر مصدق مرا دستگیر کردند یا شعر حمال بازار که مضامین تند انتقادی داشت. پیشپردهخوانی به مرور زمان محتوای تند و بسیار جدی و سیاسی پیدا کرده بود و مردم خیلی خوششان میآمد. پیشپردهخوانی از همان ابتدا رنگ و بوی اجتماعی داشت و کمکم سیاسی شد و به همین دلیل، ما هم راه زندان را یاد گرفتیم. ساواک بیشتر از همه به پیشپردهخوانها و شعرا حساسیت نشان میداد و همیشه اولین سؤالی که در بازجوییها میپرسیدند این بود که: شعر این پیشپرده را چه کسی گفته است؟ بعد هم از پیشپردهخوان میپرسیدند منظورت از خواندن این پیشپرده چه بود. من هم همیشه خودم را به تجاهل میزدم و میگفتم: من از این چیزها خبر ندارم! شبی پنج تومان میگیرم و هر چه را که به دستم میدهند، میخوانم. نه معنی شعرها را میفهمم، نه منظوری دارم. مردم میخندند و من هم خوشم میآید.
اشاره کردید به خاطر پیشپرده به زندان رفتید. از آن اوضاع و شرایط برایمان بگویید.
بار اول که همان بود افسر شهربانی روی صحنه سیلی به گوشم زد. بار دوم به خاطر پیشپرده «قاسم کوری» بود که یک هفته بازداشت بودم و با قید ضمانت آزاد و حدود هشت نه ماه بعد محاکمه شدم. قبل از شروع محاکمه به دادسرا رفتم. در آنجا افسر پلیس خوبی به اسم صادقی بود که من از قبل با او آشنا و دوست بودم.
چگونه؟
در زندان قصر با بچههای جیببر، نمایشنامهای را کار کردم که زندانیها و مقامات زندان خیلی خوششان آمد. رئیس شهربانی به من گفت: دیپلم که گرفتی برو دانشگاه پلیس. خیلی از همکلاسیهایم رفتند، ولی من دوست نداشتم پلیس شوم. از آنجا بود که با صادقی دوست شدم. وقتی قضیه محاکمه پیش آمد، قول داد بیاید و به من کمک کند. در روز دادگاه قاضی از من پرسید: شعر این پیشپرده را چه کسی گفته است؟ من طبق معمول خود را به تجاهل زدم و گفتم: «خبر ندارم، من حقوقبگیر تئاتر هستم و هر چه را به دستم بدهند میخوانم، چون اگر این کار را نکنم، مرا بیرون میکنند». پرسید: چرا «قاسم کوری» را خواندی؟ نمیدانی معنی این شعرها چیست؟ بعد هم موقع خواندن چرا دائماً چشمهایت را باز و بسته میکردی و ادا در میآوردی؟ گفتم: «ادا نبود، نور پروژکتورها چشمم را میزد و مجبور بودم گاهی چشمهایم را ببندم، من اصلاً از این چیزهایی که شما میگویید سر درنمیآورم، اصلاً چنین چیزهایی در برنامه ما نبود. البته قاضی میدانست همه این حرفها را دارم الکی میزنم، ولی نتوانست از من آتو بگیرد». بالاخره از من تعهد گرفتند دیگر از این حرفها نزنم و از این کارها نکنم. البته من هم گوش ندادم و چند بار دیگر هم سر و کارم به شهربانی و دادگاه و ساواک و زندان موقت افتاد. دائماً تعهد میدادم و میآمدم بیرون و دو باره کار خودم را میکردم.
در این رفت و آمدهای دائمی از شما نمیپرسیدند چرا زیر قولتان میزنید؟
نه، اوضاع شلوغتر از این حرفها بود. جاهایی که مرا برای بازخواست احضار میکردند فرق میکرد و تشکیلات مرتبی هم نبود که بدانند دفعه قبل چه تعهدی دادهای! به شکل روزمره با مسائلی که به نظر آنها ضد امنیتی بود، برخورد میکردند.
وقتی تئاتر را تعطیل میکردند، صاحبان تئاتر چه میکردند؟
معمولاً با دادن پول قضیه را فیصله میدادند.
خاطره خاصی در این زمینه یادتان هست؟
یک بار میخواستند عبدالحسین نوشین را محاکمه کنند و ما رفتیم جلوی شهربانی که وارد دادگاه شویم، ولی اجازه ندادند. من خیلی جوان شلوغی بودم و دائماً پاسبانها را اذیت میکردم. دیدم چارهای نیست و باید کاری کنم و داد زدم: «آی زلزله! آی زلزله!» اوضاع ریخت به هم و رئیس انتظامات شهربانی، سرهنگ قهرمانی - که سابقه من دستش بود- فهمید دارم چه کار میکنم و پس گردنم را چسبید و کشانکشان مرا برد. بعد هم صورتجلسه کردند که عدهای قصد حمله به شهربانی را داشتند! بعد هم به من گفتند: «به شهربانی حمله میکنی؟ خیالت تخت که فردا صبح اعدام میشوی و، چون به اعدامیها غذا نمیدهند، امشب هم باید گرسنه بخوابی!» تا نیمههای شب مرا بیدار نگه داشتند تا بالاخره تیمساری آمد و از من پرسید: «کجا کار میکنی؟» الکی جواب دادم: «تئاتر گیتی!» زنگ زدند به رئیس آنجا مرحوم صادقپور. او هم مردانگی کرد و لو نداد. از او پرسیدند: چه جور آدمی است؟ صادقپور هم جواب داد: بچه خوبی است، فقط کمی خل است و گاهی حرفهای پرت و پلا میزند! تیمسار که خیالش از بابت خل بودنم راحت شده بود، صدایم زد و از من قول گرفت دیگر پرت و پلا نگویم. غالباً یکی از اقوام مادرم به اسم سرهنگ انتظامی ضمانتم را میکرد و آزادم میکردند.
چرا به خواندن پیشپردههای سیاسی علاقه نشان میدادید؟
چون مردم خیلی خوششان میآمد و پیشپردهخوانی برای آدم شهرت و محبوبیت میآورد. وقتی تماشاچیها از ته دل میخندیدند، آدم سر ذوق میآمد که کارهای بهتر و جدیدتری را به آنها ارائه بدهد. به نظر من بیان مضامین در قالب طنز در عین حال که بسیار دشوار است، اما تأثیر آن از هر چیز دیگری بیشتر است. مردم هم طنز را دوست دارند، چون بیان دردهای خودشان به زبانی شیرین است. خود من به طنزهای فاخر و تأثیرگذار علاقه زیادی دارم و هر بار که میسر شده است اجرا کردهام.
جنابعالی در سینما در فیلمهایی بازی کردهاید که اکثر آنها صبغه پررنگ اجتماعی و سیاسی دارند، از جمله فیلم گاو، پستچی، بیتا، دایره مینا، صادق کرده و... آیا این فیلمها برای شما تولید دردسر نکردند؟
چرا. فیلم گاو، تقریباً اولین فیلم سینمایی من بود و میخواستم در آن سنگتمام بگذارم، به همین دلیل روی آن تحقیق و ممارست زیادی کردم. من، چون از تئاتر آمده بودم، بهشدت از غلبه فضای تئاتری بر فیلم نگران بودم، اما با درایت مهرجویی و حضور مؤثر و گهگاه خودِ ساعدی، فیلم خوبی از کار درآمد و با استقبال عجیبی از سوی تماشاچیان روبهرو شد. یادم هست اولین بار فیلم را همراه جلال آلاحمد، منوچهر انور، بهمن فرسی و خانم مهین تجدد، در سالن هنرهای زیبا دیدم. وقتی فیلم در جشن هنر شیراز به نمایش درآمد، همراه مردم عادی دیدم. البته ما را به بالکن بردند که مردم متوجه حضورمان نشوند. وقتی شور و هیجان مردم را دیدم، دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و روی زمین نشستم و گریه کردم. بسیار خوشحال بودم که اولین کارم در سینما تا این حد مورد توجه مردم قرار گرفته است. بعد هم که فیلم با هزار دردسر وترفند برای شرکت در جشنوارههای خارجی فرستاده شد، چون مسئولان نمیخواستند این فیلم در خارج دیده شود. بالاخره هم فیلم را توقیف کردند!
چرا؟
میگفتند: سازندگان فیلم خواستهاند فقر روستاها را به نمایش بگذارند و انقلاب سفید را زیر سؤال ببرند! بعد قبول کردند که فیلم به شکلی کاملاً محدود در سینما کاپری (بهمن) نمایش داده شود، ولی اگر سر و صدایی توسط مردم راه افتاد، نمایش آن متوقف شود که خوشبختانه اینطور نشد و با همان یک سینما هم فیلم خیلی خوب دیده شد.
اشاره کردید که رژیم به هیچ وجه مایل نبود که فیلم در خارج دیده شود. پس چگونه آن را به جشنوارهها رساندید؟
برای خروج فیلم از ایران و رساندنش به جشنواره ونیز کلک زدیم!
چطور؟
شبانه فیلم را در چمدان مهرجویی جاسازی کردیم و مهرجویی با پروازی که از هند میآمد و قرار بود چند دقیقه در فرودگاه مهرآباد توقف کند، پرواز کرد. وقتی که او توانست فیلم را ببرد، من به بهارلو گفتم: «گاو پرید!» این فیلم در جشنواره ونیز بهشدت مورد توجه قرار گرفت، ولی باز هم در ایران به آن توجه نکردند.
خود من این فیلم را در سینمای ایران فیلم شاخصی میدانستم و استقبال مردم و گذر زمان هم نشان داد که اشتباه نمیکردم. این فیلم در جشنواره شیکاگو جایزه بهترین بازیگر را برد، اما باز هم در داخل کشور هیچ توجهی از سوی مسئولان به آن نشد! مرحوم میثاقیه تهیهکننده فیلم، خیلی از این موضوع عصبانی بود که چرا جوایز این فیلم را در هیچ جا اعلام نمیکنند. برای همین خودش جشنی را ترتیب داد و همه را دعوت کرد و در حضور عدهای از هنرمندان به من جایزه دادند.
در «صادق کرده» شما نقش یک ژاندارم را بازی کردید. این فیلم برای شما چالش خاصی نداشت؟
خود من اگر بودم، نمیتوانستم با شخصیت دامادم در آن فیلم کنار بیایم. اما اگر فیلم به آن شکل طراحی نمیشد، قطعاً نمیتوانست از زیر تیغ سانسور بیرون بیاید. به هرحال من باید نقش یک ژاندارم وظیفهشناس را بازی میکردم که باید قاتل را هرچند که دامادش هم باشد دستگیر کند و تحویل بدهد.
به هر حال ناصرتقوایی صادقکُرده هم باید محتاطانهتر قدم برمیداشت، چون فیلم «آرامش در حضور دیگران» او توقیف شده بود...
احتمالاً این مسئله هم بیتأثیر نبوده، چون تقوایی از توقیف آن فیلم خیلی لطمه خورد. از طرفی سرمایهگذار فیلم صادقکرده، بخش خصوصی بود و تقوایی باید به بازگشت سرمایه هم فکر میکرد. مخصوصاً که در آن زمان فیلمهای تجاری زیادی ساخته میشدند. تقوایی کارگردان بزرگی است و بسیاری از ویژگیهای منفی کارگردانهای دیگر را ندارد.
فیلم «دایره مینا» هم توقیف شد. علت چه بود؟
در آن دوران کلاً روی فیلمهای مهرجویی حساسیت داشتند و میدانستند که او صرفاً قصهای را روایت نمیکند و حرف و انتقاد جدی دارد. دکتر اقبال مخالف جدی و سرسخت فیلم دایره مینا بود و میگفت: آبروی کل نظام پزشکی و بهداری ایران را به باد داده است! حتی پهلبد مرا خواست و گفت: «حالا دیگر نقش ساواکی را بازی میکنی؟» گفتم: «ساواکی کدام است؟» پرسید: «مگر اسمت سامری نیست و خون مردم را نمیگیری؟» حتماً خودشان میدانستند وقتی که پای کشیدن خون و آزار و اذیت در بین باشد، یک پای قضیه ساواک است! من خود را به تجاهل زدم و گفتم: «من در این فیلم کارم خرید و فروش خون است که یک مسئله پزشکی و بهداشتی است و از نظر من ربطی به ساواک ندارد». پهلبد خیلی روی این چیزها حساس بود. از آنجا که دکتر اقبال ابداً کوتاه نمیآمد، فیلم همچنان توقیف بود تا وقتی که او مرد و پس از آن بود که فیلم اکران شد.
البته بماند که تمثیلهای فیلم گاهی چندان هم بیارتباط به ساواک نبود؟
بسیاری از این تمثیلها را از فیلم درآوردند، اما به هر حال باز هم از بعضی از جملات و اشارات میشود به بعضی چیزها پی برد.
داستان فیلم «حاجی واشنگتن» چه بود؟ چرا جلوی نمایش را گرفتند؟
چون مردم برای تشویق من تکبیر گفتند! مرحوم حاتمی روی صحنه آمد و با بزرگواری تمام دستم را بوسید و مردم شروع کردند به تکبیر گفتن! همان موقع بود که به من گفتند: نخواهند گذاشت فیلمت اکران شود! البته کوتاهی از تلویزیون بود، وگرنه اگر بخش خصوصی تهیهکننده آن بود، توقیف نمیشد. شنیدم که همه مسئولان دولتی فیلم را دیده و پسندیدهاند. به هر حال فیلم را هشت سال بعد و در سال ۶۹ نشان دادند. خود من هم علت اکران نشدن این فیلم را نفهمیدم، چون نه هدف سیاسی و نه صحنه خاصی داشت. توقیفکنندگان فیلم دلیل مسخرهای آورده بودند که اینها میخواستهاند نماینده کشور را آدم مسئلهداری نشان بدهند. جالب اینجاست که منِ بازیگر هرگز چنین دریافتی از نقش خودم نداشتم و مطمئن هستم که علی حاتمی هم چنین غرضی نداشت.
دلیل توقیف فیلم بانو چه بود؟
شنیدم که گفته بودند این آدمهای شارلاتان فیلم نماینده طبقه پایین اجتماع و آن خانه نمادی از ایران است. از اینجور تعبیرهای عجیب و غریب در هنگام نمایش «آی با کلاه، آی بیکلاه» هم زیاد شنیدم. من واقعاً این جور تفسیرها را قبول ندارم. بخواهیم با آثار نمایشی به این شکل برخورد کنیم و هیچ انتقادی را تاب نیاوریم، نهایتاً با یک مشت آثار پیش پا افتاده و خنثی روبهرو خواهیم بود.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.