کد خبر: 859433
تاریخ انتشار: ۱۰ تير ۱۳۹۶ - ۲۱:۰۰
«جستارهايي در منش نظري و عملي شهيد آيت‌الله دكتر سيدمحمد بهشتي» در گفت‌وشنود با زنده‌ياد دكتر محمد غفراني
در دوران تدريس در دانشكده الهيات دانشگاه آزاد تهران و در ساعات استراحت در دفتر اساتيد، پيري درويش وار و بذله‌گو را مي‌ديدم كه همنشيني كوتاه اساتيد را به كلمات كوتاه و نغز خويش مي‌آراست وجلب توجه مي‌كرد...
نويسنده:  محمدرضا كائيني
 
 
در دوران تدريس در دانشكده الهيات دانشگاه آزاد تهران و در ساعات استراحت در دفتر اساتيد، پيري درويش وار و بذله‌گو را مي‌ديدم كه همنشيني كوتاه اساتيد را به كلمات كوتاه و نغز خويش مي‌آراست وجلب توجه مي‌كرد. درفرصتي با كنجكاوي، پي جوي اسم و رسم او شدم كه دريافتم دكتر محمد غفراني نام دارد و ادبيات عرب تدريس مي‌كند. او روزي، برگه‌اي از نشريه دانشكده الهيات دانشگاه تهران در دهه‌هاي گذشته را به من نشان داد كه تصوير دوران جواني او و شهيد آيت‌الله دكتر بهشتي را به عنوان دانشجويان نمونه آن دانشگاه بر خود داشت. روزي در فرصتي كوتاه، شنواي خاطراتش از آن بزرگ شدم كه نتيجه آن گفت‌وشنودي است كه درپي مي‌آيد. او از شهيد بهشتي و بسياري از ديگر نامداران معاصر، خاطراتي ارجمند داشت كه به ضبط آنها موفق نشدم و نمي‌دانم كه خود آنها را قلمي كرد يا خير؟
به هر روي اين گفت‌وشنود تاريخي در زماني منتشر مي‌شود كه دكتر غفراني بدرود حيات گفته و به سوي جهان باقي شتافته است. اميد مي‌برم كه انتشار اين سند تاريخي، موجب شادي روح آن فقيد سعيد گردد.
 
 
جنابعالي از چه دوره‌اي و چگونه با شهيد آيت‌الله دكتر بهشتي آشنا شديد و زمينه‌هاي اين آشنايي فراهم شد؟
 
 
با نام و ياد حضرت حق. نگوييد مرحوم يا شهيد، زيرا او همواره براي من زنده است و شنيدن اين تعابير، در جانم آتش مي‌زند! بنده خيلي جوان بودم. شايد 18سال يا19سال بيشتر نداشتم. درآن دوره با آقاي بهشتي در دانشكده الهيات دانشگاه تهران معقول مي‌خواندم. بايد گفت كه ايشان از نظر هوش و ادب، نظير نداشت. معلوم مي‌شد كه در حوزه درست درس خوانده است. درس خواندن در حوزه به انسان توانايي بالايي مي‌دهد ولي همه كساني كه در حوزه درس مي‌خوانند، بهشتي نمي‌شوند. او بي‌نظير بود.
 
 
آيا كلاس‌هاي مشترك هم داشتند؟خصوصيت ايشان در اين كلاس‌ها چه بود؟
 
 
بله، مرحوم دكتر غلامحسين صديقي، وزير كشور دكتر مصدق- به ما تاريخ اروپا درس مي‌دادند و آقاي بهشتي آنقدر دقيق، عالمانه و مؤدبانه سؤال مي‌پرسيد كه واقعاً عرق استاد در مي‌آمد! اگر اتفاقاً روزي آقاي بهشتي سر كلاس نمي‌آمد، استاد در عين حال كه سراغش را مي‌گرفت، نفس راحتي هم مي‌كشيد، چون نمي‌شد به سؤالات آقاي بهشتي پاسخ سرسري داد. او تا قانع نمي‌شد و به نقطه آرامش نمي‌رسيد، دست از پيگيري برنمي‌داشت.
 
 
با شما هم بحث مي‌كردند؟ايشان در مقام يك مباحثه‌گر چه خصالي داشتند؟
 
 
فراوان. يك بار در حياط دانشكده معقول و منقول يعني مدرسه مطهري فعلي، زير درخت كهنسالي كه خوشبختانه هنوز هم پا برجاست، آنقدر با من بحث كرد كه عرقم را درآورد و بالاخره هم مرا مغلوب كرد! بسيار با حوصله، صبور و پيگير بود. بحث كردن او از جنس جدل‌هاي خسته‌كننده نبود، نشاط علمي و انگيزه پيگيري مباحث را مي‌داد و از اين جنبه، براي طرف مقابل مبارك بود.
 
 
از نظم، دقت و ادب ايشان فراوان گفته‌اند. شما چه خاطره‌اي از اين ويژگي ايشان داريد؟
 
 
استاد شيخ مهدي الهي‌قمشه‌اي، نصوص فارابي تدريس مي‌كردند كه درس بسيار سختي بود و اشعار، مثل باراني پر طراوت از ذهن شگفت‌‌انگيز استاد تراوش مي‌كرد و استاد چنان غرق جلسه و مي‌شدند كه متوجه نمي‌شدند زنگ اتمام كلاس خورده است! در اينگونه موارد تنها كسي كه مي‌توانست با كمال ادب و متانت به استاد يادآوري كند كه زنگ خورده است، آقاي بهشتي بود. با اين همه استاد همچنان مشغول افاضه بودند و آقاي بهشتي با نهايت متانت و وقار منتظر مي‌ماند تا در فرصتي مقتضي دوباره يادآوري كند. ايشان بسيار عالي درس مي‌خواند. در خرداد سال1330 هر دو شاگرد اول شديم و عكس هر دوي ما را درنشريه دانشگاه چاپ كردند. يادم است كه بي‌انصاف‌ها كلمه سيد را سر اسم ايشان نگذاشتند، در حالي كه واقعاً سيد و آقا بود. آن روزها شاگرد اول‌ها را براي ادامه تحصيل به خارج مي‌فرستادند، البته بعضي‌ها را هم كه باب ميلشان نبود نمي‌فرستادند. به هر حال فارغ‌التحصيلي ما مصادف شد با تير خوردن شاه در دانشگاه و اعزام دانشجو را براي چهار سال به تعويق انداختند! البته بعد از چهار سال هم ما دو تا را نفرستادند و من خودم بعدها با دشواري زياد به مصر رفتم و ايشان را هم آيت‌الله ميلاني براي مسجد هامبورگ به آلمان فرستادند. من هم در مصر به مدت دو سال در دانشگاه‌ الزهرا تدريس كردم.
 
 
دفعه بعد چه زماني ايشان را ديديد؟
 
 
نديدم. به ايران كه برگشتم دوبار رفتم جلوي در دانشكده سابقمان كه حالا شده بود محل دفتر حزب جمهوري و هر دوبار به من گفتند ايشان جلسه دارند. اصرار هم نكردم، چون مي‌دانستم كارهاي مهم و سنگيني به عهده ايشان گذاشته شده است!هر بار به خودم مي‌گفتم ان‌شاءالله دفعه بعد ايشان را ‌مي‌بينم، غافل از اينكه بعدي وجود ندارد!
 
 
 
 هيچ‌گاه علم را براي علم نمي‌آموخت
 
 
 
بسياري از جذابيت شخصيت ايشان براي جوان‌ها تعريف مي‌كنند. شما از اين ويژگي چه به ياد داريد؟
 
 
شخصيت ايشان براي همه جذاب بود. آن روزها بچه‌هاي دبيرستاني به حياط مدرسه سپهسالار مي‌آمدند كه در آنجا درس بخوانند و به سرعت جذب ايشان مي‌شدند. دنيا پس از جنگ جهاني دوم خيلي عوض شده بود و ماركسيسم داشت به سرعت بين جوانان و نوجوانان ترويج مي‌شد، به خصوص كه حزب توده هم دست بازي داشت و به شدت فعاليت مي‌كرد. دانش‌آموزان سؤالات فراواني داشتند و آقاي بهشتي با نهايت صبر، حوصله و دقت جوابشان را مي‌داد. يادم است يكي از دانش‌آموزان پرسيد: آيا تقيد ما به گذاشتن مهر هنگام نماز نوعي بت‌پرستي نيست؟ كه آقاي بهشتي جواب داد: «جاي سجده بايد پاك باشد و به همين دليل مهر در سنت نمازخواني شيعه وجود دارد، اين سنت از قبل هم وجود داشته و در دوره صفويه بدعتي با اين عنوان گذاشته نشده است. ازآن مهم‌تر، مهر كربلا گذاشتن، در واقع نوعي احترام و تكريم حضرت سيدالشهدا(ع) و نشانه عشق ملت ما به ايشان است. همين عشق و علاقه باعث مي‌شود كه هميشه هنگام عبادت قطعه‌اي از آن خاك همراه ما باشد.» بچه‌ها درباره ماركسيسم هم سؤالات فراواني داشتند و آقاي بهشتي به دقت پاسخ مي‌داد و هميشه باعث تعجب من مي‌شد كه اين همه اطلاعات دست اول را از كجا مي‌آورد. البته مشخص بود كه اولاً؛ خيلي خوب درس خوانده و ثانياً؛ مطالعات زيادي دارد و البته زبان سخن گفتن با جوانان را هم بلد است.
 
 
شايد به خاطر اين بود كه ايشان سه زبان بلد بودند. اينطور نيست؟
 
 
البته آن روزها كه بلد نبود. بعدها ياد گرفت. آن روزها هر دوي ما فقط يك كمي انگليسي بلد بوديم.
 
 
وقت‌شناسي هم از ويژگي‌هاي بارز ايشان بود از اين جنبه از شخصيت ايشان، خاطره‌اي به يادتان داريد؟
 
 
بله، يك موردش هميشه به يادم مي‌افتد. شايد بيست و يكي دو سال بيشتر نداشتيم كه يك بار همراه ايشان و شيخ محسن قوچاني و شيخ حبيب‌الله جاغرقي ما را به مهماني دعوت كردند. طبق معمول سر وقت رفتيم و سر وقت هم ايشان از جا بلند شد و طبعاً ما هم برخاستيم وخداحافظي كرديم كه راه بيفتيم. صاحبخانه براي بدرقه ما آمد. آقاي بهشتي لبخندي زد و با همان لحن متين و موقرش گفت: « شما بفرماييد. مطمئن باشيد بر نمي‌گرديم!»
 
 
چه صراحتي!
 
 
بله، هم صريح بود، هم بسيار موقر و متين. حرفي را هم نمي‌زد مگر اينكه به آن عمل مي‌كرد. هيچ وقت علم را براي علم نمي‌آموخت. همه چيز را هم با دقت مي‌خواند و هم با دقت نقد مي‌كرد. وقتي هم از صحت مطلبي مطمئن مي‌شد، قطعاً در شيوه تفكر و رفتارش تأثير مي‌گذاشت. از جمله نوادري بود كه علم و عملش با هم تطابق داشت. همانطور كه اشاره كردم وقتي هم سؤالي مي‌پرسيد تا وقتي پاسخ دقيقي دريافت نمي‌كرد، دست بر نمي‌داشت. آنقدر هم اعتماد به نفسش بالا بود كه تعريف و تمجيد كسي كوچك‌ترين تأثيري روي او نداشت. بسيار مدير و مدبر و در عين حال يك انسان معنوي به تمام معنا بود. بسيار آراسته، تميز و خوش لباس بود. زيبا راه مي‌رفت. زيبا حرف مي‌زد و از كلمات برازنده و فاخر استفاده مي‌كرد. درميان تربيت شدگان حوزه، شخصيتي ارزنده بود و البته با ظاهري متفاوت و مجموعاً بسيارجذاب.
 
 
اين به تسلط ايشان به ادبيات و علاقه به مولانا بر نمي‌گردد؟
 
 
چرا. « حاصل عمرم سه سخن بيش نيست / خام بودم پخته شدم سوختم » خدا انصافشان بدهد. اين مرد آن همه عبارات فاخر و زيبا دارد و آن وقت اينها جمله «امريكا عصباني باش و از اين عصبانيت بمير!» را برجسته مي‌كنند كه اگر كسي ايشان را نشناسد، تصور مي‌كند كه او اهل دعوا و بزن بزن بوده است، در حالي كه ايشان حتي در بحث‌هاي بسيار دشوار و جدي هم، آرام و متين بود و عالمانه سخن مي‌گفت و كلام تندي را به كار نمي‌برد. البته گفتن چنين عبارتي درجا و مكان صحيح خود، هم لازم است و هم مفيد ولي اين ظلم بزرگي است كه يك عالم فقيه اديب و فرهيخته را در اين حد پايين بياوريم كه فقط بلد است بگويد از عصبانيت بمير! وقتي اين را مي‌گوييد، اين را هم بگوييد كه به قدري زيبا و منظم حرف مي‌زد كه اگر مي‌خواستي حرف‌هايش را بنويسي، تقريبا لازم نبود كه يك «واو» را اضافه يا كم كني!ما در درك معني خيلي چيزها دچار سوءتفاهم شده‌ايم. گاهي به عمد و گاهي به تغافل و بازيگوشي. امام فرمودند وحدت حوزه و دانشگاه يعني اينكه كلاس‌هاي دانشگاه هم بايد مثل جلسات درس حوزه، جاي اخذ و عطا باشد و ما خيال كرديم وحدت حوزه و دانشگاه يعني زدن پوستر و برگزاري جلسات سخنراني و از آن بدتر حوزه را هم مثل دانشگاه، تبديل به كارخانه مدرك‌جويي و مدرك‌پرستي كردن! سالگردهايي هم كه براي آقاي بهشتي يا آقاي مطهري و امثال اينها مي‌گيرند همين‌طورند. از كساني درباره آنها سؤال مي‌كنند كه در آن موقع هنوز به دنيا نيامده بودند، در حالي كه عده زيادي هستند كه با آنها مأنوس بوده‌اند.
 
 
 
هيچ‌گاه علم را براي علم نمي‌آموخت 
 
 
آخر اين طيف هم سخت سخن مي‌گويند. يكي از آنها خود شما هستيد.
 
 
اگر درست سؤال كنند حرف مي‌زنيم. مگر الان حرف نزديم؟!
 
الان دوست داريد فرزندان اين دوستان عزيز و قديمي خود را ببينيد؟
 
 
حتماً. چه شعفي بالاتر از اين؟ من چند سالي به آقامجتبي، پسر آقاي مطهري درس داده‌ام. آقاي مطهري در مورد درس ايشان خيلي به من سفارش مي‌فرمود. او هم در جايگاه خود آدم عجيبي بود و بايد فرصتي را به ذكر فضايل و مناقبش اختصاص داد. همچنين من مرحوم آسيد اسدالله تبريزي(مدني)را هم درك كردم و به شدت تحت تأثير اخلاق و شجاعتش قرار دارم. خدايش رحمت كند.
 
 
بعد از انقلاب، باز به دانشكده الهيات رفتيد؟
 
 
رفتم، ولي نگهبان جلويم را گرفت و گفت كجا؟ گفتم خانه‌ام! بنده‌خدا تصور كرد به علت كهولت سن، ذهنم آشفته شده است. مانده بود با من چه كند كه چند تن از اساتيد كه از شاگردان خودم بودند، آمدند و دورم را گرفتند و ماجرا ختم به خير شد. روزي بود كه آقاي مفتح را ترور كردند. من داشتم در ماشينم را قفل مي‌كردم كه صداي تير را شنيدم!
 
 
چه خاطرات جالبي داريد. چرا همه را در سينه حبس كرده‌ايد؟
 
 
خاطرات جالب ترم كه به مرحوم نواب صفوي بر مي‌گردد. از او خاطراتي دارم كه شايد زن و فرزند وخيلي از نزديكانش ندارند. به قول عرفي شيرازي: «زبان ز قصه فرو ماند و راز دل باقي است/ بضاعت سخن آخر شد و سخن باقي است» قول بدهيد كه مثل بعضي از روزنامه‌نويس‌ها از قول من مطلبي را به هم نبافيد و بي‌اندازه ننويسيد كه سخت آزرده خاطر مي‌شوم.
 
 
البته جنابعالي هم از آن سو، سعي كنيد تا خاطرات ارجمندتان را بنويسيد.
 
 
البته. قول مي‌دهم. اهل اين جور كارها نيستم. اگر چنين شود، اختيار من نبوده است. پاسخ شما را مثل خودتان با شعري از سيدمحمود توحيدي(ارفع كرماني) مي‌دهم كه: « خدا كند كه خدايم به خويش وانگذارد/ عنان كار ز خيرم به اختيار نيفتد».
 
 
استاد! به عنوان سؤال آخر بفرماييد خبر شهادت آيت‌الله بهشتي را چگونه شنيديد؟
 
 
از راديو و انگار كه دنيا بر سرم خراب شد. عكسي از روزهاي آخر عمرش را از كيهان گرفتم و با عكس جواني او و خودم، روي ديوار اتاقم زدم كه هميشه يادش كنم. «بعد از وفات، تربت ما در زمين مجو/ در سينه‌هاي مردم عارف مزار ماست» والسلام.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر