«كاظم هژيرآزاد» يكي از بازيگران كهنهكار تئاتري است كه سابقهاي طولاني در حوزه تئاتر و سينما و تلويزيون دارد و اينك در سريال «يلدا» نقش «حاج رضا» را بازي ميكند و از آنجايي كه در جواني ايفاگر نقش «شمر» تعزيه بوده به «رضا شمر» معروف است از همين رو گفتوگويي با اين بازيگر با اخلاق ترتيب دادهايم كه در ادامه تقديم حضور ميشود.
جناب آقاي هژيرآزاد از چه سالي به تلويزيون پيوستند؟
من تلويزيون را از سال ۱۳۴۹ تجربه كردم آن زمان هنوز ساختمان جامجم امروزي ساخته نشده بود كه با دوربين تلويزيون آشنا شدم.
از فعاليتهاي هنريتان در تلويزيون و در روزهاي پس از انقلاب بفرماييد. پس از انقلاب هم كه فكر كنم سال ۶۳ يا ۶۴ بود كه سايه همسايه كار آقاي اسماعيل خلج بودو نوشته آقاي استاد محمدپوركه در تلويزيون كار شده بود ومن براي اولين بار در اين سريال بازي كردم از آن زمان تا به حال ميشود گفت كه هر ساله يك يا دو كار در تلويزيون داشتهام. اين فعاليت در واقع مشغوليات زندگي من محسوب ميشد ضمن آنكه دستمزد اين كار بخشهايي از هزينه زندگي من را تأمين كرده و هنوز هم تأمين ميكند.
بسياري از بازيگران حوزه تئاتر بيشتر به خاطر مسائل مالي در تلويزيون و سينما هم فعاليتهايي ميكنند. با وجود اينكه شما هم هنرمند حوزه تئاتر هستيد، آيا در تلويزيون با اين هدف فعاليت ميكنيد؟ بله، همينطور است. متأسفانه چون سياستهاي فرهنگي و هنري ما هنوز به آنجا نرسيده است كه بر اساس آن تئاتر بتواند به لحاظ مالي بازيگر را تا حد نياز اغنا كند و لااقل كفاف مخارج اوليه زندگي يك هنرمند تئاتري را بدهد ناگزير هستيم در حوزه تلويزيون و سينما هم كار كنيم كه حداقل امورات اوليه زندگيمان تأمين شود تا از طرفي بتوانيم كار نمايش را پي بگيريم.
با اين اوصاف به نظر ميرسد كار تئاتر را پيشتر شروع كرده باشيد. اينطور است؟ بله اساساً من در سال ۱۳۴۹ تئاتر بود كه من را جذب كرد و در اين سال من به حوزه بازيگري وارد شدم و تا سال ۶۱ به صورت جدي در تئاتر كار كردم و بعد از آن يعني در سال ۶۳ به تئاترشهر رفتم و با گروههاي تئاتري در آنجا كارم را شروع كردم. درحالي كه كار در تلويزيون را هم از سال ۱۳۴۹ به موازات كار تئاتر ادامه ميدادم و بعد از آن چند فيلم سينمايي هم كار كردم
چقدر خود شما در انتخاب كردن كارهاي تاتري،سينمايي و تلويزيوني مختار هستيد و بيشتر دوست داريد در نقشهاي منفي ظاهر شويد يا نقشهاي مثبت؟ ببينيد به نظر من اين امر دست خود بازيگر نيست چون ما هيچوقت انتخاب نميكنيم، بلكه انتخاب ميشويم، توسط كارگردان يا تهيه كننده يا دوستان پشت دوربين انتخاب ميشويم. معمولاً تلويزيون سراغ ما ميآيد. امكان دارد اين دوستان در تلويزيون يك كار تئاتر از من ببينند و مرا براي مثلاً بازي در يك سريال دعوت كنند.
يا مثلاً به هر نحوي يادشان ميافتد كه مثلاً هژير آزاد يك كاري از دستش بر ميآيد. اين است كه ما خيلي اختيار عمل نداريم و نميتوانيم خودمان كاري يا حوزهاي را انتخاب كنيم. ضمن آكه بايد بگويم كه من را براي نقشهايي انتخاب ميكنند كه به تيپم و به صدا و بيانم بخوردحالا فرق نمي كند كه سينماكاركنم يا تاتر و تلويزيون .
از سابقه همكاري با برادران مير باقري بفرماييد؟ آقاي داوود ميرباقري استاد مسلمي هستند و تمام افتخار من اين است كه چند تجربه همكاري با ايشان را در كارنامهام دارم.
سال ۱۳۸۰ من در خدمت نمايش «دندون طلا»ي ايشان بودم. دندون طلا را آقاي فريد سجادي حسيني كارگرداني كردند ايشان محبت كردند و نقش «قنبر» را در اين نمايش به من دادند.در اين نمايش بود كه آقاي ميرباقري من را شناختند.
در آن زمان خود آقاي داوود ميرباقري نظارت كامل و عالي بر چهار نمايش داشتند.
نمايش اول را به نام «پرده عاشقي» خودشان كارگرداني ميكردند، يكي ديگر از نمايشها را آقاي سياوش تهمورث به نام «معركه در معركه» كارگرداني كردند. نمايش سوم را آقاي حسن ميرباقري كه الان سريال يلدا را كارگرداني كردهاند را به عهده داشتند و آقاي فريد حسيني دندون طلا را روي صحنه بردند. در آن زمان خوشبختانه من چهار نمايش را كه بر اساس نوشتههاي ايشان روي صحنه رفتند را ديدم و با جنس قلم و تفكرات ايشان آشنا شدم و بعد از اين كارها در سريال «مسافرري» من را دعوت به همكاري كردند.
فقط در سريال «معصوميت از دست رفته» بود كه متأسفانه من نتوانستم خدمت ايشان برسم. ودر سال ۸۴ يا ۸۳ هم در مختارنامه نقش «مهلب بن سفره» را به من دادند. مهلب همان پيرمرد مخوفي بود كه به مصعب كمك ميكرد كه در جنگ با مختار پيروز شود.
آقاي هژير آزاد معمولاً شما در نقشهاي خاصي كه غالباً نقشهاي منفي هستند ظاهر ميشويد.آيا اين وضعيت از علاقه شما ناشي ميشود؟ خب نه. [ميخندد] راستش چون صدا و چهرهام خشن است، دوستان لطف ميكنند معمولاً ايفاي نقشهاي منفي را به من واگذار ميكنند.
با توجه به پيشينه حضور شما در نقشهاي منفي نقش «رضا شمر» سريال يلدا به شكل عجيبي باورپذير از آب درآمده و مخاطب به راحتي نقش رضا شمر را با همه خصائص مثبت او ميپذيرد. با اين اوصاف بفرماييد كه چه رازي در پس اين ماجرا وجود دارد؟ خب جواب دادن نقش رضا شمر و باورپذير بودن اين كاراكتر را بايد به حساب برادران ميرباقري گذاشت كه به من اعتماد كردند و نقش رضا را به من سپردند. معمولاً كارگردانها براي انتخاب بازيگر به كار قبلي بازيگر نگاه ميكنند و تجربه بازيگر را مدنظر قرار ميدهند. براي همين سعي ميكنند در اين مورد ريسك نكنند و دنبال كسي بروند كه هم قيافهاش به نقش بخورد و هم توان بازي را داشته باشد. اما آقاي داوود ميرباقري چون من را ميشناخت به من اعتماد كردند و اين نقش مثبت را به من سپردند. بالاخره مسئله دور از ذهني نيست آقاي داوود ميرباقري خبره اين كار هستند و در نظر اول تمام زير و زبر بازيگر را از درون او ميخوانند.
ظاهراً بازي در نقش رضا شمر و همكاري با برادران ميرباقري خيلي باب طبع تان بوده و توانسته است به لحاظ روحي شما را ارضا كند؟ بله چرا كه نه؟ من خدا را شكر ميكنم. بازي در سريال يلدا يكي از شانسهاي بزرگ زندگي من است من وقتي در ابتداي كار فيلمنامه را خوندم هيجانزده شده بودم ديدم عجب نقش خوبي. نقش رضا شمر از آن دسته نقشهايي است كه كار روي آن را خيلي دوست داشتم.
چرا بازي در اين نقش را شانس بزرگ در زندگي خودتان ميدانيد؟ چون من نقشهاي متفاوتي را بازي كردهام كه بعضي از آنها در ياد خودم هم نمانده امافكر ميكنم نقش رضاشمر ، ماندگار شود.
موقعيت زماني و مكاني يك اثر هم در ميزان علاقهمندي شما نقش دارد؛مثل سريال يلدا كه مربوط به دوره معاصر است و در يك شهرستان دوست داشتني كار شده. نه. واقعيت اين است كه براي من فرقي نميكند كه كار تاريخي باشد يا غيرتاريخي. خانوادگي باشد يا پليسي و ...يا در چه شهري كار شود. مهم شخصيتي است كه من بايد آن را بازي و پرداخت كنم شخصيتي كه در مرحله نگارش وزين كار شده باشد و براي بازيگر هم قابليت كار داشته باشد.
به نظر شما سريال يلدا يك كار مناسبتي محرمي مي تواند باشد؟ سريال يلدا يك سريال محرمي و عاشورايي به حساب نميآيد ولي يك كار خانوادگي است كه اتفاقاً مسئله تعزيه در آن مطرح شده است و تصادفاً داستان آن درباره دو خانواده تعزيهخوان است كه با هم تعزيه اجرا ميكردهاند اما به خاطر يك مسئله عشقي با هم درگير ميشوند.
گويا در اين سريال هم يك مثلث عشقي وجود دارد و همين امر باعث درگيري بين رضاشمر و ممدلي شده است. در اين مورد بفرماييد. بله. ممدلي و رضا شمر كه دوستان صميمي بودهاند. به خاطر زني به نام «عاليه» با هم درگير ميشوند و خواسته يا ناخواسته پايشان به يك ماجراي عشقي كشيده ميشود و تا پايان عمر ممدلي درگيري آنها به طول ميانجامد.
وقتي ممدلي وصيتنامهاش را در آخرين لحظات زندگياش به رضا شمر ميدهد، به نوعي به او اعلان صلح ميدهد واين صلح بخشي از كشمكشهاي داستان را در پي دارد، لطف كنيد در اين مورد بفرماييد. ببينيد. ممدلي و رضاشمر دو دوست صميمي بودهاند كه از قديم تعزيه اجرا ميكردهاند، اما سر يك مسئه عشقي بين آنها اختلاف ميافتد و اين اختلاف به خاطر عاليه خانم است، اما عباسخوان يا كسي كه نقش حضرت عباس (ع) را بازي ميكند و او كسي نيست جز ممدلي نامردي ميكند. ممدلي مرام عباسي ندارد. به جاي اينكه به خاطر رفاقت قيد عاليه را بزند و مقدمات ازدواج رضاشمر را با عاليه فراهم كند، اما اين كار را نميكند. به هر حال ممدلي در آخرين روز هاي عمرش معذرتخواهي ميكند و حلاليت مي طلبد و رضاشمر او را ميبخشد و حلال ميكند.
در مورد لهجه بفرماييد كه توسط چه كسي كار ميشد. راستش در ابتدا قرار شد بازيگران با لهجه بسطام و شاهرود صحبت كنند. يعني هر كس كه با هر اندازه انعطافي كه در يادگيري لهجهها دارد، با همان حالت كار كند. خود من سعي كردم زير و زير اين لهجه را از آقاي حسن سرچاهي (نقش جاهل قهوهخانه با كاپشن خلباني) كه خودش بازيگر خوبي است و در شاهرود زندگي ميكند، ميپرسيدم از اول از او پرسيدم و ايشان هم با حوصله ما را راهنمايي ميكرد. هرچند به نظر من از وقتي راديو تلويزيون به ايران آمده كم كم لهجهها دستخوش تحول شده است. يعني اگر در شاهرودبا هر كس كه بخواهيد با لهجه اصيل شاهرود حرف بزنيد كسي نمي فهمد اما با اين حال با زير و زبر گذاشتن روي واژهها تا حدي به لهجه آنجا نزديك شديم اما ماشاءالله آقاي آذرنگ (نقش فتاح) و خانم پاوهنژاد(عاطفه زن فتاح) خيلي عالي لهجهها را گرفتند.
نكته آخر را بفرماييد. من ديگر حرفي ندارم. فقط برخودم لازم ميدانم كه از تمام اكيپ تشكر كنم كه با جان و دل كار كردندتا اين كار روي آنتن برود.