کد خبر: 877495
تاریخ انتشار: ۲۹ مهر ۱۳۹۶ - ۲۱:۴۷
ماجراي دستكاري شناسنامه شهيد بهمن تيمورنيا به نقل از پسرعمويش
حافظه خيلي از ما ايراني‌ها كه هشت سال جنگ تحميلي را چه در جبهه يا پشت جبهه درك كرده‌ايم، مملو از خاطرات و روايت‌هاي ناگفته‌اي است...
فريده موسوي

حافظه خيلي از ما ايراني‌ها كه هشت سال جنگ تحميلي را چه در جبهه يا پشت جبهه درك كرده‌ايم، مملو از خاطرات و روايت‌هاي ناگفته‌اي است كه سايه آن در اذهان‌مان سنگيني مي‌كند. گاهي تريبوني لازم است تا هر كدام از ما تجربه‌هاي دوران باشكوه دفاع مقدس را بيان كنيم و ديگران را در شيريني‌ها و سختي‌هاي اين تجربيات شريك سازيم. چند وقت پيش كه براي تهيه گزارش از خانواده شهيدي به يكي از مناطق جنوبي تهران رفت بودم، با حفظ‌الله تيموري پسر عموي شهيد بهمن تيمورنيا آشنا شدم. آقاي تيموري كه متوجه شده بود خبرنگار هستم، ماجراي جبهه رفتن پسرعمويش را برايم تعريف كرد. ماجرايي شنيدني كه حيف ديديم در صفحه ايثار و مقاومت با خوانندگان عزيزمان در ميان نگذاريم. روايت پسر عموي شهيد بهمن تيمورنيا را پيش رو داريد. 
 
رفاقتي ديرينه
با بهمن تقريباً هم‌سن و سال بودم. البته سن من دو، سه سالي از او بيشتر بود ولي دوستي و رفاقت خوبي بين‌مان برقرار بود. بهمن سال 48 دنيا آمد و اوايل جنگ فقط 11 سال داشت. از بچگي سر نترسي داشت و آدم شجاعي بود، از همان سن كم آهنگ رفتن به جبهه سر داد.  عمويم (پدر بهمن) اصلاً موافق حضور او در جبهه نبود. حق هم داشت. قد و قواره يك نوجوان كم سن و سال تناسبي با جبهه نداشت ولي بهمن بچه‌اي نبود كه به اين راحتي‌ها كوتاه بيايد. پسرعمو يك خواهر بزرگ‌تر به نام عادله داشت كه چند سال قبل فوت كرده بود. شناسنامه‌اش هم هنوز باطل نشده بود. بهمن نقشه‌اي طرح كرد و شناسنامه خواهرش را مخفيانه برداشت. عكسش را روي آن چسباند و با مهارت «هـ» آخر اسم عادله را برداشت و نام عادل باقي ماند. عكسش را هم كه روي شناسنامه زده بود. 
 
بهمن در جبهه
بهمن تعريف كرده بود كه وقتي براي اعزام اقدام كردم، هول و ولا داشتم اما خدا خدا مي‌كردم مسئولان متوجه نشوند. خلاصه مي‌رود و با اعزامش موافقت مي‌شود. چند وقتي كه گذشت و از بهمن خبري نشد، عمويم تازه متوجه شد كه او براي آموزشي رفته است. سعي كرد او را برگرداند كه موفق نشد و عاقبت پاي بهمن به جبهه باز شد. 
راستش من نمي‌دانم پسرعمو توي جبهه چه‌ ديد و چه كرد. چند ماه در جبهه بود و آدم ديگري شده بود. آن روزها هر رزمنده كم سن و سالي كه پايش به منطقه باز مي‌شد، با پختگي خاصي برمي‌گشت. مثل بهمن خودمان كه براي خودش مرد شده بود. البته او از خردسالي‌اش بچه آرام و سر به زيري بود. خوب درس مي‌خواند و شاگرد زرنگي بود ولي از اول راهنمايي درس را ول كرد كه به جبهه برود. به قول حضرت امام رفت تا در دانشگاه جبهه، درس ياد بگيرد. آن هم چه دانشگاهي كه او را متحول كرد. 

وقتي كه بهمن رزمنده را مي‌ديدم، باور نمي‌كردم او همان همبازي دوران كودكي‌ام است. بچگي‌ها خيلي با هم بازي مي‌كرديم. خصوصيتي كه پسرعمو داشت، احترام به بزرگ‌تر و خصوصاً پدر و مادرش بود. وقتي بهمن درس را رها كرد و به جبهه رفت، از او پرسيدم چرا اين كار را كرده است؟ بهتر نبود درسش را ادامه مي‌داد؟ در جواب‌ گفت وقتي ولي فقيه زمان حضرت امام مي‌گويد جبهه دانشگاه است، ديگر حرفي براي ما باقي نمي‌ماند. درس هم اگر بخواهد ادامه پيدا كند مي‌توان در همان جبهه خواند و ادامه داد. 
پسرعمو در سال 1364 به شهادت رسيد. شنيدم كه تمام بدنش بر اثر برخورد تركش خمپاره پاره پاره شده بود. او را در شهر آبا و اجدادي‌مان خلخال دفن كردند. آن زمان فقط 16 سالش بود. يك نوجوان 16 ساله اما نوراني و باصفا كه براي حفظ و آرامش كشورش از جان گذشت و به شهادت رسيد. 

من شايد دو، سه سالي از بهمن بزرگ‌تر بودم ولي درس‌ها از او ياد گرفتم كه فراموش‌ناشدني است. يعني نسل آنها نسل خاصي بود كه مردانگي را از كودكي و نوجواني آغاز مي‌كرد. آنها خيلي زود مرد شدند و زود به آنچه مي‌خواستند رسيدند. شهادت حق جهاد خالصانه‌شان بود. من خيلي وقت‌ها وقتي به خاطره دستكاري شناسنامه بهمن فكر مي‌كنم، مي‌بينم اينها براي حفظ كشورشان چه كارهايي كه نمي‌كردند. امثال بهمن مثل هر آدم ديگري زيبايي‌هاي دنيا را مي‌ديدند، اما نگاه‌شان با نگاه ما تفاوت داشت كه فقط زيبايي‌هاي ظاهري را نديدند و با چنين نگاهي شهادت را نصيب خود كردند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار