غلامحسين بهبودي
شهید عباس دانشگر 18 اردیبهشت ماه 1372 در شهرستان سمنان به دنیا آمد. در پنجم مهرماه 1390 وارد دانشگاه امام حسین(ع) شد و در بیستم خردادماه 1395 در حالی که تنها 23 سال داشت در منطقه خلصه در حومه جنوبی شهر حلب سوریه با موشک تاو آمریکایی به شهادت رسید. او وصيتنامه زيبايي از خود به يادگار گذاشته كه در فضاي مجازي بازتاب بسياري يافته است. در گفتوگو با يكي از رزمندگان دفاع مقدس كه در جبهه دفاع از حرم نيز حضور يافته و خود را براي ما حاجمولايي معرفي ميكند، سعي كرديم به ويژگيهاي اين وصيتنامه بيشتر بپردازيم.
50 سال عبادتامام خميني(ره) خطاب به علما و بزرگان ميفرمايند: «پنجاه سال عبادتتان قبول، يك روز هم وصيتنامه يك شهيد را بخوانيد.» از همين كلام امام به خوبي ميتوانيم به اهميت توجه و تفكر به وصيتنامه شهدا پي ببريم. اين طور نيست كه يك جوان كم سن و سال قلم به دست بگيرد و چيزهايي روي برگه بياورد. اينها همه گنجينههايي هستند كه بايد براي نسلهاي آتي حفظ شوند.
من كجا و شهدا كجا«آخر من كجا و شهدا كجا»، وصيتنامه شهيد دانشگر با همين جمله آغاز ميشود. نوشته بود كه خجالت ميكشد مثل شهدا وصيت كند: «من ريزهخوار سفره آنان هم نيستم» اما من اگر هنگام نوشتن اين جملات در كنار عباسآقا بودم! به او ميگفتم شهداي دفاع مقدس آدمهاي دستنيافتني نبودند. فرقشان اين بود كه روحشان را پرورش دادند و آماده تقديم جان خويش به پروردگارشان شدند. همان كاري كه عباس دانشگر هم انجام داد. البته برداشت من از اين جملات ابراز ارادتي است كه شهيد دانشگر نسبت به شهدا داشت و ميزان احترامش باعث شده تا در توصيف شهدا و مسير شهادت از چنين جملاتي استفاده كند: «شهيد شهادت را به چنگ ميآورد. راه درازي را طي ميكند تا به آن مقام ميرسد. اما من چه...؟»
تلنگري براي مادر وصيتنامه خيلي از شهدا ديدم وقتي از كاستي يا ضعفي شكايت ميكنند، تلنگري است براي خيلي از ما تا به خودمان بياييم. مثلاً امام علي(ع) كه معصوم هستند، گاهي در مناجاتشان طوري از بيم خدا حرف ميزنند كه آدم فكر ميكند يك فرد گناهكار اين حرفها را ميزند. در صورتي كه اولاً خوف خدا از نشانههاي مؤمن است، در ثاني حرفهاي مولا تلنگري است براي همه ما تا به خودمان بياييم و بفهميم كجاي كار هستيم.
دانشگر در بخشي از وصيتنامهاش مينويسد: «سياهي گناه چهرهام را پوشانده و تنم را لَخت و كسل كرده است» چقدر اين حرف شرح حال امثال ماست. به قول امام علي(ع) هر چه از عمرمان ميگذرد و به مرگ نزديكتر ميشويم، بدتر خوابمان سنگينتر ميشود و به دنيا وابستهتر ميشويم. انگار كه تنبل و كسل شده باشيم. دانشگر مينويسد: «حركت جوهره اصلي انسان است و گناه زنجير». او از حركتي مينويسد كه رو به تعالي است و توقف در آن معنا ندارد. مگر كسي كه گناه تنبل و كسلش كرده باشد. يا به تعبير خود شهيد گناه زنجيري ميشود كه آدم را از جوهره اصلياش كه حركت است، بازميدارد.
زندگي نه به هر قيمتيدر ادامه وصيتنامه شهيد دانشگر ميخوانيم: «من سكون را دوست ندارم. عادت به سكون بلاي بزرگ پيروان حق است. سكونم مرا بيچاره كرده. در اين حركت عالم به سمت معبود حقيقي، دست و پايم را اسير خود كرده، انسان كر ميشود، كور ميشود، نفهم ميشود، گنگ ميشود و باز هم زندگي ميكند.» در قرآن هم از حركت انسان به تعالي و به سوي خدا زياد ياد شده است. «اي انسان، حقّا كه تو به سوي پروردگار خود به سختي در تلاشي و او را ملاقات خواهي كرد.» (سوره انشقاق)
اما خيلي از ما وقتي از اين حركت بازميايستيم، انگار نه انگار! باز به زندگي خودمان ادامه ميدهيم اما دانشگر ميگويد حاضر نيست به سكون دچار شود و باز هم زندگي كند. زندگي نه به هر قيمتي: «بعد از مدتي مست ميشود (انسان) و عادت ميكند به مستي و واي به حالمان اگر در مستي خوش بگذرانيم و درد نداشته باشيم.»
در ادبيات ما هم آدم بيدرد و بيخيال مطرود است. اينجاست كه شاعر ميگويد «مرد را دردي اگر باشد خوش است/ درد بيدردي علاجش آتش است». شهيد دانشگر هم همين را ميگويد. مينويسد: «درد را انسان بيهوش نميكشد، انسان خواب، نميفهمد درد را، انسان باهوش و بيدار ميفهمد. راستي! دردهايم كو؟» اين عجب سؤالي است. دردهاي ما كه بيشتر خوردن و بهتر پوشيدن و بيشتر پز دادن است. اما درد اصلي چيز ديگري است. همان سكون و بيحالي و سستي كه شهيد از آن مينالد.
در پايان شهيد دانشگر از خدايش ميخواهد كه هوشيارش كند. «صداي العطش ميشنوم. صداي حرم ميآيد گوش عالم كر است... مرضي بالاتر از اين؟ چرا درماني برايش جستوجو نميكنيم؟ روحمان از بين رفته و سرگرم بازيچه دنياييم.» به نظر من اين همان راز شهادت عباس دانشگر است. او نميخواست خفته باشد. سست باشد و به مرض سكون و كري مبتلا شود. او از خدا حركت خواست و وقتي حركت كرد، خدا هم بركتش را در شهادت داد و عباس دانشگر را براي خودش خريد.