مبينا شانلو
سالروز عمليات غرورآفرين بيتالمقدس بهانهاي ميشود تا مروري به زندگي پاسداري داشته باشيم كه در روند اجراي اين عملیات به شهادت رسيد. شهيد حسين روانستان يكي از شهداي فتح خرمشهر است. شايد شهيد حسين روانستان چون ديگر شهداي اين عمليات به اولين نماز بعد از فتح خرمشهر در مسجد جامع اين شهر نرسيد اما در محرابي ديگر وضو ساخت و در صف كربلائيان به اقامه نماز با معشوق خويش پرداخت. عليرضا روانستان، متولد 1357 فرزند ارشد شهيد حسين روانستان با ما همكلام ميشود تا از زندگي و شهادت يكي از فاتحان خرمشهر بيشتر بدانيم.
پدر شهيدتان را چطور براي ما معرفي ميكنيد؟پدرم حسين (محمدرضا) روانستان در يك خانواده مذهبي به دنيا آمده بود. پدرشان مرحوم باقر روانستان و مادرشان مرحومه فاطمه روانستان بود. با توجه به اينكه مادر ايشان از نعمت بينايي محروم بودند اما توانست چهار پسر و سه دختر مؤمن و متعهد و انقلابي را تربيت كند. حسين، نام برادر كوچك خانواده بود كه قبل از پدرم و در كودكي از دنيا ميرود براي همين خانواده و ايشان نام همان برادر كه حسين بود را براي خود انتخاب ميكنند.
خود شما چقدر پدرتان را ميشناختيد؟در اين 35 سال شايد هر چند وقت يك بار قسمتي از ابعاد وجودي پدر براي ما مكشوف ميشود. اين هم به لطف دوستان، نزديكان و اطرافيان پدر است. پدر در بازار تهران فرشفروش بود و همزمان با انقلاب چون ديگر جوانان همسن و سالش فعاليت انقلابي داشت و در جريان مبارزاتش بارها تحت تعقيب بود و چندين بار تا مرز دستگيري پيش رفت. فعاليتهاي پدر تا زمان پيروزي انقلاب اسلامي و ورود امام به كشور ادامه داشت و اين افتخار نصيبشان شد تا جزو كميته استقبال و انتظامات مراسم باشد. ايشان بسيار اهل مطالعه بودند. خصوصاً كتب مرحوم شريعتي و مباحث شهيد مطهري را دنبال ميكردند. پدر بعد از پيروزي انقلاب اسلامي وارد سپاه پاسداران شد و در پادگان امام حسين(ع) كه امروز با نام دانشگاه امام حسين شناخته ميشود مشغول فعاليت شد. از آنجايي كه پدر دورههاي نظامي لازم را پيشتر گذرانده بود، در معاونت آموزش لشكر 27 پادگان امام حسين(ع) مشغول خدمت شد و دورههاي لازم توپ 106را به شكل تخصصي گذراند.
در زمان ورودشان به جبهه متأهل بودند؟بله متأهل بود. من فرزند ارشد ايشان و متولد 1357 هستم و برادر كوچكم متولد 1359و خواهرم كه سومين فرزند خانواده است متولد سال 1361. تولد خواهرم بهانهاي شد تا از ورود و حضور ايشان در ميدان نبرد جلوگيري شود اما نيروهايي كه تحت تعليم پدر آموزش ديده بودند همگي راهي ميدان نبرد شدند و اين موضوع باعث نگراني پدر شده بود چراكه خودش را از قافله دوستان و همرزمانش عقب ميديد. درنهايت پدر به مسئولان مربوطه اعتراض ميكند كه استعفا داده و راهي جبهه خواهد شد. ايشان ميگويد: من نيروهاي بسياري را تربيت كرده و آموزش دادهام كه ميتوانند جايگزين خوب و شايستهاي براي من باشند. به هرحال با كلي بحث در 10 ارديبهشت 1361 همزمان با شروع عمليات بيتالمقدس وارد جبهه ميشود و فرماندهي گروهي از بچههاي زبده اطلاعات و شناسايي را بر عهده ميگيرد و براي اجرايي كردن عمليات ايذايي وارد حوالي خرمشهر ميشوند. پدر من آن زمان 29سال داشت.
از عملكرد شهيد در الي بيتالمقدس شنيدهايد؟در اين عمليات پدر فرماندهي تعدادي از بچههاي زبده اطلاعات و شناسايي را بر عهده ميگيرد. در روند عمليات الي بيتالمقدس وقتي به جاده اهواز - خرمشهر ميرسند مورد هجوم شديد ارتش بعثيها قرار ميگيرند و نيروهاي پدر زمينگير ميشوند. همه نيروها روي زمين دراز كشيده بودند تا از هجوم تيرها و تركشهاي دشمنان در امان باشند اما پدر ناگهان روي جاده اهواز - خرمشهر ميايستد و ميگويد تا اراده خدا نباشد تيري به من اصابت نميكند، اصرار دوستانش هم فايدهاي ندارد. نيروهاي پدر تا اين وضعيت را ميبينند از جا بلند ميشوند و از جاده عبور ميكنند.
شهادت ايشان چطور رقم ميخورد؟ در تاريخ 20ارديبهشت 1361 پدر به همراه گروهش به منطقه مورد نظر ميرسد اما متأسفانه يكي از نيروهاي داخل گروه كه از منافقين بوده محل استقرار اين گروه 50 نفره را به اطلاع دشمن ميرساند و عراقيها با آتش توپخانه و هليكوپتر به بچهها حمله ميكنند. پدر و همرزمانش موفق ميشوند تا هليكوپتر را ساقط كنند اما بمبهاي خوشهاي كه از هواپيما شليك شده بود كار خودش را ميكند و پنج نفر به شهادت ميرسند كه يكي از آنها پدر من بود. پيكر بيسر ايشان چون اربابش ابا عبدالله الحسين(ع) سه روز در منطقه ميماند و زماني كه منطقه به دست نيروهاي خودي ميافتد پيكر پنج شهيد اين عمليات به عقب بازگردانده و شناسايي ميشوند.