کد خبر: 850800
تاریخ انتشار: ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
مروري بر زندگي شهيد عليرضا ياسيني با نگاهي به كتاب «ياسيني به روايت همسر شهيد»
سيد عليرضا ياسيني از خلبانان كارآزموده و ماهر دوران دفاع مقدس بود كه سرگذشت زندگي او در كتاب كوچكي از سوي انتشارات روايت فتح روانه بازار شده است.
 احمد محمدتبريزي
سيد عليرضا ياسيني از خلبانان كارآزموده و ماهر دوران دفاع مقدس بود كه سرگذشت زندگي او در كتاب كوچكي از سوي انتشارات روايت فتح روانه بازار شده است. اين كتاب كه در زمره مجموعه همسران به روايت شهيد برمي‌گردد زندگي شهيد ياسيني را از نگاه همسرش مرور مي‌كند و نگاهي توأمان با عشق، دلتنگي و هيجان به همراه دارد. رهبر معظم انقلاب هم در اول كتاب از اينكه ياد اين عزيز فقيد و بزرگوار زنده شده، ‌صميمانه تشكر كرده كه همين موضوع اهميت كار را نشان مي‌دهد.
ماجراي بازگشت امريكا و اولين ديدار ياسيني با همسر آينده‌اش با قلم نفيسه ثبات بسيار روان و خواندني نوشته شده است. او پس از سال‌ها دوري از وطن و خانواده، به خانه عمه‌اش مي‌رود و آنجا در اولين ديدارش با دخترعمه‌، كه همسر آينده‌اش مي‌شود را مي‌بيند. «رفتم بالا از لاي در، توي اتاق را ديد زدم. ديدم روي يك صندلي نشسته و كت چهارخانه‌اش را انداخته پشت صندلي. صورت اصلاح كرده؛ خيلي خوش‌تيپ بود...» (ص16)
مهر پروانه بر دل علي افتاده بود. نجابت دختر عمه، علي را كه پس از بازگشت از امريكا به فكر ازدواج بود، پاگير خانه عمه كرده بود. اواسط خرداد 1352 نامزد مي‌كنند و همه چيز برايشان رؤيايي شروع مي‌شود. زندگي‌شان با تولد دو فرزند پسر آرام و زيبا بود. همه چيز به زيبايي دنبال مي‌شد تا اينكه ساعت 2  بعدازظهر روز 31 شهريور 59 صداي وحشتناك هواپيماهاي خاكستري عراق كه پرچم سه ستاره رويشان حك شده بود، دل و خانه‌شان را يكجا لرزاند. «جلوي هواپيماها مسلسل وصل كرده بودند. خيابان‌هاي پايگاه را به رگبار مي‌بستند. آسفالت سوراخ سوراخ شده بود. همينطور كه رد مي‌شدند، شيشه‌ها خرد مي‌شد و سايه‌شان خانه را تاريك مي‌كرد، درخت‌ها آتش گرفته بود. آب و برق بلافاصله قطع شد. دو سه دقيقه بعد پايگاه ساكت شد؛ ساكت و تاريك مثل قبرستان» (ص14)
علي و پروانه مثل باقي مردم هيچ تصوري از جنگ نداشتند. بمباران هواپيماهاي عراقي و شروع جنگ همه را شوكه كرده بود. جنگ همه چيز را عوض كرده بود، زندگي‌ها و آدم‌ها عوض شده بودند. همكاران علي يكي يكي به اصطلاح به مرخصي مي‌رفتند و در واقعيت به شهادت مي‌رسيدند. اوايل دهه 60 علي فرمانده پايگاه مي‌شود. از بس پروازهاي برون‌مرزي‌اش زياد بود كه شهيد ستاري به او مي‌گفت راننده تاكسي خط ويژه عراق شده‌اي!
در يكي از عمليات‌ها چهار هواپيماي عراقي در مرز كردستان محاصره‌اش مي‌كنند. مي‌خواستند هواپيما را سالم بنشانند در خاك عراق كه بعدها استفاده تبليغاتي كنند و بگويند ياسيني را سالم گرفتيم. محاصره كه كرده بودند ايجكت كرده بود و در يكي از مزرعه‌هاي كردستان فرود آمده بود. چند روز بعد عباس دوران شهيد مي‌شود و پايگاه را تبديل به ماتم‌سرا مي‌كند.
وقتي برادر 18 ساله‌اش به عنوان بسيجي شهيد مي‌شود به همسرش چنين مي‌گويد: «مرگ كه چيز بدي نيست. اين شهادته، راحت شدنه، باور كن رضا راحت شد، تو نمي‌دوني من چي مي‌گم، اگه مثل من توي آسمون بودي، توي آتيش‌ها بودي، اون وقت مي‌فهميدي مرگ چقدر دلچسبه.»
در همان گير و دار جنگ، علي براي تدريس به دانشجويان سال اول خلباني راهي پاكستان مي‌شود. پس از يك سال و چند ماه ماندن در پاكستان، به خاطر بحراني شدن جنگ دوباره به ايران برمي‌گردند. بالاخره قطعنامه امضا مي‌شود و جنگ پايان مي‌يابد. دوباره فرمانده پايگاه شيراز مي‌شود و خاطرات 20 سال پيش جلوي چشمشان رژه مي‌رود؛ خاطرات روزهاي نامزدي و گشت و گذار در پايگاه. مردم مي‌گفتند براي پايگاه شيراز يك فرمانده آمده كه آنجا را بهشت كرده است. پست رئيس ستاد كل نيروي هوايي را به علي پيشنهاد مي‌دهند. دوباره راهي تهران مي‌شود تا سخت‌ترين مسئوليت كاري‌اش را انجام دهد.
دوست داشت مرگش در هواپيما باشد. مي‌گفت نمي‌دانم چرا بعد از جنگ مانده‌ام. عصر چهارشنبه 14 دي علي براي سفري بايد به كيش مي‌رفت. قبل رفتن انگار كه به دلش افتاده باشد اين سفر بازگشتي ندارد. صحبت‌هايش را با پروانه مي‌كند و در دلش خداحافظي‌‌اش را مي‌گيرد. در تاريخ 15/10/73 در ساعت 30/6 صبح هواپيماي جت استار حامل فرماندهان ارشد نيروي هوايي (شهيد منصور ستاري، شهيد ياسيني و شهيد مصطفي اردستاني) از تهران به سمت كيش پرواز كرد تا فرماندهان در جلسه شوراي هماهنگي نيروي هوايي در كيش شركت كنند. بعداز ظهر قرار مي‌شود كه هواپيما قبل از عزيمت به تهران، در پايگاه هوايي اصفهان توقفي كوتاه نمايد. بعد از بازديدي كوتاه از اين پايگاه، هواپيما در ساعت 30/8 شب آماده پرواز به سمت تهران مي‌شود و پس از دقايقي هواپيما به پرواز درمي‌آيد.
ناگهان در ساعت 42/8 شب از سوي خلبان اعلام مي‌شود كه به علت بازشدن پنجره كابين خلبان، هواپيما مجبور به فرود اضطراري مي‌باشد. لحظاتي بعد هواپيما در حال گردش براي نشستن روي باند در 64 كيلومتري جنوب پايگاه اصفهان، سقوط مي‌كند و چراغ زندگي سيد علي رضا ياسيني براي هميشه خاموش مي‌شود و او به درجه رفيع شهادت نائل مي‌آيد. شهيد ياسيني در زمان شهادت 43 سال داشت و از وي سه فرزند پسر و يك دختر به يادگار ماند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار