کد خبر: 866508
تاریخ انتشار: ۲۰ مرداد ۱۳۹۶ - ۲۱:۲۳
«يادها و يادمان‌هايي از يك زندگي انقلابي» در گفت‌وشنود با زنده‌ياد حجت‌الاسلام ‌والمسلمين شيخ‌علي‌اصغر مرواريد
آنچه پيش رو داريد، يادماني است از روزهايي كه با پيرمرد در «دركه» تهران به گفت‌وگو مي‌نشستم و شنواي خاطرات كم‌نظيرش مي‌گشتم.

محمدرضا كائيني

آنچه پيش رو داريد، يادماني است از روزهايي كه با پيرمرد در «دركه» تهران به گفتوگو مينشستم و شنواي خاطرات كمنظيرش ميگشتم. اين روزها كه علاقهمندان امام و انقلاب، سوگوار جناب حجتالاسلاموالمسلمين شيخعلياصغر مرواريد هستند، انتشار اين گفتوشنود را بهنگام ديدم. يادش گرامي باد.

حضرتعالي درسآموخته محضر آيتالله العظمي بروجردي و علامهسيدمحمدحسين طباطبايي هستيد. با وجود اين، چه شد كه با حضرت امام همراهي كرديد و در نهضت اسلامي فعال شديد؟

بسم الله الرحمن الرحيم. من از همان دوران نوجواني، اهل اعتراض به ظلم و زورگويي بودم. بزرگترها هميشه وقتي از كودكي من ياد ميكردند، به شوخي ميگفتند: همين كه با يكي از همسن و سالانم دعوا ميكردم، بلافاصله تهديد ميكردم كه ميروم و آژان ميآورم! به همين دليل از روحيه مبارزهجويي امام خوشم ميآمد. مرحوم امام هم براي جلسات روضه منزلشان، مخصوصاً در دهه فاطميه، پي من ميفرستادند كه بروم و در آنجا منبر بروم. در اين ايام بود كه با انگيزههاي مبارزاتي ايشان آشناتر شدم. يادم هست يك بار مرحوم سيدمحمد علمالهدي مجلسي را برگزار و از امام دعوت كرده بود. آن شب از من خواست منبر بروم. من چنان شوري به پا كردم كه امام اشك ميريختند.

يادتان هست درباره چه موضوعي صحبت كرديد كه موجب شد امام گريه كنند؟

بله، كاملاً يادم هست كه درباره نورانيت فاطمهزهرا(س) صحبت كردم و چون با قرآن مأنوس بودم و در صحبتهايم از قرآن، آيات مختلفي را ميآوردم، حرفهايم خيلي مورد توجه قرار ميگرفتند. من سالهاي سال در كوچهباغهاي اناري قم، راه رفته و قرآن را حفظ كرده بودم.

نخستين منبرهاي سياسي شما به چه تاريخي برميگردد؟

به سالها قبل از شروع نهضت امام. بنده مدتي در همدان بودم و آيات عظام سيدمحمدتقي خوانساري ، اراكي و امام به آنجا آمدند. بنده پس از نماز آقاي اراكي منبر ميرفتم. در آن سفر آقاي خوانساري حال خوبي نداشتند و بيمار بودند. يادم هست كه حاجآقامصطفي فرزند امام هم آمده بود و ايام خوشي داشتيم. آيتالله آخوند ملاعلي هم حضور داشتند. من در عمرم عالمي به اين خوشذوقي و اديبي نديده بودم. رابطهاش با امام خيلي صميمي بود.

پس از رحلت مرحوم آيتالله بروجردي هم اغلب منبرهاي مراسم ختم ايشان را من ميرفتم و حرفهايي ميزدم كه اهل فن متوجه ميشدند كه از آنها بوي مبارزه ميآيد. تا وقتي كه جريان انجمنهاي ايالتي و ولايتي پيش آمد و طلاب شهرهاي مختلف براي حضور در جلساتي كه بنده منبر ميرفتم، به مسجد مسگرها ميآمدند.

خاطرتان هست براي اولين بار حضرت امام را كجا ديديد؟

يك روز در قم داشتم به حرم ميرفتم و ايشان داشت برميگشت. سلام و احوالپرسي سادهاي كرديم و من سخت مجذوب وقار و چهره جذاب ايشان شدم. مطلبي كه مرا بسيار جذب ايشان كرد، قضيه انجمنهاي ايالتي و ولايتي بود، والا من هيچ وقت در محضر ايشان تلمذ نكرده بودم و با ايشان رابطه علمي نداشتم. بنده در سال32 يا33 به قم رفتم و در درس آقاي بروجردي شركت كردم. آقايان جنتي و خزعلي هم ميآمدند و از همانجا بود كه با علامه طباطبايي آشنا شدم. بنده بيشتر درسها را از آقاي سلطاني، پدرخانم حاجاحمدآقا گرفتم. درس خارج اصول و سپس خارج فقه را نزد آيتالله بروجردي خواندم. كمي هم از علامه طباطبايي و آقاي داماد درس گرفتم. مدت فوقالعاده كوتاهي در درس اصول امام شركت كردم. درس امام خيلي شلوغ بود، به طوري كه عدهاي از طلاب، بيرون از مسجد ميايستادند.

جنابعالي علاقه خاصي به شهيد نواب صفوي و فدائيان اسلام داشتيد. آيا از نظر امام نسبت به آنها هم اطلاعي داشتيد؟

من از خود ايشان چيزي نشنيدم، ولي معروف بود كه امام با آنها رابطه خوبي دارند و درباره آنها با مرحوم احمدآقا صحبتهايي كرده بودند. وقتي هم كه حكم اعدام آنها صادر شد، فعاليت زيادي كردند كه جلوي اعدام آنها را بگيرند، ولي فايدهاي نداشت.

به نظر شما كدام يك از آثار امام بهتر از بقيه روحيه واقعي امام را نشان ميدهد؟

كتاب كشفالاسرار. به اعتقاد بنده امام در اين كتاب خيلي خوب درونيات خود را مطرح كردهاند و با اندكي هوشمندي ميتوان با مطالعه اين كتاب افكار و احوالات دروني امام را به درستي دريافت. نوشتن چنين كتابي در آن سالهاي تيره و تار و پر از خفقان، واقعاً دل و جرئت ميخواست و كار بسيار بزرگي بود. البته خواستند اين شائبه را در بين مردم جا بيندازند كه چون املاك و دارايي اجدادي امام را از ايشان گرفتهاند، اينجور مطالب را مينويسند، ولي اين تلقي نهايت سادهلوحي است. من خودم كتاب چاپ ميكردم و به امام گفتم كه اجازه بدهند كتاب كشفالاسرار ايشان را من چاپ كنم، ولي ايشان گفتند چون خيلي به ايشان نزديك هستم، درست نيست كه اسم كتابفروشي من پشت جلد كتاب ايشان بخورد. من در همان اوايل نهضت، اين كتاب را خواندم و حقيقتاً به دل و جرئت ايشان درود فرستادم.

فرموديد كار و كاسبي، چهجور كار و كاسبياي داشتيد؟

من از همان ايامي كه در مشهد بودم، هميشه فكر ميكردم كه بايد كار و كاسبي داشته باشم و روي پاي خودم بايستم و محتاج جايي يا كسي نباشم، بنابراين هر كس كه بتواند اثبات كند كه من يك ريال به عنوان شهريه از كسي گرفتهام يا نام مرا در جايي در فهرست شهريهبگيران ديده، از من جايزه بزرگي خواهد گرفت! بنده در طول زندگي و در دوران تحصيل در حوزه علميه، همواره خودم از طريق انتشار كتاب امرار معاش كردهام ، بنابراين تحصيل معارف ديني، برايم فقط حكم كسب علم را داشته است و بس.

آيا در آوردن آيتالله بروجردي به قم فعال بوديد؟

آن زمان كسي ما را به بازي نميگرفت. در اين زمينه بيش از همه امام زحمت كشيدند. همينطور آقاي مطهري و آقاي منتظري كه به بروجرد رفتند و از ايشان دعوت كردند كه به قم بيايند.

اشاره كرديد كه فعاليتهاي سياسي خود را قبل از نهضت امام آغاز كرديد. چه واقعهاي شما را به اين عرصه سوق داد؟

همانطور كه خدمتتان اشاره كردم از نوجواني پرشور و شر بودم. خاطرم هست بار اولي كه مرحوم نواب صفوي به مشهد آمد و قضيه ايستادن او جلوي كالسكه كسروي و تلاش براي زدن او را شنيدم، يكسره محو آن بزرگوار شدم. بسيار انسان عجيبي بود و دل و جرئت و اخلاص بينظيري داشت. من از همان نوجواني بسيار به مرحوم نواب و فدائيان اسلام علاقه داشتم و وقتي خبر اعدام آنها را شنيدم، دنيا روي سرم خراب شد! مرحوم نواب روحيه انقلابيگري را به من بخشيد و بذر مبارزه را او در دل و جانم كاشت. بعدها كه با امام آشنا شدم، شجاعت و روحيه مبارزهجويي ايشان جذبم كرد و بنابراين با آغاز نهضت امام به شكل جدي وارد عرصه شدم.

از روزهاي آغاز نهضت امام برايمان بگوييد.

يادم هست كه در سخنرانيها و فعاليتها بسيار پرشور و داغ ظاهر ميشدم. امام قبل از دستگيري در سال42 از همه دعوت به قيام ميكردند، ولي بعد از آزادي، بيشتر به فكر رفع اختلافات انديشمندان و جناحها و جريانها و توجه دادن آنها به احكام و موازين شرعي بودند.

خاطره خاصي از آن روزها به ياد داريد؟

بله، بعد از آزادي امام از زندان، در قم همه جا مجالس جشن و سرور برپا بود. آقاي شريعتمداري را هم به مجلسي دعوت كرده بودند. ايشان ميپرسد: قرار است چه كسي منبر برود؟ جواب داده بودند: شيخ مرواريد! ايشان گفته بودند: من نميآيم، چون حاج مرواريد فقط آقاي خميني را ميشناسد و بس. جناب آقاي مكارم و عده ديگري به من گفتند كه فلاني! درست نيست كه آقاي شريعتمداري از تو دلگير باشد، بيا برويم و از دلش دربياوريم تا بيايد و در اين مجلس شركت كند. پرسيدم: بايد از ايشان بپرسم كه مشكل ايشان با من چيست؟ آقاي مكارم گفتهمين كه گفتي باعث بحث ميشود، سكوت كنمن هم رفتم و سكوت كردم و آقاي شريعتمداري آمد و در جشن شركت كرد. آن شب من و آقاي خزعلي منبر رفتيم.

محل برگزاري جشن كجا بود؟

مدرسه فيضيه. يك جلسه روز جشن گرفتند، يك جلسه شب. يادم هست كه مرحوم مهدي عراقي هم از تهران آمده بود. آقاي علي حجتي هم آن شب قطعنامه خواند كه يك بند آن درخواست آزادي زندانيان سياسي بود كه پشت بندش من و ايشان را گرفتند و زنداني كردند!

بعد از منبر؟

خير، قبل از آن. ما را بردند ساواك و رئيس ساواك قم، مولوي آمد و به من گفت كه من دو چهره دارم، يكي شمري، يكي رفاقتي! بعد با من دست داد و خطاب به بقيه گفت: «از اين به بعد، من و مرواريد رفيق هستيم، براي همين من اگر نياز به پول داشتم دم در خانه او ميروم و توقع دارم اگر او هم نيازي داشت به من بگويدو يك مشت از اين لاطائلات را سر هم داد. بعد رفت از كشوي ميزش چند دسته اسكناس را بيرون آورد و روي ميز گذاشت. گفتم: « پدر جان! تو رو زرشناس هستي و شغلت با من فرق ميكنديعني كه كاسه كوزهات را جمع كن، با اين پولها نميتواني مرا تطميع كني. مولوي گفتمنبر تو زياد سر و صدا نداشت، اما با آن قطعنامه كار را خراب كرديد». بعد هم من و آقاي حجتي را به زندان بردند تا بندِ آزادي سياسي را به طور كامل اجرا كنند!

از واقعه 15 خرداد 42 چه خاطراتي داريد؟آن روز را چطور ديديد؟

در روز عاشوراي سال 42، قبل از سخنراني امام، من منبر رفتم. بعداً خيليها گفتند سخنراني مرواريد اسباب گرفتاري امام شد! بعد به تهران آمدم و روي منبر درباره شيوههاي استعمار نو حرف زدم و خلاصه حالي جمعيت كردم كه يك روزگاري كشورهاي غاصب به بقيه كشورها لشكر ميكشيدند، ولي حالا در همان كشورها از خود مردم آنها، كسي را به عنوان عامل ميگذارند كه منويات آنها را اجرا كند. جمعيت كاملاً منظور مرا فهميدند و بعد از سخنراني از جلوي كاخ شاه عبور كردند و حسابي دل محافظان كاخ را لرزاندند!

شما كه خودتان اهل منبر و سخنراني بوديد، از كدام يك از سخنرانيهاي امام بيشتر خوشتان آمد؟

من همه سخنرانيهاي ايشان را دوست داشتم، اما سخنراني كاپيتولاسيون چيز ديگري بود. خانه پدر خانم بنده روبهروي منزل امام بود. من داشتم در حياط قدم ميزدم و صداي امام را كه از بلندگو پخش ميشد ميشنيدم و پشت سر هم دعايش ميكردم. اين سخنراني خيلي به من چسبيد و دل و جرئت داد. از آن پس هر وقت ميخواستم منبر بروم، ياد اين سخنراني ميافتادم و دل و جرئت پيدا ميكردم.

در بين مبارزان بيشتر تحت تأثير چه كساني بوديد؟

عرض كردم كه شهيد نواب صفوي و پس از او از لحاظ مبارزاتي از امام. البته ذكر اين نكته را لازم ميدانم كه فقط گرايشات مبارزاتي سبب نميگردد كه انسان در برابر ظلم ايستادگي كند، بلكه حالات و روحيات عرفاني و ارتباط با اهل عرفان هم شرط است. بنده از محضر علامه طباطبايي بسيار آموختم و از همان ابتدا، سخت شيفته ايشان شدم. بنابراين هر جا كه درس و بحثي داشتند يا تشريف ميبردند، هر جور بود خودم را ميرساندم. عوالم معنوي اينكه حضور ايشان در زندگي من پديد آورد، تا آخر عمر با من خواهد بود. من در ميدانهاي مبارزات، فرزندان خود را هم ميبردم كه اگر قرار است شهيد شويم، همه با هم شهيد شويم!

چگونه از دستگيري حضرت امام با خبر شديد؟

من در روز 15 خرداد 42 در قم نبودم و در شب يازدهم محرم در تهران منبر رفتم. امام را بعد از عاشورا دستگير كردند. صبح قرار بود در مسجد شاه منبر بروم و ديدم اوضاع عادي نيست. احتمال ميدادم مأموران به مدرسه مروي هم بريزند كه همينطور هم شد، ولي مرا به چهره نشناختند. بعد به خيابان غياثي و به منزل برادرم رفتم و شنيدم كه صداي تيراندازي و تفنگ و فرياد ميآيد. بعد هم رفتم دركه. آن روزها افراد زيادي را كه در ماجراي15 خرداد نقش نداشتند دستگير كردند، ولي مرا -كه هر جا ميرسيدم منبرّي به پا ميكردم- نگرفتند! من تا اوايل رمضان آزاد بودم. مرحوم عراقي زياد به خانه ما رفت و آمد ميكرد. يك روز آمد و گفت: نميشود كه آقاي خميني را بگيرند و ما همينطور ساكت بنشينيم! قرار بود من در مسجد جامع تهران منبر بروم. طاهري از ساواك پشت در مسجد امينالدوله در ميدان سيداسماعيل پنهان شده بود تا به محض اينكه من آمدم، دستگيرم كنند! قبل از مسجد جامع در آنجا منبر رفتم كه مرا دستگير كردند و به زندان قزلقلعه بردند. بعد از دو سه روز هم مرا به خانه سرتيپ هدايت بردند كه خانه بسيار وسيعي بود و همه جور تجهيزاتي داشت. به خيال خودشان ميخواستند روحانيت را نرم كنند و جلوي برانگيختگي آنها را بگيرند. يادم هست كه آيتالله فومني، آقاي شجوني و چند نفر ديگر را هم دستگير كرده بودند. بعد مرا پيش نصيري بردند كه چشمهاي مخوفي داشت و گفتبه چه جرئتي اين حرفها را ميزني؟ دوره مفتخوري شماها تمام شده!». گفتممن مفتخور هستم كه در اين سن و سال نه زن و بچه دارم نه مال و اموال؟»

تيمسار مقدم در ساواك گفته بودعجب گرفتاري شدهايم! هر جا اسم خميني هست، اسم مرواريد هم پشت سرش هستميدانستند به ايشان علاقه زيادي دارم و به من گفتند كه در روز عيد فطر، مرا به ديدن ايشان خواهند برد. صبح عيد فطر ديدم مولوي با لباس تمام رسمي و ماشين كاديلاك سياهِ شيك آمد و مرا صدا زد. ميخواست از آنجا براي مراسم سلام به دربار برود. مرا برد به قيطريه و به منزلي كه امام در حصر بودند. مرا به اتاق كوچكي

بردند. امام نماز عيد فطر را خوانده و سر سجاده نشسته بود. امام خيلي كمحرف بودند، ولي به مولوي گفتنداين چه وحشيگري است كه به راه انداختهايد؟ چرا به مردم حمله كرديد؟» امام چند سكه حضرت قائم به عنوان عيدي به من دادند. مولوي مرا برد و سر چهارراه قصر پياده كرد و خودم برگشتم زندان!

امام به خاطر اينكه شما منبرهايي ميرفتيد كه در معرض خطر دستگيري قرار ميگرفتيد، به شما توصيه يا توجه و التفات خاصي داشتند؟

خير، امام مبارزه را تكليف ميدانستند و به خاطر اين امور از كسي تشكر نميكردند، ولي هر بار كه ميخواستم منبر بروم، از من ميپرسيدند: چه ميخواهي بگويي؟ يك بارگفتم: ميخواهم به شاه حمله كنم! ‌گفتندتو اين كار را نكن، شاه را بگذار براي من، چون حتي اگر مصطفي را هم بگيرند، من آدمي نيستم كه براي آزادي شماها به اينها رو بيندازم و وساطت كنم، حواست را جمع كن

اشاره كرديد كه با مرحوم حاج آقامصطفي دوست بوديد. از اين دوستي برايمان بگوييد.

بله، اوايل طلبگي خيلي به مشهد ميآمد و با هم رفيق شده بوديم. مخصوصاً در دوران مبارزه، مبارزان اغلب به منزل ما ميآمدند و شب را ميماندند. حاج آقامصطفي بسيار خوشاخلاق و خوشمحضر و روي هم رفته، آدم معركهاي بود. يك سال با هم در همدان بوديم و با هم شنا ميرفتيم و برو بيايي داشتيم. بسيار سرزنده، بانشاط، شوخطبع، خوشمشرب و جوانمرد بود. با او خيلي به آدم خوش ميگذشت. بسيار با محبت و بزرگوار بود.

از رابطه امام و علامه طباطبايي چه به ياد داريد؟

امام از مقطعي به بعد بنا به مصلحتهايي فلسفه را كنار گذاشتند. البته رفت و آمد داشتند. با علامه هم تظاهر به صميميت نميكردند.

نگاه آيتالله شريعتمداري به نهضت چگونه بود؟

ايشان در مجموع با شيوههاي امام موافق نبود. بنده به حرفهايي كه له و عليه ايشانزده ميشود اهميتي نميدهم، ولي از يك نكته تقريباً مطمئن هستم و آن هم ارتباط بسيار نزديك آقاي شريعتمداري با شاپور غلامرضا بود. ايشان ميدانست كه من طرفدار آقاي خميني هستم و سعي ميكرد با من گرم بگيرد. حتي يك روز، نامهاي را به من نشان داد كه يعني آقاي خميني از تبعيد براي من نامه فرستاده، حرف حساب تو چيست؟ در ماجراهايي هم كه پيش آمد، بنده نميتوانم مثل خيليها دينم را بفروشم و به ضرس قاطع بگويم كه سوءنيتي در كار بوده. شايد ايشان فكر ميكرده با روش ايشان بهتر ميشود كارها را پيش برد. قضاوت درباره رويدادهاي تاريخي را بايد به زمان واگذار كرد. حكم صريح و قاطع صادر كردن، معمولاً انسان را به نتايج صحيح نميرساند.

آخرين بار امام را كي ديديد؟

يك سال قبل از رحلتشان. احساس ميكردم سر ارتباط بنيصدر با بنياد ما، از بنده مكدرند. اما ايشان گفتند كه كسي در اين باره به من حرفي نزده و كدورتي در بين نيست و شما براي من خاطرهانگيز هستيد. بعد هم عاقبت بخيري برايم از خدا خواستند كه خدا كند دعايشان مستجاب شده باشد. ايشان انصافاً اهل مبارزه بودند و من به همين دليل ايشان را بسيار دوست داشتم و همواره تلاش ميكردم هر كاري را كه لازم است براي نهضت انجام بدهم. خدا قبول كند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر