«شكسته باد دستي كه ننويسد بر خميني و يارانش چه گذشت» بعضي از جملهها را نميشود به سادگي معنا و تفسير كرد. مثالش همين جملهاي است كه آورده شد. تحليلش به اين راحتيها نيست. بايد نگاهي به تاريخ كرد و تصاوير، شعارها و وقايع را يك به يك از نظر گذراند. به انقلاب و چگونگي پيروزياش، به جنگ و حوادث عظيمش، به جانبازيها و شهادتها و تنهاييها، زخم زبانها و ... مجموعهشان ميشوند انقلابي كه براي ثانيهاي ماندگارياش خوني ريخته شد، آهي كشيده شد و قطره اشكي از گونهاي چكيد و آبروي تاريخ شد.
وقتي حضرت امام به عنوان رهبر جنبش اسلامي فرزندش آقا مصطفي را در اين مسير از دست داد، شروع يك راه پر مخاطره در صفحات تاريخ رقم خورد. آقا مصطفيها زياد بودند. در تظاهرات يا زندانهاي ساواك و درگيريهاي خياباني و چه و چه، كلي از آنها پرپر شدند. خزانشان بهار انقلاب را پديد آورد و اين اول كار بود.
كمتر كسي ميداند ضد انقلاب در كردستان، حتي قبل از پيروزي انقلاب استارت شعارهاي جدايي طلبانهشان را سر داده بود. به محض اينكه انقلاب شد، آشوب در اين منطقه شروع شد و ياران خميني دستهدسته رفتند تا پرچم انقلاب را در سختترين و مرتفعترين بلنديهاي اين سامان به اهتزاز درآورند. اما نه با اين راحتيها، بسيار شهيد و جانباز و مجروح داده شد تا كردستان دوباره به روي انقلاب لبخند زد.
چند كيلومتر دورتر، اوضاع شهرها بهتر از مناطق عملياتي نبود. ترورها، باندبازيها و حزب بازيها، امان از مردم بريده بود. اين بين آنكه سنگ زيرين آسياب شد، باز ياران صديق خميني بودند كه مقابل ميليشياي منافقين قد علم كرده و دو دوزه بازيهاي تودهايها را نقش برآب كردند. باز هم شهيد دادند و شهيد تا اينكه شهرها آرام شدند. آرامشي قبل از طوفان...
حمله ارتش بعث عراق دوباره همه چيز را برهم زد. هشت سال جنگ چيز كمي نبود. جوانهايي كه دلشان با دل پير خمين گره خورده بود، سه راه پيش رو داشتند. يا شهيد شوند يا مجروح يا اسير. راههاي ديگر هم بود، مثل نرفتن و قهر كردن و فرار از سربازي و بهانه آوردن، اما كسي كه عزم جبهه ميكرد، راه ديگري به ذهنش خطور نميكرد.
عاقبت جنگ هم تمام شد و فتنهها تمام نشدند. از 78 گرفته تا فتنه 88 باز همان بچه بسيجيها بودند كه ميداندار مبارزه با نفاق شدند و انواع و اقسام تهمتها را به جان خريدند. جنگشان اين بار جنگ نرم بود. اما گاهي هم سخت ميشد. مثلاً وقتي كه پژاك در شمال غرب و جند شيطان در جنوب شرق ظاهر شدند، باز ياران خميني و خامنهاي اسلحه به دست گرفتند و سينه سپر كرده و با خونشان فتنهها را دفع كردند.
چند سال بعد، هنوز خستگي نبردها و فتنهها از تن خارج نشده بودند كه ماجراي عراق، سوريه و هجوم سلفيها، باقيمانده رمق ياوران ولايت را به مبارزه طلبد. دوباره سينه حزب اللهيها سيبل گلولهها و تهمتهاي اشقيا شد. راستش دشمن هيچ وقت در اين مملكت تنها در جبههها نبود. هميشه پشت جبهه آتش جنگ گرمتر است. ياوهسراها باز دهان باز كردند تا حركت مدافعان حرم را به سخره بگيرند. زخم زبان زدند كه براي اعراب ميجنگند و تهمت بار كردند كه پول ميگيرند تا شهيد شوند!
«شكسته باد دستي كه ننويسد برخميني و يارانش چه گذشت» اما اين دست بايد ياراي نوشتن از اين همه حكايت را داشته باشد!