نويسنده: حسن فرامرزي
يك: در اهميت قصه و قصهگويي همين بس كه قرآن، حكمتهاي خود را به زبان قصه و از زبان گرويدگان به حق و هواداران تاريكي بيان ميكند. خداوند از پيچشهاي روح و روان انسان به خوبي آگاه است، بنابراين براي تدقيق، تذكار و القاي مرز درست ميان خوبيها و پلشتيها از ظرف قصه سود ميبرد. قصههايي كه در آنها انبياي الهي قهرمانهايش را ميسازند. آنها كه با صبوري، اميد و توكل رنجها را تاب ميآورند اما در عين حال دست از راه حق برنمي دارند، گويي كه اين بيت حافظ نه به شكل توصيه كه به صورت مجسم درباره آنها سروده شده كه «در بيابان گر به شوق كعبه خواهي زد قدم / سرزنشها گر كند خار مغيلان غم مخور». جاي جاي قرآن حتي آنجا كه ما علي الظاهر با قصه روبهرو نيستيم پر از ايماژ و تصوير است. در سورهاي وقتي حضرت ابراهيم (ع) ميخواهد توخالي بودن خدايان دروغين و اصنام را افشا كند به زبان تصوير سخن ميگويد و از تصوير براي استدلال و آموزش و تصحيح باورها سود ميبرد. آنجا كه ميگويد: «اني لا احب الافلين / من افول كنندگان را دوست ندارم.» آفتابي را در نظر بگيريد كه در قامت خداوند پرستش ميشود اما حضرت ابراهيم با مدد گرفتن از زبان تصوير كه زبان رايج قصههاست ميگويد من خداوندي را ميخواهم كه در همه احوال با من باشد، نه اينكه لحظهاي باشد و آني ديگر افول و غروب كند و مرا تنها بگذارد.
دو: قصه شبيهترين مفهوم به سياحت و سفر است. ما وقتي قصهاي را آغاز ميكنيم در عمل سفري را شروع ميكنيم و راه ميافتيم و همان تجربياتي كه شخصيتهاي داستان يا قصه از سر ميگذرانند ما نيز از سر ميگذرانيم. اگر پاي يكي از شخصيتهاي قصه زير سنگي گير ميكند ما نيز بخشي از آن درد را حس ميكنيم. اگر آسمان ناگهان ابري ميشود و توفان و باران توأمان زمين و زمان را در بر ميگيرد ما نيز همراه با شخصيت داستان حس ميكنيم در آن باران و توفان گرفتار شدهايم و به فكر چارهجويي برميآييم. اين اتفاق براي كودكان ما هم ميافتد.
چرا آنها ميخواهند قصه را ادامه دهند؟ چرا آنها مصرانه از ما ميخواهند كه قصه را ادامه بدهيم؟ براي اينكه خود را در آن قصه مييابند و با شخصيتها همراه ميشوند وگرنه اگر قياسي و همراهي شكل نميگرفت طبيعي بود كه آنها ميرفتند و خود را با چيز ديگري سرگرم ميكردند. پس وقتي قصهاي را براي كودكمان ميخوانيم دقيقاً خودمان را در موقعيت سفر و سياحت فرض كنيم. چطور ما وقتي ميخواهيم به اتفاق خانواده به سفر برويم تداركهايي ميبينيم و به فكر آذوقه و سرپناه هستيم؟ چطور پيشبينيهاي لازم را انجام ميدهيم؟ اين اتفاق دقيقاً در قصهگويي هم ميافتد. موضوع كاملاً جدي است و بايد با حواس جمع و با درك درست از لحن شخصيتهاي داستان و اتفاقاتي كه ميافتد قصهگويي را ادامه دهيم.
سه: اگر به صورت حرفهاي و تخصصي داستانهاي مناسب سن و حال كودكمان را تشخيص نميدهيم از كساني كه در اين باره صاحبنظر و رأي هستند كمك بگيريم. مسلماً هر آن چيزي كه امروز به عنوان قصه از سوي ناشران مختلف چاپ ميشود، مفيد به حال كودك نيستند، بنابراين ممكن است اگر بدون قوه تمييز سراغ اين ژانر برويم هم خود و هم كودكمان را دلسرد كنيم. تمايزهاي سني و جنسيتي هم در اين باره دخيل هستند. داستاني كه براي يك گروه سني جذابيت دارد، ممكن است براي گروه سني بالاتر جاذبهاي نداشته باشد. از سوي ديگر قصههايي را براي كودكان خود خريداري كنيم كه علاوه بر اينكه با زبان درست، زيبا و روان نگاشته شدهاند، ارزش و جايگاه مفاهيم آرماني، اخلاقي و انساني چون راستي، انصاف، دوستي، عدالتطلبي، كار تيمي و نظاير آن را در قالب قصه و به شيوهاي غيرمستقيم به كودكان ياد بدهد.
چهار: دايره واژگاني كودكان محدود است و با توجه به اين محدوديت آنها گاه در بيان تمايلات و خواستهاي خود با مشكل مواجه ميشوند. در نظر بگيريد كه شما ميخواهيد خواستهاي را مطرح كنيد اما نميدانيد چطور؟ مسئله كاملاً رنج آور است. اين اتفاق درباره كودكان هم ميافتد، به ويژه آنجا كه آنها نميدانند چطور يك خواست را مطرح كنند كه از سوي والدين به خوبي درك و فهم شود. يكي از كاركردهاي قصهها اين است كه عملاً دايره واژگاني كودكان ما را افزايش ميدهند. كودكان وقتي قصهاي را ميشنوند احتمالا از زبان شخصيتها به لغات، كلمات و جملههايي برميخورند كه معناي آن را به درستي نميدانند، بنابراين با پرسش از آن كلمات و لغات به توسعه دايره واژگاني خود ميپردازند. از سوي ديگر ممكن است كه آنها به جملات و عباراتي برخورند كه در عين حال كه همه واژههاي آن را ميدانند اما تركيب آنها براي كودك نو و جذاب باشد و او با خود بگويد چه جالب! پس ميتوان اينطور هم خواستهاي خود را مطرح كرد.
پنج: مزيت ديگر داستانها و قصههاي خوب در اين است كه يك كلاس آموزشي رفتار براي كودكان محسوب ميشود. بسياري از اوقات هنگامي كه كودك دست به كار خطايي ميزند، از آنجايي كه خود مرتكب چنين رفتاري شده و فاصلهاي بين خود و رفتارش نميبيند بنابراين نميتواند به خطاي خود پي ببرد و حجم رفتار خود را به درستي ببيند چون كاملاً به رفتارش چسبيده است. از آن سو والدين ميخواهند هر طور شده به او بفهمانند كاري كه انجام داده زشت و بد بوده، از طرف ديگر كودك در اين باره مقاومت نشان ميدهد و معلوم است كه اين وضعيت به جنجال و كشمكش و دعوا خواهد كشيد. از آن سو والدين اين انگ را به كودك خواهند چسباند كه او يك كودك لجباز است و ميخواهد كارهاي خود را با يكدندگي و لجبازي پيش ببرد و به دنبال همين موضوع و استنتاجات سلسلهاي از رفتارهاي اشتباه پيش خواهد آمد و مثل بازي دومينو ادامه خواهد يافت.
اما قصه اين وسط چه ميكند؟ كاري كه قصه ميكند اين است كه با ايجاد حالت مقايسه و نزديك شدن به رفتارهاي شخصيتها و كاراكترها در قصه به كودك اين امكان را ميدهد كه با حجم واقعي رفتار خود آشنا شود. مثلاً در يكي از قصهها به نام «ميميني شده شلخته» كودكي به نام ميمي ني با اينكه مرتب از سوي مادر خود با اين تذكر روبهرو شده كه وقتي بازي با اسباب بازيهايش را تمام كرد آنها را در جاي مخصوص بگذارد و اتاق خود را مرتب كند با بياعتنايي از كنار اين گوشزدها عبور ميكند. تا اينكه يك روز پدربزرگ و مادربزرگ ميمي ني كه اتفاقاً ميمي ني بسيار آنها را دوست دارد مهمان خانهشان ميشوند اما از بد حادثه به محض اينكه پدربزرگ وارد خانه ميشود پايش روي يكي از اسباب بازيهايي كه ميمي ني شلخته آنها را از كف اتاق جمع نكرده ميرود و محكم روي زمين سقوط ميكند و همين اتفاق باعث شكستگي پاي پدربزرگ ميشود. در ادامه قصه قيافه غمزده ميمي ني و حالت شديد پشيماني او را ميبينيم.
اين يك مثال از وضعيت آموزش رفتاري به يك كودك است چون كودك وقتي در برابر اين تصويرها يا تصويرهاي مشابه قرار ميگيرد به خوبي ميتواند تجسم كند كه عواقب بينظمي و شلختگي تا چه اندازه ميتواند جدي و وخيم باشد و از سوي ديگر با رفتن به سرزمين قصهها بين خود و رفتارش فاصلهاي بيندازد تا از فاصلهاي دورتر به رفتار خود نگاه كند و حجم واقعي آنچه ميكند را به خوبي ببيند.