نويسنده: كسري محمديان
يادم است 9 ساله بودم كه اولين روزه كلهگنجشكي خودم را گرفتم. مادر و پدرم وقتي از تصميم من براي روزه گرفتن با خبر شدند، ابتدا مخالفت كردند ولي من خيلي دوست داشتم روزه بگيرم. پس اصرار و پافشاري كردم. وقتي اشتياق من را ديدند، پذيرفتند كه در اين راه جديد من را همراهي كنند. يادش بخير مادر سفره افطاري را در ايوان خانه پهن ميكرد و همگي دورتادورش مينشستيم و منتظر بوديم تا اذان را بگويند تا همگي روزه خود را افطار كنند. حتي مني كه ظهر روزه خود را افطار كرده بودم ولي همراه بقيه منتظر ميماندم. آن وقتها صداي «ربنا» هم جور ديگري بود. يادم است پدر هميشه در گوشهاي از ايوان و دورتر از سفره افطار در حال خواندن قرآن تا وقت اذان بود. يادش بخير نانوايي محل، هنگام غروب براي زودتر نان گرفتن غلغلهاي به پا ميشد و همگي به شاطر بيچاره غر ميزدند كه زودتر نان ما را بده الان اذان را ميگويند. يادش بخير غروبهاي محله از هر طلوعي با شكوهتر بود وقتي همه ساده و بيريا مهيا ميشدند براي لحظه موعود. براي لحظهاي كه انگار آسمان ميچسبيد به زمين.
سفرههايي براي وصل دلها
هميشه چيزهاي زيادي هستند كه با گذشت زمان به خاطره تبديل ميشوند. سفرههاي افطاريهاي قديم هم از همان چيزهايي است كه امروزه براي ما به خاطره تبديل شده است. سفرههاي افطاري سادهاي كه با صفا و صميميت از اين سر اتاق تا آن سر اتاق پهن ميشد و اقوام و آشنايان با دلهاي ساده و بيريا به دور آن مينشستند و دلهايشان را به دستهاي ميزبانان اين ماه گره ميزدند. آن روزها دل آسمان هم به زمين نزديك بود مثل دل آدمها.
سفرهها ساده بود و دلها ساده. صفاي سفرهها به ميهمانهايش بود نه به غذاهاي هفترنگ و پر زرق و برقش. لحظههاي گرسنگي و تشنگي به شوق تازه شدن ديدارها ميگذشت. سفرهها كاربردشان چيزي بود فراتر از خوردن و آشاميدن. كاربردشان وصل كردن دلها بود و تقسيم صفا و يكرنگي به اهل فاميل. كل فاميل از پير تا كودك و جوان ميآمدند و لحظهها را كنار هم سپري ميكردند، اما حالا با گذشت سالها و تغييرات اساسي كه در زندگي و فرهنگ همه ما اتفاق افتاده، ديگر خبري از افطاريهاي ساده و سفرههاي ساده نيست. غذاهاي آنچناني و ميهمانيهاي آنچناني سايه سنگين خود را چنان بر سر سفرههاي ساده و بيآلايش انداختهاند كه ديگر كمتر ميشود ردي از آن دورهميهاي خودماني اهل فاميل را گرفت. دورهميهايي كه خرجش مهرباني و عشق بود. صفا و سادگي بود. چه خوب است بار ديگر به انگيزه ماه رمضان، ماه مهر و دوستي يكديگر را به افطار ساده دعوت كنيم و صله ارحام به جاي بياوريم.
آفت چشم و همچشمي
حالا ديگر سفرههاي افطاري در ماهي كه قناعت و سادگي با تار و پودش در آميخته، چنان با شكوه پهن ميشوند كه گويا هر چه پر دنگ و فنگتر باشند به خدا نزديكتر است.
خيلي وقت است كه فرهنگ رقابت و آفت چشم و همچشمي، تمام جوانب زندگي ما ايرانيها را تحت الشعاع خود قرار داده است. اين طرز تفكر امروزي، سفرههاي افطاري پرخرج امروزي را از اين در وارد و سفرههاي افطاري ساده قديم را از آن در بيرون كرده است.
اكنون ردپاي ضيافتهاي افطاري سنتي را تنها ميتوان در آلبوم پدربزرگها و مادربزرگها پيدا كرد.
روابط ديروز، روابط امروز
يكي از خصوصيات بارز سفرههاي ايراني گسترش ارتباطات بين اقوام، دوستان و آشنایان است. سفرههاي ساده افطاري در قديم نقش خود را در اين ميان به خوبي ايفا ميكردند. وسيلهاي تمام عيار بودند براي گسترش ارتباطات يا همان صله رحم. كل فاميل از پير تا كودك ميآمدند و لحظهها را كنار هم سپري ميكردند. در سالهاي اخير هم سفرههاي افطاري شايد وسيلهاي باشند براي گسترش ارتباطات اما از نوع ديگري. از نوع افطاري به سبك افراد پولدار و برگزاري آن در هتلها و رستورانهاي گرانقيمت. در اين نوع هم ارتباطات گسترده ميشود، اما به چه قيمتي؟ سفرههاي افطار واقعي، آنهايي كه با نيت سفره افطار پهن ميشوند، بزرگترين كاركردشان اين است كه دلها را به هم پيوند ميدهند. همه از حال هم با خبر ميشوند و خويشاوندي معناي واقعي خودش را پيدا ميكند، آيا اينگونه سفرهها دلها را پيوند ميدهند؟
خيليها معتقدند روزگار سفرههاي ساده و سبك زندگي ساده به پايان رسيده است و ديگر در عصر تكنولوژي و پرتاب ماهواره به فضا نبايد دنبال سادگي بود، اما اينگونه نيست. تكنولوژي و پيشرفت خوب است ولي هيچ منافاتي با سادگي، صفا و صميميت ندارد. برخي از ما ايرانيها اصالت خود را به پاي تكنولوژي و فرهنگ غربي ريختهايم. فرهنگ وارداتي كه با فرهنگ اصيل ايراني همخواني ندارد و ما اين فرهنگ تازه وارد را به فرهنگ اصيل خودمان ترجيح دادهايم. اين فرهنگ وارداتي، خانوادهها را به دور يك سفره جمع نميكند در نتيجه حتي خانوادههاي پرجمعيت هم تنها و گوشهگير شدهاند. همه ترجيح ميدهند در لاك تنهايي خود باشند تا مجبور نباشند با كسي معاشرت كنند تا مبادا هزينهاي را متحمل شوند. آنقدر مد همه بالا رفته است كه همه از هم فراري شدهاند.
نوستالژي سفرههاي قديم
سالهاي سال است كه روزه ميگيرم و به افطاريهاي معدود دوستان و آشنايان دعوت ميشوم. به تمام اين ضيافتهاي افطاري ميروم كه شايد در يكي از آنها عطر سفرههاي افطاري قديم را استشمام كنم. زندگيهاي ساده به همراه سفرههاي ساده هرچه كه بود در گذشته بود و انگار ديگر قرار نيست تكرار شود. ديگر با فرهنگ جديد تجددگرايي، كسي سادهزيستي و ساده بودن را در شأن خود نميبيند.
اما دل من بدجور هواي سفرههاي ساده افطاري، چينيهاي گل قرمزي و عطر نان تازه و ريحان و گردو، صداي ربنا و پشتش صداي شلپ آب و افتادن هندوانهها در حوض ششضلعي وسط حياط و پيچ و تاب ماهي گليهاي بازيگوش را كرده است. دلم هواي دل ضعفهها و زولبيا و باميه و يك كاسه آش نذري همسايه كه تا افطار براي خوردنش لحظه شماري ميكرديم را كرده است. دلم هوس كرده است فاميل، دوست و آشنا را به كنار سفره ساده افطاري در حياط خانه قديمي پدرم دعوت كنم تا براي يكبار ديگر، خاطرات شيرين لحظههاي با هم بودن را مرور كنيم. دلم براي سفرههاي افطاري مادربزرگ تنگ شده است.