شكوفه زماني
ابراهيم مهديزاده از رزمندگان دفاع مقدس است كه در مقطعي به عنوان راننده شهيد محمود كاوه فعاليت كرده است. وي در بخشي از خاطراتش بين 61 و 62 را با ما در ميان گذاشته كه ميخوانيم.
نانوايي كه رزمنده شدمن شغلم نانوايي بود. ساكن مشهد با اصليت گناآبادي. موقع جنگ 35 سال داشتم. داراي چهار فرزند يك دختر و سه پسر. چون امر امام بود، با دونفر از دوستمان قرار گذاشتيم جبهه برويم. يكماه آموزشي در پايگاهي واقع در خيابان نخريسي مشهد گذرانديم و به نقده رفتيم، البته پايگاه اصلي ما در مهاباد بود. شهيد كاوه فرمانده ما در تيپ ويژه شهدا بود. ايشان در مبارزه با ضد انقلاب يد طولايي داشت به همين خاطر براي سرش جايزه تعيين كرده بودند. كلاً شيوه ارعاب و ترس مورد استفاده ضد انقلاب بود و براي سر رزمندهها جايزه تعيين ميكردند.
فرمانده پيشروعيد سال 62 همزمان با سال تحويل، دشمن حملاتي را انجام داد و ضرباتي را به ما وارد كرد. به نظرم حدود 8 تا 10 فقره از اقسام ماشينهاي نفربر و تداركات را يا نابود كرده يا با خود برده بودند. براي ضربه زدن به دشمن ما بايد 30 يا 40 كيلومتري اطراف مهاباد را شناسايي ميكرديم. آنجا روستاهايي به نام محمدشاه 1 و محمدشاه 2 وجود داشت. بچههاي تيپ بايد روزها منطقه را شناسايي ميكردند و شبها وارد عمليات ميشدند. به خاطر اينكه در تله دشمن نيفتيم، شهيد كاوه يا معاونش با يك ماشين محافظ كه گاهي خودم رانندهاش بودم، وارد مناطق كردستان ميشدند و شناساييهاي اوليه را انجام ميدادند. شكر خدا اين شناساييها با عملياتي موفق همراه بود و توانستيم در ارتفاعات مشرف به مهاباد مستقر شويم.
من با شهيد كاوه خاطرات بسيار شيريني دارم. نورانيت چهره ايشان من را شيفته خودش كرده بود. روحيه ولايتمدار، هوش سرشار و چابكي در عمليات، مسلح به سلاح تقوا و اخلاق حسنه، شجاعت و بيباكي، سادهزيستي، صميميت با نيروها و. . . از جمله ويژگيهاي شخصيتي محمود كاوه بود.
ميوههاي مسمومدر ارتفاعات اطراف مهاباد ميديدم كه در برخي از مناطق روستايي خانمها به كار كشاورزي مشغول هستند و مردهايشان با ما ميجنگند. آنها ترفندهاي مخصوص به خودشان را داشتند. گاهي از در خيرخواهي وارد ميشدند و غذا و ميوه مسموم به ما تعارف ميزدند. يا سعي ميكردند از وجود خانمها براي فريب رزمندههاي جوان بهره ببرند. اما رزمندهها هوشيار بودند و يادم است هميشه فرمانده گردانمان توصيه ميكرد اگر زنان روستايي به شما تعارف كردند هيچ توجهي به آنها نداشته باشيد.
توزيع غذا در شرايط سختپايگاه ما در اول مهاباد واقع شده بود و من به عنوان راننده تداركات براي توزيع مواد غذايي بين بچهها در مناطق عمليات رفت و آمد ميكردم. روزي يكبار بايد ميرفتيم نانوايي كه در كنار شهر مهاباد واقع بود نان تهيه ميكرديم. به علت اينكه مهاباد امنيت نداشت با شرايط بسيار سخت براي تهيه نان رو به رو بوديم. به طوري كه يك ماشين براي تهيه نان ميرفت يك ماشين ديگر هم همراه با مسلسل پشت سرش حركت ميكرد تا از او محافظت كند.
تمام مواد غذايي از كنسرو گرفته تا ديگر مواد مانند كشمش و خرما را به صورت بستهبندي و كاميون كاميون به انبار ميفرستادند و از انبار دوباره بستهبندي ميشد و به صورت 60 تا وانت به منطقه ميبريدم و به صورت سه وعده صبح، ظهر و شب توزيع ميكرديم. با آنكه هوا بسيار سرد بود و پيش ميآمد كه از زور سرما دستت به فلزات ميچسبيد، مجبور بوديم غذاي سرد بين نيروها توزيع كنيم. چون امكان توزيع غذاي گرم را به هيچ وجه نداشتيم.
مقر دشمن در دل كوهها بود و ما در درون درهها در رفت و آمد بوديم. ضد انقلاب با دوربينهايشان گاه ما را شناسايي ميكردند و ميزدند. گاهي هم به خاطر مسدود بودن جاده و نبود امنيت، توزيع غذا بين رزمندهها دير به دير انجام ميشد به طوري كه مجبور بوديم تنها يك وعده غذا به آنها بدهيم يا حتي دو روز يكبار جيره را توزيع كنيم.
شرايط سختي در جبهه كردستان وجود داشت. رزمندگان با نيروي ايمانشان ايستادند و در نهايت آن كه سر خم كرد، دشمنان اين مرز و بوم بودند و رزمندگان هميشه چون سرو سرافراز ايستادند.