در عمليات رمضان دشمن خيلي قوي عمل كرد. سختيهاي جنگ را در عمليات چزابه ديديم. اما در عمليات رمضان انگار جنگ تازه شروع شده و دشمن روبهروي ما با جديت بسيار ايستاد. در خانه همسايهاي كه پستي و بلنديهايش را نميدانستيم با قواي زياد دشمن مواجه شديم. بچهها همان شب عمليات به محوطه و قرارگاههايي كه بايد ميگرفتند رسيدند. صبح روز دوم ما را به خط اول بردند. آنجا جاده شنياي بود كه ارتفاع آن از سطح زمين شايد 30سانتيمتر بود. ما گردان يا زهرا بوديم. خدا رحمت كند برادرمان صفا تاج را كه در عمليات والفجر2 به شهادت رسيد. او فرمانده گردان بود و من فرمانده گروهان شهيد باهنر و مدتي هم فرمانده گروهان شهيد بهشتي شدم.
در اثناي عمليات پشت يك خاكريز مستقر شديم. دشمن تانكهاي تي72 را آرايش داده و آتش سنگيني روي سرما ميريخت. بچهها آرپيجي و مهمات نداشتند. نيروها خيلي كم شده و اغلب شهيد يا مجروح شده بودند. آمبولانسي هم براي بردن زخميها نميآمد. حدود يك و نيم كيلومتري خط در دست ما بود. هوا هم خيلي گرم بود و باد خفيفي شروع به وزيدن كرده بود. همانطور كه بين بچهها قدم ميزدم و عرصه بر من تنگ شده بود، سر بر خاك گذاشتم و به خدا گلايه كردم. سرم را كه بلند كردم ديدم در آسمان كلي پرنده در حال پرواز هستند. همزمان با رفتن آنها طوفان شديدي برخاست كه باعث شد جلويمان را نبينيم. ناخودآگاه داد ميزديم خدايا بس است! اينها ديگر چيست؟
برايمان تعدادي گلوله آرپيجي بيشتر نمانده بود كه با همانها به سمت تانكهاي دشمن شليك ميكرديم. هنوز طوفان كاملاً نخوابيده بود كه آمبولانسي از راه رسيد. پشت سر آن هم مهمات آوردند. نزديك غروب وقتي طوفان فروكش كرد و گرد و غبار برطرف شد، ديدم اكثر تانكهاي دشمن آتش گرفتهاند. شايد به زبان گفتنش آسان باشد، اما براي ما كه اين صحنه را ديده بوديم خيلي عجيب بود. نماز مغرب و عشا را خوانديم و تا فردا صبح با وجود آتش شديد دشمن، راحت خوابيديم. فرداشب كه حمله شد، ديدم حدود 18،17 تانك در محوطه آن طرف خاكريز سوختهاند كه به خدا قسم تعداد زيادي از تانكها در برد آرپيجيزنها هم نبود. اين امداد الهي بود. عجيبتر اينكه پرندهها حدود يك ساعت بعد به همان جايي كه آمده بودند برگشتند. اين طوفان يك امداد الهي بود كه باعث آتش گرفتن تانكها و در امان ماندن ما از آتش شديد دشمن شد.
راوي: رزمنده علي نصر ايمان