کد خبر: 641449
تاریخ انتشار: ۲۷ فروردين ۱۳۹۳ - ۱۴:۵۵
روايت‌ها و تحليل‌هايي در باره مسافرت اعتراضي آيت‌الله سيد‌محمود طالقاني در فروردين ماه 1358
اين مقاله به مرور رويدادي نظر دارد كه 35 سال پيش در چنين روزهايي به وقوع پيوست اما تبعات و بازتاب‌هاي آن، تا هم اينك ادامه دارد.
نيما احمدپور

 واقعه دستگيري مجتبي و ابوالحسن طالقاني، فرزندان آيت‌الله سيد محمود طالقاني و متعاقب آن مسافرت اعتراضي آيت‌الله، از جمله حوادثي است كه بسياري از خاطره‌نگاران و تاريخ‌نويسان انقلاب از منظر‌هاي گوناگون بدان نگريسته و درباره آن قلم زده‌اند. دراين نوشتار سعي شده است با استناد به پاره‌اي روايت تا حدودي اين مسئله شفاف شود.

«... روز پنج‌شنبه مسئله‌ غيرمترقبه‌اي برايم پيش آمد كه موجب نگراني‌هايي براي شخص من شد، نه از نظر اينكه براي فرزندانم پيش آمده است بلكه برايم از اين جهت نگراني‌آور بود كه شايد توطئه‌ و دسيسه‌اي در پشت اين مسئله داخل مرز يا خارج مرز ايران باشد و اين حادثه منشأ حوادثي در مركز و تهران شود. در آن روز مثل كسي بودم كه در يك خواب، خيال خوش و آرامشي بعد از ماه‌ها ناراحتي، اضطراب و نگراني به سر مي‌بردم و ناگهان از اين خواب خوش بيدار شدم و با يك مسئله خطير مواجه شدم... ربودن فرزندانم در روز روشن، آن هم بعد از ملاقاتي كه با نماينده فلسطين از طرف من داشتند، نگراني‌آور شد و احساس كردم همان كبريت‌هايي كه در سنندج و گنبد مشتعل شد، اين برنامه‌ها از اينجا شروع شد، براي اينكه مسئله به صورت تفاهم، دقت و بدون احساسات از جانب دولت، مراجع ـ شوراي انقلابي و كميته‌ها ـ بررسي شود، صلاح را در اين ديدم چند روزي تهران را ترك كنم و دفترها بسته باشد تا مراجعات گوناگون، آمدن افراد متنوعي كه بعضي‌ها شايد شناخته نمي‌شدند تحريكاتي را در خانه‌ام و نسبت به افرادي كه با حسن نيت، صداقت و كوشش در خانه‌ام مشغول خدمت به مردم هستند پيش بياورد و مبادا دنبال آن حوادثي در پي باشد. آن طور به نظرم مي‌رسيد كه اين راه‌حل قضيه است. بدون دخالت من و بودنم در تهران و باز بودن دفترها، گروه‌ها، افراد و دولت اين قضايا را پيگيري كنند و براي اينكه هم ريشه‌هاي آن به دست آيند و هم تكرار نشوند ولي متأسفم اين غيبت چند روزه‌ام باعث توجيهات، بهره‌گيري‌ها و منشأ اين شد كه گروه‌هايي يا با حسن نيت يا سوءنيت اين مسئله را در بيان خبري و توجيه متنوع كنند. تشتت و بعد در مقابل هم ايستادن. بخش زيادي از آنچه در روزنامه‌ها نوشتند درست بود اما همه‌اش اين نبود. . . با آنكه بيرون بودم، دائماً بچه‌هايي كه با من بودند، فرزندانم يا رفقا و دوستان و كساني كه در تهران بودند تماس مي‌گرفتند و قضايا را آن طوري كه بود بررسي مي‌كردند و به اطلاعم مي‌رساندند. در اين ضمن به من خبر دادند از طرف حضرت آيت‌الله خميني فرزند آزاده‌شان، حضرت حجت‌الاسلام آقاي حاج احمد آقا به تهران تشريف آوردند و مطالبي دارند. تصورم اين بود كه آمدن ايشان به تهران فقط يك فرم دلجويي از طرف آقا برايم بود. بعد كه گفتند ايشان مسئله‌اي است كه بايد مطرح كنند، به محلي كه بودم تشريف آوردند و نگراني حضرت آيت‌الله خميني را به من گفتند و خودشان هم اظهار كردند ممكن است نبودن شما منشأ نگراني‌ها و مسائلي شود، از اين رو با اشتياقي كه داشتم بعد از مدت‌ها ملاقات با حضرت آيت‌الله خميني با ايشان حركت كردم. علاوه بر اين سال‌ها بود به قم نيامده بودم و با همه محبت‌ها و لطف‌هايي كه از مراجع عظام، فضلا و علماي اينجا چه كتباً، چه با تلگراف و چه با فرستادن افراد مرا مرهون لطفشان قرار داده بودند و خود را مديون آنها مي‌دانستم. عشق و علاقه‌اي داشتم كه با اين وطن ثانوي كه مكتب فكري‌ام بود، يعني شهر قم تجديد عهدي كنم...»(1)

سطوري كه خوانديد بخش‌هايي از پيام راديو‌تلويزيوني مرحوم آيت‌الله سيد‌محمود طالقاني پس از پايان دادن مسافرت اعتراضي خويش به شمال كشور و عزيمت به شهر قم بود. اين سفر كه در روزهاي پاياني فروردين ماه 1358 انجام شد، متعاقب رويداد دستگيري فرزندان آيت‌الله طالقاني به نام‌هاي «مجتبي»و«ابوالحسن» روي داد، بازتاب گسترده‌اي يافت و روزهايي متوالي فضاي سياسي كشور را به شدت تحت تأثير قرار داد.

زمينه‌ها و پيامدهاي رويداد در آينه يك روايت كوتاه

همانگونه كه اشارت رفت، اين دستگيري از جمله وقايعي است كه مشمول تنوع روايت‌ها و تحليل‌هاست، اين تنوع پيش و بيش از هر چيز دربيان زمينه‌ها وكيفيت اين اقدام و نيز پيامدهاي آن مشاهده مي‌شود. شايد يكي از موجزترين روايت‌ها از آغاز و انجام اين رخداد، سطوري است كه آيت‌الله اكبر هاشمي‌رفسنجاني در خاطرات خويش نگاشته است: «در كش و قوس بحث‌هايي كه بين موافقان و مخالفان محاكمه و اعدام هويدا در جريان بود، اقدام خودسرانه گروهي از افراد كميته در دستگيري فرزندان آيت‌الله طالقاني، به نام‌هاي ابوالحسن و مجتبي، در تاريخ 23 فروردين 1358، به بهانه ارتباط ايشان با گروه‌هاي سياسي چپ، موجي از نگراني و نارضايتي را به همراه آورد، هرچند اصل مسئله دستگيري اين افراد با حضور و تلاش آقاي مهدوي‌كني، سرپرست كميته‌هاي انقلاب و آقاي دكتر يزدي، معاون نخست‌وزير در امور انقلاب، در همان روز حل و فصل گرديد و با آزادي آنها، كل قضيه فيصله يافت اما خروج غير‌منتظره آيت‌الله طالقاني از تهران و اعتراض قهرگونه وي به اين حادثه و رفتن به نقطه‌ نامعلومي كه جز افراد خاص، كسي به ايشان دسترسي نداشت، بهانه‌اي به دست گروه‌هاي سياسي مخالف، به ويژه منافقين، مجاهدين خلق و چپگراها داد كه با برگزاري راهپيمايي‌ها و گردهمايي‌هاي متعدد، بر شدت برخورد با نيروهاي انقلابي و ايجاد تنش و التهاب در جامعه بيفزايند. امام بلافاصله دستور بررسي مسئله را دادند و حاج احمدآقا براي دلجويي از آقاي طالقاني از قم عازم تهران شد و با كشف محل انزواي آيت‌الله طالقاني، خود را به ايشان رساند. خود من به حاج احمدآقا تأكيد كردم در اين روزها دائماً در كنار آقاي طالقاني باشد و ايشان را ترك نكند زيرا بيم آن داشتيم كه منافقين دور ايشان جمع شوند و با ايجاد مسائل تازه، هياهو و جنجال ديگري به پا شود.

طبيعي است موضوع در شوراي انقلاب و دولت موقت هم مطرح شد و هر دو از وقوع اين حادثه اظهار تأسف و بر جلوگيري از تكرار آن تأكيد كردند. در بحث و بررسي شوراي انقلاب، اعضا، به سوء‌استفاده گروه‌هاي سياسي چپ و منافقين از اين حادثه اشاره كردند و ضمن گلايه از آيت‌الله طالقاني، خواستار فيصله يافتن موضوع شدند. بازگشت آيت‌الله طالقاني و ملاقات ايشان با امام در تاريخ 29 فروردين 1358 و سپس سخنراني مفصلشان در مدرسه فيضيه قم، خصوصاً آن قسمت كه تأكيد كردند، «مخالفت با رهبري و شخص امام، مخالفت با دين اسلام است‌» راه سوء‌استفاده بيشتر را بر منافقين و گروه‌هاي سياسي مخالف بست. با سخنان امام كه در آن تأكيد كردند، «كساني كه آرامش جامعه را به هم مي‌ريزند، از كشورهاي خارجي و به خصوص امريكا دستور مي‌گيرند و اگر دستشان برسد سر آقاي طالقاني را [هم] مي‌بُرّند» و همچنين اعلاميه شوراي انقلاب كه در آن با تجليل از آيت‌الله طالقاني، «زندان‌هاي بي‌ربط، تقبيح و گروه‌هاي سياسي فرصت‌طلب، محكوم شده بودند‌» و به مردم هشدار داده شده بود كه مراقب باشند «آلت دست نشوند»، شاهد عقب‌نشيني گروه‌هاي سياسي و حاكم شدن آرامش نسبي بر جامعه ملتهب آن روزها شديم. اين مسئله يك بار ديگر و اين بار با حضور خود آيت‌الله طالقاني در جلسه مورخ ششم ارديبهشت 58 شوراي انقلاب مطرح شد. در آن جلسه برخي از اعضا از جمله خود من با رعايت حال آيت‌الله طالقاني، برخي از انتقاداتي را كه به واكنش ايشان در برابر اين مسئله وارد بود، مطرح كرديم و مجدداً خواستار تلاش دولت و نيروهاي انقلابي براي جلوگيري از تكرار اين‌گونه وقايع شديم.» (2)

جزئيات يك دستگيري

قضاوت در باب اين رويداد اما نياز به رواياتي دقيق‌تر دارد كه مي‌توان آن را در ميان منقولات برخي فرزندان آيت‌الله طالقاني يافت. واقعيت آن است كه بررسي بايسته زمينه‌ها وكيفيت اين واقعه را بايد در دو موضوع جداگانه جست. يكي از اين موضوعات، ماجراي مرگ مشكوك يكي از اعضاي سازمان مجاهدين خلق در كشور فرانسه به نام «محبوبه افرا»ست كه مجتبي طالقاني متهم بود در آن دخيل بوده است. موضوع دوم دستگيري مجتبي و برادرش ابوالحسن در روزهاي پاياني فروردين 58 است كه اين نوشتار در پي روايت آن است. سيد‌مهدي طالقاني يكي از فرزندان آيت‌الله كه در متن ماجراي دستگيري برادران خود بوده، در نقل اين ماجرا مي‌گويد: « اواخر فروردين سال 58 بود كه هاني الحسن از سفارت فلسطين پيغام داد: فرد مطمئني را بفرستيد كه پيامي را كه ياسر عرفات براي مرحوم والد فرستاده، تحويل بگيرد. آقا هم، برادرم مجتبي را كه عربي بلد بود، همراه برادر ديگرم ابوالحسن فرستاد. تا اينجاي قضيه را من خبر داشتم. در آن ايام من در دفتر امداد آقا كار مي‌كردم. يك بنده خدايي آمد و گفت: «‌من در خيابان بهار شيراز نانوايي دارم. امروز جلوي مغازه من يك عده‌اي ريختند و دو نفر را گرفتند. يكي از آنها گفت ما فرزندان آقاي طالقاني هستيم ولي آنها به حرف برادرهايتان توجه نكردند و آنها را بردند.‌» راستش را بخواهيد من خيلي حرف اين بنده خدا را جدي نگرفتم ولي در عين حال به آقا زنگ زدم و سؤال كردم كه: «‌بچه‌ها جايي رفته‌اند؟»گفت: «بله، چطور مگر؟» گفتم: «دير نكرده‌اند؟» گفت: «چرا!» ماجرا را براي آقا تعريف كردم. آقا گفت: «تحقيق كن ببين چه شده و خبرش را به من بده.‌» من به سفارت فلسطين زنگ زدم و آنها گفتند خيلي وقت است كه بچه‌ها آمده و رفته‌اند. اين حرف‌ها را كه شنيدم، واقعاً نگران شدم. حالا ديگر اين سؤال برايمان ايجاد شد كه آيا ساواكي‌ها آنها را گرفته‌اند يا كومله و دموكرات يا گروه‌هايي از اين قبيل كه قصد داشتند آقا را زير فشار بگذارند. ظن ما متوجه همه بود الا خودي‌ها! خلاصه آن شب تمام مدت در حال جست‌وجو بوديم تا فهميديم چه نهادي آنها را دستگير كرده. با آنها تماس گرفتيم و ساعت‌ها با آنها چالش و كش و قوس داشتيم تا بالاخره بچه‌ها را آوردند و تحويل دادند. آخر هم درست معلوم نشد كه هدف از اين دستگيري چه بود. . . آقا به شدت از اين جريان ناراحت شد و گفت، «اگر بچه‌هاي من خطايي كرده‌اند، دسترسي به من كه كاري ندارد، به من مراجعه مي‌كردند، اگر مي‌ديدند كه برخوردي نمي‌كنم، آن وقت هر كاري كه مي‌خواستند مي‌كردند. چرا بي‌ضابطه عمل مي‌كنند؟» (3)

زمينه‌هاي يك سفر اعتراضي

آيت‌الله طالقاني پس از آزادي فرزند خويش، مجتبي، به سفري اعتراضي دست زد كه چندين روز به طول انجاميد. در دوران سفر آيت‌الله طالقاني به نقطه‌اي نامعلوم ـ كه بعدها مشخص شد منطقه چالكرود رامسر بوده - اجتماعات گوناگوني از سوي گروه‌هاي مختلف در محكوميت دستگيري فرزندان آيت‌الله صورت گرفت كه صحنه‌گردان اغلب آنها، سازمان مجاهدين خلق بود! تداوم اين وضعيت نگراني امام خميني(ره) را به همراه داشت، از همين رو ايشان مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خميني را به تهران اعزام كرد و وي نهايتاً توانست با مدتي جست‌وجو محل آيت‌الله ايشان را بيايد و سريعاً به ملاقات ايشان بشتابد. مهدي طالقاني در اين ‌باره مي‌گويد: «آقا از مدت‌ها قبل تصميم داشت براي استراحت و دور بودن از قضاياي سياسي به گوشه‌اي پناه ببرد. واقعاً فشار كارها و مراجعات مردم، خيلي زياد بود و بسياري از حوائج آنها را هم نمي‌شد برآورده كرد و اين مسئله، فوق‌العاده آقا را رنج مي‌داد. مي‌گفت، «بار زيادي بر دوش من است كه نمي‌توانم به سر منزل برسانم، بنابراين بهتر است مدتي دور از دسترس همه باشم.‌» به همين دليل جز برادرم محمدرضا، كسي از محل اقامت ما خبر نداشت. خود من هم مشاهده مي‌كردم كه حال آقا دست‌كم از نظر جسمي بهتر است، هرچند از طريق راديو و نشريات، در جريان همه امور بود. چند روزي آنجا بوديم و آقا آرامش نسبي پيدا كرده بود تا اينكه محمدرضا خبر داد كه مرحوم حاج سيد‌احمد آقا دنبال آقا مي‌گردد و از امام پيغام دارد. آقا و احمدآقا علاقه عجيبي به هم داشتند. آقا وقتي فهميد احمدآقا با او كار دارد، گفت كه آدرس محل اقامت را به او بدهيم. احمدآقا آمد و با آقا حرف زد و گفت كه «‌شما بايد حرف‌ها و نظراتتان را به امام بگوييد و عده‌اي دارند از نبود شما در مركز، سوءاستفاده مي‌كنند و مسائلي را مطرح كرده‌اند كه ابداً به سود انقلاب نيست.‌» اين بود كه آقا همراه آقا احمد آقا يكسره به قم رفت و گفت‌وگويي طولاني با امام داشت. نكته‌اي كه برايم جالب است، اين است كه به محض رسيدن ما به قم، سروكله بعضي از منافقين هم در آنجا پيدا شد!» (4)

ارائه اسناد فعاليت‌هاي سري مجاهدين به‌آيت‌الله

دوسال قبل و به مناسبت صدمين سال ميلاد آيت‌الله طالقاني نشريه «كتاب ماه فرهنگي – تاريخي يادآور» يادماني مفصل منتشر كرد كه درپاره‌اي از مصاحبه‌ها ومقالات آن به موضوع دستگيري فرزندان آيت‌الله پرداخته شده بود. يادآور درگفت‌وشنودي با محسن رفيقدوست ـ عضو وقت شوراي مركزي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ـ ابعادي از پيامدهاي دستگيري فرزند آيت‌الله را فاش كرد كه«ارائه اسناد فعاليت‌هاي سري مجاهدين خلق به مرحوم طالقاني» ازجمله آنهاست:

«‌مجتبي در مجموع پرونده خوبي نداشت و جزو تغيير مواضع داده‌ها بود. در داستان قتل محبوبه افرا در پاريس هم متهم بود. گروهي كه در سپاه مجتبي را گرفتند، همان گروه غرضي و صفارنژاد و اينها بودند. من بعد از داستان خبردار شدم و بعد هم كه آقاي طالقاني رفتند، كسي كه رفت پيش امام و امام دستور دلجويي از ايشان را دادند، من با عده‌اي از بچه‌هاي سپاه بودم. من با دو سه نفر از بچه‌هاي فرماندهي سپاه، از جمله غرضي رفتم قم خدمت امام. پرونده مجتبي را با خودمان برده بوديم. پرونده را دادم به امام و ايشان خواندند و فرمودند: «من ماجرا را مي‌دانم. اگر اين پرونده متعلق به پسر من، احمد بود و شما احمد را مي‌گرفتيد، من به شما اعتراضي نمي‌كردم، اما ايشان آقاي طالقاني است، رعايت احترام ايشان لازم است، همين حالا برويد و از ايشان دلجويي كنيد.» وقتي قرار شد از آقا دلجويي كنيم، ايشان از سفر برگشته بودند، به قم رفته و سخنراني فيضيه را هم انجام داده بودند. از ميان آن گروه، ايشان فقط مرا پذيرفت. من به آقاي چهپور گفتم: «ببين! من از جلوي خانه آقا رد شدم، متأسفانه مجاهدين خلق در تشكيلات ايشان هستند.‌» گفت: «از كجا اين حرف را مي‌زني؟» گفتم: «چند نفر از آنها را خودم ديدم كه آنجا ايستاده بودند. اگر آقا مرا خصوصي مي‌پذيرند، حرفي نيست، ولي اگر اينها باشند، من نمي‌آيم!» ما در همان مدت كوتاه، پرونده قطوري از كارهاي خلاف مجاهدين جمع كرده بوديم كه كجاها از آنها اسلحه گرفتيم و در كجاها چه كارهايي كرده‌اند، اينها چه كار مي‌خواهند بكنند و برنامه‌هايشان چيست و... من وقتي رفتم به اتاق آقا، اتفاقاً اكبر بديع‌زادگان و دو سه نفر ديگر هم آمدند داخل اتاق. گفتم: «آقا! به اين آقايان بفرماييد بروند بيرون.» آقا با صداي بلند گفتند: «مگر نگفتم مي‌خواهم ملاقات خصوصي باشد؟» آنها از اتاق رفتند بيرون و در را بستند. آقاي طالقاني به من علاقه داشتند. ايشان هيچ وقت نمي‌گذاشتند كسي دستشان را ببوسد، ولي از من ممانعت نمي‌كردند. من بارها پيشاني و دست ايشان را بوسيده بودم. در آن ديدار هم دستشان را بوسيدم وگفتم: «آقا! در سپاه كسي با شما مخالف نيست، كسي با شما مسئله‌اي ندارد و همان‌طور كه امام فرمودند شما استوانه‌اي هستيد كه اصلاً ماها در برابر شما چيزي نيستيم.» ايشان به يك‌ سري اخبار در باره فعاليت‌هاي سپاه اشاره كردند و در باره آنها توضيح خواستند. گفتم: «خوشبختانه من اصل اسناد مربوط به اين اخبار را آورده‌ام» و برايشان توضيح كاملي دادم. آقا اينها را كه ديد، پرسيد: «چرا پيش من نمي‌آمدي؟» گفتم: «به همين دليل كه امروز هم با بدبختي آمدم.» آقا فرمود: «خبرها را كه پيدا مي‌كني، يا خودت بياور به من بده، يا بده حاج ولي بياورد بدهد.» خلاصه ما چند بار ديگر هم خدمت ايشان رسيديم و گزارش‌هايي را كه منتشر نمي‌شدند خدمتشان ارائه كرديم.» (5)

پي‌نوشت‌ها:

1 ـ ر. ك به طالقاني و تاريخ، صص451 ـ 449

2 ـ ر. ك به خاطرات هاشمي رفسنجاني، سال1358

3 ـ ر. ك به ماهنامه شاهد ياران، يادمان آيت‌الله طالقاني، گفت وشنود با سيد‌مهدي طالقاني

4 ـ ر. ك به همان

5 ـ ر. ك به كتاب ماه فرهنگي –تاريخي يادآور، يادمان آيت‌الله طالقاني

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار