هانري كربن، فيلسوف و اسلام شناس فرانسوي معاصر است كه عمر خود را صرف شناخت حقايق تشيع نمود و با حضور متعدد در ايران چه در كسوت استاد و چه در مقام شاگردي و زانو زدن پيش پاي فيلسوف بزرگ اسلامي علامه طباطبايي، علاقه به مكتب تشيع و انسجام فكري آن نشان داد به گونهاي كه بيان ميشود، جذبه اين مكتب او را به پيروي از تشيع واداشت. اين استاد شيعه شناسي و مدير بخش تحقيق دانشگاه سوربن فرانسه در آثار خود به تفصيل، برداشتهاي خود از تشيع را منعكس كرده است كه يادداشت زير كوششي براي انعكاس رئوس منظومه فكري هانري كربن براي توصيف نظام تشيع و ولايت و كاركرد آن در نظام هستي است. زماني كه هانري كربن به بحث اسلام شناسي و شيعه شناسي بر ميخورد و تفسير فلسفي خود را از اين مباني ابراز ميدارد؛ شايد آنچه به ذهن متبادر شود، نگاه يك مستشرق به مسئله سنت در يك كشور غيرغربي است، اما در حقيقت اينطور نيست. كربن را نميتوان يك مستشرق دانست، چراكه عالم شرق را از مركزيت غرب تحليل نميكند و خود را تا آنجا به اسلام شيعي نزديك كرده كه اكنون در بين شيعيان به دليل تعلق خاطرش نسبت به مباني تشيع، يك عنصر «خودي»به حساب ميآيد.
عالم مثال در نگاه كربن
در چنين شرايطي كربن كه شيفته وجوه عرفاني و فلسفه شيعي شده است؛ وجه تمايز كليدي اين مكتب را با ساير فرق در سير و سلوكي ميداند كه اين مكتب براي سالكان فراهم نموده و براي آن مرشدهايي (امامان) نيز تدارك ديدهاست. كربن براي توصيف خود از اين مقام از ايستگاه «عالم مثال»حركت خود را آغاز ميكند. عالم مثال برزخي بين «عالم محسوس»و «عالم معقول»است.
عالم مثال از ديد هانري كربن جزو ابعاد تفلسف شيعي است، به طوري كه از سهروردي و ملاصدرا گرفته تا ملاهادي سبزواري همه در انديشه خود يا با همين نام يا عناوين مشابه چون «اقليم هشتم» به آن رجوع ميكنند.
حتي فراتر از اين، كربن اعتقاد دارد اين حقيقت پيش از اسلام نيز در آموزههاي عرفاني ايراني قابل كنكاش است و مشابه آن در آموزههاي جهان زيست زرتشتي با عنوان «خِوَرنه» موجود است. عالم مثال با «عالم مُثُل» افلاطون متفاوت است و به دو مرحله برزخ در سلوك آدمي «از وحدت به كثرت»و مجدداً از« كثرت به وحدت»اشاره دارد. به تعبير ديگر عالم مثال، پيوند دهنده روح (متعلق به عالم معقول) است با جسم (متعلق به عالم محسوس).
گذرگاههاي چهارگانه در عالم مثالكربن كه خود مستغرق در آموزههاي فلسفي شيعي است، قطاري را در عالم مثال تصوير ميكند كه در چهار ايستگاه به سوي مقصد در حركت است. اين چهار ساحت، در واقع متوالي و در پي يكديگر نيستند و تقدم زماني بينشان بيمعني است و مقدماتي هستند كه همزمان و معادل هم پيش رفته و در حقيقت جلوات گوناگون يك «كليت واحد»ند و نوازنده يك موسيقي در دستگاههاي متفاوت. اين چهار ساحت را كربن اينگونه تعريف ميكند:
1- دايره نبوت تا دايره ولايت (وجه نبوي)
2- اصالت ماهيت تا اصالت وجود (وجه وجودشناسي)
3- تمثيل عرفاني تا رويداد آن در درون (وجه روايي)
4- عشق انساني تا عشق رباني (وجه عاشقانه و عارفانه)
از منظر كربن براي هر يك از وجوه فوق راهبري دروني وجود دارد كه به ترتيب عبارتند از: امام، عقل فعال، فرشته اشراق و معشوق ازلي. كربن به وسيله طرح اين چهار ساحت در واقع كوشيده تا اختلاف ميان هستي شناسان ايراني اسلامي را در يك مركز كه همان عالم مثال است جمع نموده و تلفيق كند.
كربن براي هر يك از وجوه مذكور مثالهايي از تفكرات و آثار فلاسفه ايران نيز متذكر ميشود. وجه بياني حكمت نبوي را ميتوان در تفسير لاهيجي بر گلشن راز شبستري ديد. وجه بياني فلسفي را در فلسفه ملاصدرا ميتوان يافت. وجه بياني روايي در آثار تمثيلي عرفاني چون رساله الطير، حكايت ابسال و سلامان به چشم ميخورد. كشف الاسرار نيز نمونه خوبي براي وجه عارفانه جلوات جمال الهي معرفي شده است.
نقدهايي بر نظر كربن
البته به نظر كربن در توصيف ساحات عالم مثال چنين اشكال شده كه اولاً چهار مقوله فوق نامتجانساند و از اين رو امكان سنجش ميان آنها وجود ندارد و اگر قياسي هم صورت گيرد، نسبي و هرمنوتيك است و نه حقيقي. ثانياً كربن براي توصيف عالم مثال صرفاً از يك مرحله گذار سخن به ميان آورده است در حالي كه در مثال هايي كه به ميان آورده چنين است كه هر يك از اين ساحات خود مسيري چند مرحلهاي و چند بعدي در سلوك مشخص كردهاند. مثلاً ملاصدرا در سلوك خود از چهار مرحله نام برد (سفر از خلق به حق، سفر با حق در حق، سفر از حق به خلق با حق و سفر با حق در خلق) يا بقلي شيرازي در كشف الاسرار خود كه هانري كربن آنرا به عنوان الگوي بعد چهارم (عرفاني) خود تعريف نموده از پنج ساحت عشق ورزي سخن به ميان آورده كه عشق الهي، عقلي، روحاني، آدمي و بهيمي سخن ميگويد. نكته ديگر اما اينكه كربن براي علت تجمع اين چهار ساحت در «عالم مثال»توضيح چنداني نميدهد و اين در حالي است كه در منظر فيلسوفي چون ملاصدرا عالم عقول برتر از عالم مثال است. علاوه بر مسائل مذكور، برخي از افرادي كه وي نام آنان را برده است، اعتقادي به عالم مثال ندارند. به عنوان مثال ابن سينا در سلسله مراتب هستي به 10 مرتبه عقل اشاره ميكند و اعتقادي نسبت به عالم مثال از خود نشان نميدهد. در عين حال و با همه اين اوصاف مقوله عالم مثال مورد توجه بسياري از آثار عرفا و فلاسفه ايران در قرون متمادي بوده است. منازل السائرين خواجه عبدالله انصاري، احياء علوم الدين غزالي، تمهيدات عين القضات همداني و منطق الطيرعطار نيشابوري مورد توجه عالم مثال است كه البته سهروردي به توضيح آن اقدام كرده و ملاصدرا به صورت جامع به تفصيل آن ميپردازد.
امامان شيعه، اسماي الهي و تاريخ قدسيهانري كربن سپس به توضيح مفهوم زمان قدسي ميپردازد. از منظر او رويدادهاي عالم مثال، جايي خارج از تاريخ محقق ميشوند و اين سبب ميشود چنين وقايعي را هرچند نتوان تاريخي ناميد اما وهمي و اسطورهاي هم نباشند. در عالم مثال واقعيتهاي فراتر از عالم جسماني رقم ميخورد و از نگاه كربن، مقوله امامت از همين جنس است. از جنس حقايقي كه در وراي زمان و تاريخ رخ ميدهند (مشابه روز الست) و ذهن را از درك حقيقت آن عاجز مينمايانند. اين تاريخ از منظر كربن با دايره نبوت آغاز ميشود و با دايره ولايت به انتها ميرسد. اولين حلقه در روز ميثاق بوده كه خداوند پيش از هبوط در ناسوت از انسانها اقرار گرفت و آخرين حلقه با ظهور منجي پايان مييابد.
كربن ميگويد شيعيان معتقدند شريعت بدون حجت الهي امكان ادامه حيات ندارد و نيازمند كسي است كه بتواند انسان را با معناي باطن آشنا كند. از همين رو آنان دايره ولايت را پس از وفات پيامبر (ص) ادامه دهنده دايره نبوت ميدانند. وي سپس اظهار ميدارد صفاتي كه به ائمه داده شده است صرفاً در صورتي قابل فهم است كه آنها به عنوان موجوداتي وراي عالم كون و فساد متصور شوند و امامان اين صفات را در بروز زميني خود در بياناتشان تعليم دادهاند. طبق اين گزاره، امامان خليفه خدا روي زمين، باب الله، وصي و ورثه پيامبر هستند. ائمه معادن معرفت، شجره نبوت و مهبط فرشتگانند و وارثان علم و حاملان كتاب الهي و اسماي اعظم خداوند(به نحوي كه در زيارت جامعه كبيره نيز اشاره شده است.)
اميرالمومنين (ع) در «خطبه البيان»كه به ايشان منسوب شده است ميفرمايند:«منم نشانه خداي جبار، منم اول و آخر، منم ظاهر و باطن، منم وجه الله، منم يدالله، منم جنب الله، منم ايلياي انجيل، منم وارث علم برگزيده و...» صفاتي كه امام در اين خطبه به خود منسوب ميدارند (حدود ۶۶ صفت) به خوبي نمايانگر آن است كه ائمه صور تجلي خدا در عالم مثال هستند كه در عالم محسوسات هبوط كردهاند.
كربن ميگويد انسان نميتواند خدا را جز به واسطه اسماء و صفاتش بشناسد و اين 14 نور، مظاهر اين اسماء و صفاتند. كربن «امام شناسي»را مسيري ميداند كه انسان را از افتادن به ورطه «تعطيل» و «تشبيه» در توحيد مصون ميسازد. پرهيز از اعطاي معاني بشري به صفات الهي، حقيقت الهي را در غيب مطلق مستور ميسازد. هرچند تشيع نيز غيبي براي صفات و اسماء الهي قائل است اما در عين حال معتقد است توقف در اين مرحله موجب فرو رفتن در ورطه «تعطيل» و در نتيجه عدم معرفت انسان به خدا ميشود، چراكه در اين صورت ارتباط ميان خدا و انسان منقطع ميگردد؛ حال اگر خود ذات الهي حامل اسماء و صفات تلقي شود، در ورطه «تشبيه»و تجسم بخشيدن به ذات حق گرفتار شدهايم. وجود معصومين اين مشكل را حل ميكند و اگر ائمه را به عنوان مظاهر الهيه درك نماييم، آنها «اسماءالله»خواهند بود و اين امر ما را از خطر دوگانه تشبيه و تعطيل مصون نگه خواهد داشت.
فرجام سخنهرچند هانري كربن به واسطه آنكه به عنوان يك فيلسوف غربي با اسلام و تشيع آشنا شده و در نظريات آن نوعي شگفت زدگي و گاه ناآشنايي به وجوه فقهي و كلامي دين به چشم ميخورد، اما در سلسله گفتوگوها و جلسات خود با بزرگان فلسفه اسلامي در عصر خود و در رأس آنها علامه طباطبايي، كوشيده است نگاه و دريافتهاي خود از ماهيت تشيع را به تصوير بكشاند كه مجموعه اين برداشتها فارغ از نقدهاي وارد برآن، به ظرفيت عظيم تشيع در بسط منظومهاي فكري و فلسفي براي تبيين جهان شناسي دقيق دلالت دارد، به گونهاي كه اين فيلسوف اروپايي را اينچنين به خود مجذوب كرده است.