عليرضا محمدي
اين روزها تصويري در شبكههاي مجازي دست به دست ميشود كه شباهت عجيبي به عصر عاشورا دارد. در اين تصوير يك رزمنده مدافع حرم را ميبينيم كه توسط داعش اسير شده و عجيبتر آنكه فرد پشت سري او شباهت خاصي به بازيگرهاي نقش منفي فيلمهاي مذهبي- تاريخي دارد. در اين تصوير به قدري از نمادهاي شناخته شده در صنعت فيلمسازي ميبينيم كه برخي را به اشتباه انداخته بود «شايد صحنهسازي و فتوشاپ باشد».
همه چيز در اين تصوير نمادين به نظر ميرسد. يك رزمنده با صلابت با نگاههايي پر غرور، اسيركنندهاش كه خنجري به دست دارد و چشمهايش به شكل اغراقآميزي بيروح و خشن به نظر ميرسند. پشت تصوير نيز دود و گرد و خاك و حتي خيمه ديده ميشود. همانند آنچه از عصر عاشورا شنيدهايم و به حتم همگيمان حداقل يكبار آن را در ذهن تجسم كردهايم.
اما چيزي كه تصوير را عجيب ميكند، اين است كه تمامش واقعي است. نام و نشاني رزمنده و اسيركنندههايش مشخص است. حتي منطقه وقوع حادثه، زمان و... همه مطابق با واقعيتهاي عيني هستند. حالا ما ميدانيم نام رزمنده «محسن حججي» از رزمندگان لشكر زرهي 8 نجف اشرف است. كساني كه او را اسير كردهاند نيز گروهي موسوم به داعش هستند كه چند سالي ميشود جنايتهايي همتراز فيلمهاي خشن هاليوودي انجام ميدهند. گاهي آتش ميزنند. گاهي قرباني را در آب غرق ميكنند، به صليب ميكشند و در آخر اينكه اشتياق بينظيري به سر بريدن دارند.
در واقع داعش چند سالي است زور ميزند خودش را شبيه اصحاب شمر نشان بدهد. كساني كه در محشر عاشورا هر كه را كشتند، سر بريدند. سرهاي بريده را بر نيزه كردند. نيزهها را كنار كجاوهها گرداندند و خون به دل خانواده اسرا و اهل بيت كردند. گلوها و خنجرها، سرها و نيزهها، مردها و نامردها، كودكان چشم به راه، خونهايي كه به آسمان پاشيده شد و حتي يك قطرهاش به زمين بازنگشت... همهشان در اين داستان واقعي نمادهايي هستند در فرهنگ تشيع كه آن را بكر و بيبديل ميسازد.
حالا برگرديم به داستان آقا محسن خودمان؛ يك جوان شيعي. از كشوري كه امالقراي شيعيان جهان است. از كشوري كه سردمدار حمايت از مستضعفان جهان است. به حتم اين رزمنده بارها پاي روضههايي نشسته كه از داستان عجيب اما واقعي كربلا ذكر ميكردند. از همان سرها و نيزهها... حالا دست روزگار اين جوان را در يك ماجراي قريب در يك فريم عكس جا داده است. همه عناصر كربلا را در همين صحنه جمع كرده و به اصطلاح خودمان تركانده است!
اينكه عكس واقعي است و دستي در كار نيست را همهمان خوب ميدانيم. تصوير سر بريده آقا محسن پخش شده است و كسي را براي فيلم بازي كردن سر نميبرند. همه چيز واقعي است. اما بايد دستي در كار باشد. بايد كسي اينطور هنرمندانه صحنهآرايي كرده باشد. منظور داعشيهايي نيستند كه در عين صعوبت و قساوت از هنر تبليغات به خوبي بهره دارند و به صورت حرفهاي از جناياتشان فيلمبرداري و تصويربرداري ميكنند. اگر دست آنها در تصويربرداري از زاويه نور مناسب و اين چيزها در كار باشد، چه كسي تمامي نمادهاي روز عاشورا را در اين صحنه جمع كرده است؟ داعشي كه مرض ندارد نقطه قدرت تشيع را يادآوري كند. آنها فقط ميخواستند قدرت خودشان را به رخ بكشانند كه آقا محسن با غرور و صلابتش آن را هم خنثي كرد.
پاسخ اين سؤال شايد در همان روضههايي باشد كه آقا محسن خالصانه در آن شركت ميكرد و در هنرنمايي تاريخ كه علاقه وافري به تكرار شدن دارد. در واقع جمله «جاذبه عشق عاشق را شبيه معشوق ميكند» به وضوح خودش را نشان داده است. محسن عاشق حسين زهرا بود و همين عشق شهادتش را شبيهترين شهادتها به او كرد. تصوير شهيد حججي بايد همينطور گرفته و پخش ميشد تا صف حق و ناحق را به عينه ببينيم. ببينيم كه جمله كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا در هميشه تاريخ جاري است و هم اكنون كه سرجايمان راحت نشستهايم و اين مقاله را ميخوانيم، عاشورا چند كيلومتر آن طرفتر از ما هر روز و هر ساعت در جبهه دفاع از حرم رخ ميدهد.
آقا محسن يك نمونه واضح از حقيقت رزمندگان مدافع حرم را به نمايش گذاشته است. او از اعضاي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي است كه خيليها سعي در تخريب چهرهاش دارند. حالا اين عضو سپاه نمادي از لشكر عاشورائيان ميشود. نمادي در برابر يزيدهاي زمان كه اگر رخصت پيدا ميكردند مثل واقعه تروريستي مجلس، همه جاي كشورمان را تبديل به كربلا ميكردند.
آقا محسن در اين عكس نقشي نداشت جز صلابت نگاهش و شجاعتي كه انگار در صورتش حك شده است. اين عكس بايد اينطور گرفته ميشد تا يادمان باشد قرار نيست هيچ كدام از ما به عاشوراي 61 هجري برگرديم. عاشوراي ما شايد همين الان و در همين لحظه رخ ميدهد.