کد خبر: 835448
تاریخ انتشار: ۰۹ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۵:۵۸
«نظري بر حاشيه و متن رويداد اعدام انقلابي حسنعلي منصور» در گفت و شنود با زنده‌ياد ابوالفضل حاج‌حيدري
سال پيش در چنين روزهايي، طايفه‌اي از جوانمردان متأثر از تحميل معاهدات ذلت‌بار به ايران اسلامي...
محمدرضا كائيني

قبل از تهيه اسلحه نظر شهيد بهشتي را پرسيدم53سال پيش در چنين روزهايي، طايفهاي از جوانمردان متأثر از تحميل معاهدات ذلتبار به ايران اسلامي و نيز تبعيد مرجع و مراد خويش، يكي از بانيان استعمار در دوران معاصر را از ميان برداشتند و به تبع آن خويش نيز پذيراي شهادت گشتند و درمكانت قرب جاي گرفتند. اينك و به همين مناسبت، گفت وشنود خويش با زندهياد ابوالفضل حاج حيدري –كه از عناصر حلقه آغازين مؤتلفه اسلامي در بدو تأسيس آن بود- را به شما تقديم ميدارم. اميد ميبرم كه موجب شادي روح آن بزرگوار واستفاده تاريخ پژوهان انقلاب اسلامي باشد.

  

 شايد به عنوان آغازين سؤال اين گفت و شنود و با عنايت به نكاتي كه در ساليان اخير در برخي محافل يا گفتوگوهاي تاريخي مطرح شده، بهتر باشد كه از اين نقطه شروع كنيم كه «هيئتهاي مؤتلفه اسلامي» چگونه شكل گرفت؟

بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين. بايد عرض كنم كه عدهاي از برادران مؤمن و معتقد به نهضت روحانيت و رهبري حضرت امام، در مسجد امينالدوله به مديريت مرحوم آقا شيخ محمدحسين زاهد و پس از ايشان مرحوم آيتالله حقشناس، به آموزش احكام و معارف اسلامي و مباحث قرآني اشتغال داشتند. عدهاي هم در مسجد شيخ علي و مسجد شاهچراغي با اين برادران همفكر بودند. برادراني هم در اصفهان همينگونه ميانديشيدند. اين مباني و ريشههاي عقيدتي يكسان، موجب شد اين گروهها- كه همگي معتقد به مبارزه با رژيم فاسد شاه بودند- به يكديگر نزديك شوند، بهويژه كه بعد از شكست نهضت ملي و كودتاي 28 مرداد، فضاي سياسي و اجتماعي فوقالعاده سنگين شده بود و هيچ نوع حركت و مبارزهاي ممكن نبود. اين برادران تلاش كردند با بهرهگيري از رهنمودهاي يك مرجع روشنبين، به شكل تشكيلاتي و منسجم مبارزه با رژيم را شروع كنند و ادامه بدهند. به اين ترتيب، با توصيه حضرت امام از تركيب اين سه گروه، هيئتهاي مؤتلفه به وجود آمد.

برخي در اين مسئله كه تشكيل هيئتهاي مؤتلفه به امر امام بوده باشد، تشكيك كردهاند. پاسخ شما به اين افراد چيست؟

مرحوم آقاي عسگراولادي (رضوان الله تعالي عليه) همواره سخنانشان بر اساس مستندات محكم بود و ذرهاي شبهه و شائبه در گفتار و رفتار ايشان مشاهده نميشد. خود ايشان نقل ميكردند: اولين بار اعضاي هر سه گروه، بيآنكه از حضور دو گروه ديگر در بيت امام خبر داشته باشند، به آنجا دعوت شدند و در آنجا بود كه همديگر را ديدند. روحانيون و علماي ديگري هم در محضر امام بودهاند. امام در آنجا ميفرمايند: « شما كه هدف يكساني داريد، بهتر است با يكديگر ائتلاف كنيد» و بدين ترتيب جمعيت مؤتلفه شكل ميگيرد و بعدها نامش حزب مؤتلفه اسلامي ميشود. شعار اين حزب همواره پيروي از مكتب و مرجعيت بوده است.

حضرت امام نسبت به حركتهاي مسلحانه ديد مثبتي نداشتند. حزب مؤتلفه اسلامي با توجه به آگاهي از نظر امام، چگونه دست به ترور منصور زد و آيا شما اين حركت را از مبارزه مسلحانه تفكيك ميكنيد؟

اساس كار مؤتلفه اسلامي، حركت براساس ريشههاي اعتقادي و مكتبي و انجام وظيفه شرعي بود. يادم هست در دادگاهي كه براي رسيدگي به پرونده اعدام انقلابي منصور تشكيل شد، همه عوامل دادگاه، از جمله دادستان و رئيس دادگاه تلاش ميكردند از زبان متهمين بيرون بكشند كه آنها براي اين كار از چه كسي فتوا داشتهاند؟ مرحوم آقاي عسگراولادي ميگفتند: فتواي آيتالله ميلاني و آيتالله فومني را گرفته بودند. در دادگاه موقعي كه نوبت به آخرين دفاع محمد بخارايي رسيد، به سخنراني حضرت امام در مسجد اعظم قم اشاره كرد و گفت: «امام فرمودند و الله مقصر و خائن است هر كس اين وضع را ببيند و فرياد نزند!» اين سخن امام براي ما مهمترين فتوا بود. اين اتفاق فضاي تيره و تار اختناق را شكافت، نور اميدي در دل مبارزان دميده شد و جو ترس و نااميدي شكست. براي نسل فعلي حتي تصور آن شرايط هم ممكن نيست، مخصوصاً كه اعدام انقلابي منصور جلوي مجلس و مقابل نگاه همه مردم صورت گرفت.

دليل مؤتلفه اسلامي براي اعدام انقلابي حسنعلي منصور چه بود؟ چرا اين فرد براي انجام عمليات انتخاب شد؟

منصور عنصر سرسپرده به امريكا و كسي بود كه قانون كاپيتولاسيون، يعني مصونيت قضايي امريكاييها در ايران را به تصويب رساند. او همواره به مرجعيت و روحانيت توهين ميكرد و به اصول و مباني ديني كمترين توجهي نداشت. احزاب و گروههاي سياسي هم كه از ترس، ميدان را خالي گذاشته بودند. در چنين شرايطي شهداي قهرمان مؤتلفه اسلامي تصميم گرفتند با نثار جان خود در دل تاريك شب سياه، نوري را برافروزند. يادم هست شهيد بهشتي در پي فضاي جديدي كه پديد آمد، در شبهاي چهارشنبه در هيئت مؤتلفه نهجالبلاغه تدريس ميكردند و ضمن آن اخبار روز را هم ارائه ميدادند و روشنگري ميكردند.

نقش شما در اين اقدام چه بود؟

با سنگين شدن فضاي سياسي و اجتماعي، مؤتلفه پس از مشورت با شهيد آيت الله مطهري، شهيد آيت الله بهشتي و شهيد دكتر باهنر تصميم گرفت شاخه نظامي و مسلح خود را تشكيل بدهد. از جمله افراد اين شاخه شهيد عراقي، بنده و عده ديگري از برادران بودند. بديهي است اين شاخه نياز به اسلحه داشت و يكي از كساني كه مسئوليت تهيه اسلحه به عهدهاش قرار گرفت، من بودم. مسير پرخطري سر راه همه ما قرار داشت و لذا اين سؤال برايم مطرح شد كه: آيا فعاليت ما توجيه شرعي دارد؟ با تسلطي كه ساواك، شهرباني و ضداطلاعات ارتش بر اوضاع جامعه داشت، تهيه تجهيزات نظامي فوقالعاده دشوار بود. به همين دليل بايد از وجه شرعي فعاليتهاي خود مطمئن ميشديم تا با خاطر آسودهتر به فعاليت ادامه بدهيم. در آن موقع، منزل شهيد بهشتي در خيابان شاپور چهارراه مختاري بود و بايد شبهاي چهارشنبه دنبال ايشان ميرفتم و ايشان را ميآوردم. براي اينكه از شرعي بودن اين فعاليتها مطمئن شوم، يك بار خدمت ايشان عرض كردم: چنين مسئوليتي را به عهدهام قرار دادهاند و ميدانم در اين راه احتمال زندان و شكنجه زياد است، آيا اين فعاليتها توجيه شرعي دارند؟ ايشان كمي فكر كردند و نهايتاً فرمودند: اشكالي ندارد وارد اين فعاليت شويد! تمام افراد آن جمع، مثل من همين فكر را ميكردند و جز اينكه بر اساس مكتب، فقاهت و اجازه روحانيت قدم بردارند، فكري نداشتند. از سوي ديگر مؤتلفه اسلامي قصد نداشت با تشكيل شاخه نظامي، هر كسي را كه با آن مخالفت ميكرد ترور كند، بلكه اساس تفكر ما اين بود كه فقط به هنگام ضرورت و با تشخيص روحانيت و مرجعيت اقدام كنيم.

پس از اعدام منصور، چگونه دستگير شديد؟ ظاهراً آخرين فردي بوديد كه در اين ماجرا دستگير شديد؟

بله، بعد از اعدام حسنعلي منصور، برادران دستگير شدند. آنها نتوانستند از طريق اعتراف اين كار را انجام دهند، بلكه از طريق شناسايي خانواده برادران، نفوذ كردند و آقاي بخارايي، نيكنژاد، هرندي، حاج صادق اماني و آقاي عراقي و ديگران را دستگير كردند. بنده به خوزستان رفتم و بعداً طوري برنامهريزي شد كه به عراق بروم، اما در آن شرايط احساس كردم حضورم در داخل واجبتر است. بنابراين از اهواز برگشتم و با يكي از برادران قراري گذاشتم ولي وقتي به فضاي قرار رسيدم، متوجه شدم منطقه بسته است و به محل قرار نرفتم و مسير خود را ادامه دادم. نهايتاً يكي از بنزهاي شهرباني مرا دستگير كرد و بعد از فرآيند محاكمه، حكم حبس ابد براي من تثبيت شد. در واقع من آخرين نفري بودم كه دستگير شدم. جالب اينجاست كه مرا مسئول گروه انتقام ناميده بودند. دركل، دادستان ارتش، گروه ما را گروه انتقام ناميده بود. نام گروه اعدام انقلابي را هم گذاشته بود گروه ترور و امثالهم. نزديك 13 سال، آقاي عسگراولادي، آقاي اماني و آيتالله انواري و بنده در زندان بوديم.

 اين تقسيمبنديها درنامگذاري، چقدر واقعي بود؟ به عبارت ديگر، اين نامگذاريها چه علتي داشت؟

موقعي كه برادران دستگير شدند، بازجوييها انجام و وارد مرحله دادگاه شديم. دادستان در كيفرخواست ما 13 نفر را از نظر فعاليت و موضوع فعاليت به سه گروه تقسيم كرده بود. اسم يك گروه را گذاشته بود گروه ترور، كه عوامل اجراي اعدام انقلابي منصور بودند. مرحوم بخارايي و نيكنژاد و هرندي و حاج صادق اماني جزو اين گروه بودند. اسم يك گروه را گذاشته بود گروه فتوا و اعلاميه مثل مرحوم آيتالله انواري، مرحوم حاج احمد شهاب و تعدادي از برادرها و اسم يك گروه را هم گذاشته بود گروه انتقام. در اين گروه كل تجهيزاتي كه مورد نياز بود، تهيه ميشد، يعني تهيه اسلحه، شناسايي افراد و رفت و آمدها توسط اين گروه صورت ميگرفت. طبيعي بود كه بايد پيشبيني نيازهايي چون اسلحه، مواد انفجاري و نارنجك ميشد. تهيه و طراحي براي رفع اين نيازها موجب شد كه ارتباط بنده با شهيد عراقي و شهيد حاج صادق اماني افزايش پيدا كند.

نحوه همكاري مؤتلفه اسلامي با ساير گروههاي مبارز چگونه بود؟

مؤتلفه اسلامي تنها با كساني كه معتقد به مكتب و فقاهت بودند و با آن ريشههاي اعتقادي يكساني داشتند، همكاري ميكرد و همكارياش با گروههايي كه چنين نبودند بسيار محدود بود.

بهرغم اينكه مؤتلفه اسلامي در ميان احزاب ديني و سياسي از باسابقهترين احزاب است و اعضاي آن در برهههاي خطير تصميمگيري نقش برجستهاي داشتهاند، ولي هيچوقت در تظاهرات و گردهماييها از آرم و پلاكارد خاصي استفاده نكرد. علت چيست؟

كساني كه در هيئتهاي مؤتلفه اسلامي فعاليت ميكردند، همواره به دنبال اداي تكليف بودند و نميخواستند تحت عنوان يك حزب، براي خود كاسبي راه بيندازند يا از موقعيت خود براي كسب قدرت استفاده كنند. مؤتلفه اسلامي اساساً اعتقادي به سهمخواهي نداشت، به همين دليل هم رژيم شاه هرگز نتوانست در اين گروه، عامل نفوذي براي خود دست و پا كند. بعدها هم كه ملاحظه كرديم اكثر اين احزاب براي كسب قدرت وارد ميدان مبارزه شده بودند و وقتي هم به هدفشان نرسيدند، در برابر نظام ايستادند. هيئتهاي مؤتلفه اسلامي بر اساس فرمايش امام، به دنبال «برادريابي» بود، نه «عضويابي» و به همين دليل ملاكش براي عضوگيري، اعتقاد قلبي به مباني ديني بود. به همين دليل هم با وجود سابقه طولاني و گسترده مبارزاتي، رژيم شاه هرگز نتوانست به كليت ردههاي اصلي حزب دسترسي يابد و اگر مواردي را هم شناسايي كرد، به حجم وگستره واقعي فعاليتهاي آنها پي نبرد.

جنابعالي در زندان با منافقين سر و كار داشتيد و از ماهيت آنها بهخوبي مطلع بوديد. تحليلتان از عملكرد آنها چه بود؟

زماني كه سازمان مجاهدين تشكيل شد و شروع به فعاليت كرد، بنده در كنار شهيد لاجوردي و مرحوم آقاي عسگراولادي در زندان بوديم. از سال 1351 بهتدريج اعضاي اين سازمان دستگير شدند و به زندان آمدند. ما از طريق صحبتهايي كه با آنها داشتيم و به دليل تماس نزديك در زندان، شايد زودتر از ديگران متوجه انحرافات اعتقادي آنها شديم و در همان سالهاي اوليه، شناخت نسبتاً كاملي از ايدئولوژي آنها به دست آورديم و سعي كرديم نظراتمان را به برادران در بيرون از زندان برسانيم. البته اينها هنوز تغيير مواضع خود را آشكار نكرده و به عنوان جوانان متدين و انقلابي، تحت حمايت بسياري از روحانيون و مردم مسلمان بودند. از جمله افرادي چون شهيد سيدعلي اندرزگو هم تلاش ميكردند امكانات مورد نياز آنها را تهيه كنند و در اختيارشان قرار بدهند، ولي از آنجا كه ريشه اعتقادي آن شهيد بزرگوار اسلام فقاهتي بود، به محض اينكه متوجه شد ديگر روحانيت حمايتي از سازمان نميكند، ارتباط خود را با سازمان قطع كرد. هنگامي كه مبارزان متدين دست از حمايت از منافقين برداشتند، آنها هم داخل و خارج از زندان عليه روحانيت شروع به سمپاشي كردند. بسياري از كساني كه به آنها كمك كرده بودند، بعدها افسوس ميخوردند كه چگونه ناخواسته نردبام ترقي يك سازمان منحرف شده بودند.

بنابراين اگر در اوايل دهه 50 كساني مثل شهيد عراقي، شهيد اندرزگو يا شهيد صادق اسلامي به سازمان مجاهدين كمك ميكردند، به اين دليل بود كه اين سازمان در آن سالها، هنوز مورد تأييد برخي از علما و بزرگان بود و اين برادران به حكم وظيفه شرعي، خود را به خطر ميانداختند و براي آنها امكانات تهيه ميكردند، وگرنه مؤتلفه اسلامي در هيچ دورهاي به مبارزه مسلحانه اعتقاد نداشت و ترور منصور هم در شرايط خاص و با فتواي مراجع انجام شد. پس از تغيير ايدئولوژيك سازمان مجاهدين، شهيد اندرزگو و شهيد صادق اسلامي به مقابله با آنان پرداختند، بهطوري كه سازمان تصميم گرفت آنها را ترور كند! البته شهيد اندرزگو براي انجام فعاليتهاي خود، به شكل ويژه و موردي از حضرت امام اجازه داشت.

شهيد لاجوردي همواره نسبت به احزاب و گروهها، بهويژه منافقين حساسيت ويژهاي داشت. ارزيابي شما از رويكرد ايشان نسبت به اين گروه چيست؟

شهيد لاجوردي انسان بسيار باهوش، شجاع و صريحاللهجهاي بود و همواره چه در زندان، چه بيرون از آن، با منافقين بحثهاي مفصلي داشت و ماهيت آنها را دقيق ميشناخت و خيلي صريح و آشكار بيان ميكرد، طوري كه حتي بعضي از دوستان هم مكدر ميشدند و ميگفتند: « به هر حال اينها بيرون از زندان جايگاهي دارند و هنوز هم ماهيتشان براي مردم چندان آشكار نيست و اگر با آنها برخورد شديد كنيم، جواناني كه به اينها گرايش دارند، از مبارزه دلسرد ميشوند» اما شهيد لاجوردي معتقد بود: « برخورد صريح با اينها موجب ميشود جوانان به دام اينها نيفتند و زودتر واقعيتها را بفهمند.» به نظر من حق با شهيد لاجوردي بود. مماشات با منافقين و تحمل نفاق آنها، آنان را جريتر كرد و پس از پيروزي انقلاب هم بزرگترين صدمات را به انقلاب وارد ساختند، در حالي كه چه بسا در همان سالها و با موضعگيري قاطع مبارزان معتقد به اسلام فقاهتي، ميشد جلوي گسترش فعاليت آنها را گرفت يا حداقل آنها را چنان در موضع ضعف قرار داد كه امكان فعاليت گسترده را پيدا نكنند.

برخورد مرحوم عسگراولادي در زندان با منافقين چگونه بود؟

بسيار قاطع! ما در زندان مشهد كه بوديم، براي اينكه رژيم فرصت سوءاستفاده از اختلافات را پيدا نكند، بسياري از مسائل را تحمل ميكرديم. روزي كه مفيدي و باقر عباسي دستگير و اعدام شدند، منافقين در زندان مشهد در راهروي زندان، سرود خواندند و شعار دادند! مأموران ريختند تا مانع شوند و كساني كه سردمدار قضيه بودند، بلافاصله به اتاقهايشان فرار كردند. در اولين اتاق من، شهيد لاجوردي و مرحوم عسگراولادي بوديم. شهيد لاجوردي داشت با صداي بلند قرآن ميخواند. سرهنگ شيرواني رئيس شهرباني مشهد آمد كه قرآن را از دست شهيد لاجوردي بگيرد، ولي او همچنان ادامه داد! بالاخره حوصله سرهنگ شيرواني سر رفت و قرآن را از دست شهيد لاجوردي كشيد! ايشان اعتراض كرد كه: چرا به قرآن اهانت كردي؟ شيرواني و معاونين او، از برخورد صريح شهيد لاجوردي يكه خوردند و هيچكدام جرئت نكردند جوابش را بدهند. فرداي آن روز من و شهيد لاجوردي را همراه با عدهاي از اعضاي شاخص منافقين ازجمله: محمد حياتي، كاظم شفيعيها، مهدي ابريشمچي و عدهاي ديگر، از زندان سياسي مشهد به بند 2 - كه زندان عمومي بود- منتقل كردند و همه ما را داخل يك اتاق ريختند. قبلاً با مرحوم آقاي عسگراولادي بحث كرده و به اين نتيجه رسيده بوديم كه بايد در تمام مراحل، مرزهايمان را با منافقين روشن كنيم. محمد حياتي آمد و با من و شهيد لاجوردي صحبت كرد كه: «اگر غذا و برنامههايمان را جدا كنيم، رژيم سوءاستفاده ميكند! الان كه در يك سلول هستيم، خوب است اين كار را نكنيم.» شهيد لاجوردي جواب داد: «ما بر اساس اعتقادات خودمان عمل ميكنيم، شما با ماركسيستها همفكر هستيد و به مبدأ و معاد اعتقادي نداريد، بنابراين نميتوانيم با شما همسفره شويم.» اين خبر در بند يك كه زندانيان سياسي در آنجا بودند پيچيد و سپس از مشهد به زندان تهران انتقال يافت. بعد كه ما را از زندان مشهد به كميته مشترك و سپس به اوين بردند، درباره ريشههاي اعتقادي منافقين، با آقايان روحانيونِ حاضر در آنجا، بحثهاي مفصلي را انجام داديم كه نهايتاً به صدور آن فتواي مشهور منجر شد. جالب اينجاست كه ماركسيستها هم به اندازه منافقين از اين فتوا دلخور شدند. كاملاً معلوم بود همسو و همجهت قصد دارند در برابر كساني كه از مرجعيت و روحانيت پيروي ميكنند، بايستند. اين حساسيتها باعث شد خبر فتوا خيلي زودتر از آنچه انتظار داشتيم، در بيرون زندان بپيچد و تأثيرات عجيبي را به جا بگذارد. به هرحال دوراني بود.

با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.

 

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار